eitaa logo
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
682 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مونیکا" بازیگر مشهور هندی" به خاطر علاقه ام به اسلام، دیگر فیلم بازی نمی کنم. هر چند برایم دردناک است، اما تصمیمم را گرفته ام. #حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجری شبکه ضدانقلاب ایران آریایی: به درک که مشایخی مُرد! شجریان، پرویز پرستویی، مهناز افشار... هرکدوم اینا بمیرن من خوشحال میشم! تقدیم به سلبریتی‌هایی که برای اینا گربه‌رقصونی میکنن 😏 #سلبریتی_وطن_فروش 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوهر خیراندیش قرار است در ماه میهمانی خدا برای تلویزیون نقش آفرینی کند و به ریش ملت بخندد! آقای صدا سیما شما که با زن برهنه رامبد جوان ،ستاره اسکندری و ... برخوردی نکردید فیلم گوهر خیر اندیش را در جشنواره فیلم فجر اکران کردید ان زنان هرزه زمان طاغوت رو هم برگردونید 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
‏جایگاه ‎ در ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی... 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏ساعت هایمان را کوک کنیم ! یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... پویش همگانی ‎#چله_قرائت_دعای_فرج ( دعای ‎#الهی_عظم_البلا ) به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب #دعای_فرج 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت دهم آقا ما را بد عادت کرده بود. همیشه موقعی که خسته از مدرسه برمی گشتیم او را می دیدیم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب های پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه بر نمی داشتیم. با دیدن آقا دلگرم می شدیم و خستگی مدرسه از یادمان می‌رفت. آقا می گفت: هر کدومتون می تونه از توی جیب هام فقط یکبار به اندازه مشت هاش نخودچی کشمش بر داره. به من می‌گفت:اول نوبت دختر تو جیبی باباس، بعد نوبت علی و بعد احمد. همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیب‌هایش را از بس که حرص می زدیم پاره می کردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید. آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمی دیم بغض می‌کردیم. یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند ، وقتی رسیدیم در خانه آقا نبود. رفتیم داخل خانه دیدیم داخل هم کسی نیست .حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت. داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ما چای شیرین بخوریم.رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هر کس را که می گرفتیم خاله توران می گفت: حالا می آن .جایی رفتن، کار داشتن. برید بازی کنید. نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سر و کله آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد. همه قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی آنکه توضیحی بدهند، می گفتند : حالا پیداشون میشه.حالا می آن . اما نمی گفتند آنها کجا رفته اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا. باز کسی نگفت چرا آقا نمی آید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا می‌زد و قسم می‌داد و دخیل می‌بست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران بود و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه. احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هر سه آرام آرام به مدرسه رفتیم.همه ما لحظه های آن روز سنگین را که سخت می گذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر تو جیبی بابا. اما باز هم وقت برگشتن از مدرسه دیدیم خبری از آقا نیست. باز هم خاله توران بود و چای شیرین او که به ناف ما بسته می‌شد. هر چه از او می پرسیدیم می گفت: مردها چه مال تو خونه نشستن نیستن، مال سر کارن. بعد از اینکه چند شب به همین منوال گذشت، وقتی آبجی فاطمه آمد آنقدر به او اصرار کردیم و قول دادیم به کسی نگوییم و رازدار باشیم تا بالاخره کوتاه آمد. آبجی فاطمه آهی کشید و در حالی که بغض کرده بود گفت: آقا تو بیمارستان بستریه و ما می ریم ملاقاتی آقا. بیشتر از این یک جمله چیز دیگری نگفت. اما همین مقدار هم برای گریه و زاری کردن ما کافی بود. اینکه می گفت آقا چند روز دیگه میاد، ما را آرام نکرد. روزها می گذشت و ما چشم انتظار مانده بودیم. ناله های شبانه مادرم قطع نمی‌شد. ضجه می زد و اسماء الهی را تا نماز صبح صدا می کرد و خدا را قسم می داد که هیچ سفره ای بی پدر باز نشه، تاج سرم افتاده من نباشم، من نباشم و او باشه و از این دست جملات که ما هم با او، هم ناله و هم‌نوا می شدیم. بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چیزهایی گفتند، بالاخره از فال گوش ایستادن و حرف های بریده بریده فهمیدیم چند روزی که آقا در بیمارستان بیهوشه و ممکنه حالا حالاها خوب نشه... پایان قسمت دهم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋ماه مبارک امسال هر روز به یاد ✨۵ شهید عزیز✨ 🔰همسنگران روزه دار در روز ماه مبارک قرائت به نیات⤵ 🔸تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) 🔹سلامتی رهبر عزیزمان(دامت برکاته) 🔸شادی روح شهیدان⤵️ 🌹 شهید حاج حسین همدانی 🌹 شهید حسین معز غلامی 🌹 شهید گمنام 🌹 شهید حجت اسدی 🌹 شهید حاج محسن قوطاسلو 🌀در صورت سهیم شدن اعلام نمایید @shahid_ahmadali_nayeri ⏳ مهلت قرائت : تا اذان صبح روز بعد 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا