🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
💟سلام و عرض ادب خدمت همسنگران بزرگوار 🌼دوستان بزرگوار امروز اول ذی القعده روز ولادت حضرت معصومه سل
💟 ششمین روز ذی القعده
🌺قرائت سوره فجر
☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به شهدای کربلای خانطومان، شادی روح همه شهدای مدافع حرم صلوات🤲
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت پنجاه و یکم
خواهر دشتی گفت: آذوقه داره تموم می شه، شما چون با فرمانداری در ارتباط هستین با خواهر منیژه رحمانی به فرمانداری برید و مقداری مواد غذایی خشک بیارید.
من و منیژه به فرمانداری رفتیم ولی گفتند: باید تا دو سه روز دیگه که مجوز تخلیه ی انبارهای آذوقه ی شرکت نفت صادر بشه، صبر کنید.
با خودم گفتم: خب تا سه روز دیگه جنگ تمومه. اما خواهر دشتی گفت: پس برید از همسایهها، ذخیره ی خونه ها رو بگیرید. همسایه ها برای جبهه و رزمندهها جونشون رو هم می دن.
این حرف یعنی اینکه بچهها از خواب بیدار شوید، جنگ تازه شروع شده.
او درست میگفت. تمام شهر را غیرت و جوانمردی پر کرده بود. مال من و مال تو معنی نداشت. جان منو جان تو مطرح نبود. هر که هر چه داشت در اختیار دیگران می گذاشت و مال، مال همه بود.
چون مسجد در محله ی خودمان بود، به یاد قولی افتادم که به سلمان داده بودم. یک تکه کاغذ پیدا کردم و نوشتم:
من زندهام _ مسجد مهدی موعود.
کوچه سوت و کور بود. از صدای دعوا و بازی بچه ها خبری نبود. هیچ بویی جز بوی باروت در کوچه به مشام نمیرسید. در خانه ی ما هم مثل همه خانهها باز بود.
به داخل خانه رفتم. میدانستم در آن ساعت آقا خانه نیست. خانه خالی و ساکت بود. دوچرخه ی علی که خیلی طرفدار داشت و بچهها سرش دعوا داشتند، بیصاحب گوشه ای افتاده بود.
یادداشتم را به شیشه ی ترک خورده ی اتاق چسباندم.
از شدت صدای انفجارها، شیشه های یک خط در میان ترک خورده بودند. سکوت آزارم میداد. انگار سالها بود کسی در این خانه زندگی نمی کرد. انگار نه انگار که تا همین چند روز پیش من و خواهر و برادرانم در این خانه می خندیدیم.
غیبت مادرم که مثل نقش گل بر دیوار آشپزخانه بود و هیچ وقت آشپزخانه را بی او ندیده بودم توی ذوق می زد. آشپزخانه به جای بوی دمپختک بوی ماندگی میداد. اتاق پذیرایی را خاک گرفته بود. تنها قاب عکس آقا با چهره ای با ابهت همچنان به دیوارش آویزان بود. از هر طرف که به قاب نگاه میکردم چشمان آقا، همان چشم های پر ابهت مردانه بود که مرا دنبال میکرد و به من خیره شده بود. دلم برای آقا تنگ شده بود. تا کی باید منتظر میماندم تا سلمان قصه ای بسازد و من بتوانم بدون ترس و دلهره به خانه بروم...
پایان قسمت پنجاه و یکم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امیرالمومنین علی علیهالسلام میفرمایند:
کسی که دینش را از قرآن و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بگیرد، کوهها از جای خود دور میشوند قبل از اینکه چنین کسی از جای خود دور شود!!
(یعنی در دینش از کوه پابرجاتر و ثابتتر میشود) و کسی که دینش را از دهان رجال (مردم) بگیرد ، همان رجال او را باز میگردانند و مرتد میکنند ...
الکافی ، جلد۱ ، صفحه ۶
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
تو واگن خانمها، خانم جوانی که خودش موهاش بلوند و بیرون بود و آرایش هم داشت به خانم دیگری که مانتوی جلوباز با تاپ کوتاه پوشیده بود می گفت:
«شماها دیگه شورشو درآوردید. دیگه مردا رو نمیشه به خونه و زندگی پایبند کرد، با هر زنی حرف میزنم شاکیه!»
یک دعوای کاملا درون گفتمانی بود!
#حجاب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 13.mp3
22.79M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 3⃣1⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* شوق مرگ و آرزوی مرگ؛ خوب یا بد؟
* شرح ملاقات با حضرت عزرائیل
* نکاتی قابل تامل پیرامون ملائکه
* دیدن آینده در خواب
* نکاتی پیرامون عالم ذَر
*نکاتی پیرامون حضرت عزرائیل
#استاد_امینی_خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔞هشدار تصویر حاوی مسائل غیر اخلاقیست ۱۸+🔞
درسایه غفلت مسئولین #سریال_دل وارد مرحله ای شد ک توشبکه هایی مثل جِم هم قفله،اونجا دیگه حداقل عشقا مثلثیه،تو این سریال عشق مربعی،ذوزنقه ای،۸ضلعی هم میبنیم👇
گفته میشه هزینه این سریالو سازمانهایی ک وظیفشون«تبلیغات اسلامیِ»داده،زیبانیست؟
#نفوذفرهنگی
#شبکه_خانگی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
🔞هشدار تصویر حاوی مسائل غیر اخلاقیست ۱۸+🔞 درسایه غفلت مسئولین #سریال_دل وارد مرحله ای شد ک ت
دوستان بزرگوار سلام
لطفا محتوای سریالهای شبکه خانگی را جدی بگیرید.
شبکه ی نفوذ در عرصه ی فرهنگی تاخت و تاز می کند و ماسفانه هر روز شاهد قربانی شدن فرزندانمان هستیم.
#آدم_انتخاب_کنیم
#شبکه_خانگی
#نفوذ_فرهنگی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۳۲ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید محمدحسین حدادیان❣
قرائت
☘ زیارت عاشورا ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_شهید_بشیم
💟 هفتمین روز ذی القعده
🌺قرائت ۴مرتبه سوره زلزال
☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به پدر و مادران شهدا، اونهایی که زنده هستند ان شاءالله خدا طول عمر باعزت روزیشون کنه و اونهایی که در بین ما نیستند روحشون قرین رحمت الهی ان شاءالله🤲
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت پنجاه و دوم
رفتم توی انبار و آخرین رشن را جمع کردم. به جای اینکه عدس ها را به مسجد ببرم و آنجا پاک کنم ،رو به روی عکس آقا نشستم و مشغول پاک کردن عدس شدم.
زمان آمدن آقا نبود، اما یکباره آقا بالای سرم حاضر شد. هر دو از دیدن هم جا خوردیم. من از دیدن او خوشحال و هیجان زده شدم اما او از دیدن من ناراحت شده بود.
آقا با تعجب گفت: تو اینجا چه کار می کنی؟ برای چی اینجایی؟ کریم چطور تورو رها کرده؟ رحیم چطور تورو رها کرده؟ با کی اومدی؟ چند روز اینجایی؟ کجایی؟
چنان پشت سر هم سوال میکرد که فرصت نمی کردم به او جواب بدهم.
با شرمندگی او را نگاه کردم. وقتی برایش توضیح دادم که طی این مدت چه کارهایی در مسجد انجام دادهام خوشحال شد.
قرار شد او بیرون از خانه با کیسه های شنی سنگری بسازد. از من خواست هر شب بدون استثنا تحت هر شرایطی به خانه بیایم. من هم قول دادم شب ها برای استراحت به خانه برگردم
حالا دو تا قول داده بودم؛ یکی به سلمان و دیگری با آقا. آ
ذوقه هایی را که از همسایهها گرفته بودم کیسه کیسه در چند نوبت به مسجد رساندم.
دو شب بعد طبق وعدهای که به آقا داده بودم به خانه رفتم،
آقا سنگر کوچک و جمع و جوری سر کوچه ساخته بود که با دیدن آن یاد قبرهایی می افتادم که برای مراقبه و غلبه بر ترس از مرگ در آنها می خوابیدیم. کف سنگر یک پتو و یک بالش کوچولو انداخته بود. یک توری هم به عنوان سقف سنگر کار گذاشته بود که پشه و مارمولک و جانوران موذی نتوانند وارد آن بشوند.
با دیدن این همه ذوق و سلیقه لبخندی زدم و گفتم: آقا این که سنگر نیس، این مثل تخت ملکه هاست.
بغلم کرد و پیشانی ام را بوسید و گفت:
مگه تو چی از یه ملکه کمتر داری، توهم ملکه بابایی دیگه!
هیچ گاه آن چهره ی مهربان و دوست داشتنی با آن دست های بزرگ و پینه بسته از کار و رنج که آن شب به روی سرم کشید از خاطرم نمی رود.
آن دست های مهربان و دوستش دوست داشتنی را از صمیم قلب بوسیدم.
یادم آمد یادداشت دومم را هم باید برای سلمان بگذارم.دوباره نوشتم: من زنده ام و آن را به شیشه ی ترک خورده ی اتاق چسباندم.
صدای سوت خمپاره ها لحظهای قطع نمی شد. شعله هایی که از سوختن شهر برمی خاست، شب و تاریکی را بی معنا و همه جا را روشن کرده بود. گوش شهر از صدای خمپاره ها پر شده بود.
آقا برای اینکه من را از فضای ملتهب و وحشت آور صدا و آتش خمپاره ها دور کند با خاطرات جنگ ها و تاریخ و شعر و ادبیات سرگرمم کرد.
مثل همیشه که با آمدن فصل پاییز ژاکت های بافته شده سال های قبلی را می شکافت و مدل طرحی نو میبافت، با کلافی به رنگ گلبهی ژاکتی برایم سر انداخته بود و بی آن که حتی یک نگاه به بافته هایش بیاندازد، همان طور که حرفه ای میبافت گفت:
همه ی آدم ها تو زندگیشون یه بار، جنگ می بینن، اما من دو جنگ را دیدم؛ هم جنگ ۱۳۲۰ را دیدم و هم جنگ ایران و عراق را.
در همسایگی ما چند نفر دیگر هم سنگر ساخته بودند دور آقا جمع شده بودند و دائم به آقا که صدای دلنشین و محزونی داشت می گفتند: مشتی دلمون گرفته، یه دهن فایز بخون دلمون رو سبک کنیم...
پایان قسمت پنجاه و دوم
رشن:خوار و باری که شرکت نفت هر چهارده روز یکبار به کارگرانش می داد و شامل برنج،شکر، قند روغن، آرد، نخود، لوبیا،عدس و ... بود.
فایزخوانی: نوعی خواندن شعر با آهنگ محسون متعلق به مردم دشتستان و بوشهر
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند:
أنَا الَّذى أخْرُجُ بِهذَا السَیْفِ فَأمْلاَالاَْرْضَ عَدْلا وَ قِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً
من آن کسى هستم که در آخرالزمان با این شمشیر – ذوالفقار- ظهور و خروج مى کنم و زمین را پر از عدل و داد مى نمایم همان گونه که پر از ظلم و جور شده است.
بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۹٫
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
آیا خانمها ابتکار و مولاوردی در این باره توضیحی دارند که چرا دختران زیر ۱۸سال که طبق ایده آنها حق ازدواج ندارند, بایستی آموزش جنسی ببینند و حقوق باروری داشته باشند؟
فکر نکنم نیاز به توضیح باشه که هدف شوم مولاوردی و ابتکار چیه؟
قضیه از این واضحتر؟
#محاکمه_مولاوردی
#نفوذ
#آدم_انتخاب_کنیم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۳۱ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید محمدرضا دهقان امیری❣
قرائت
☘ زیارت علقمه ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_شهید_بشیم
سه دقيقه در قيامت 14.mp3
26.88M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 4⃣1⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
*ماده در عالم دنیا و مجردات
*چطور خون هم مقدس است و هم نجس؟
*مظاهر اسما الله در دنیا
*کیفیت پر وبال ملائکه و ما انسان ها
*من کیستم؟ نسبت بدن و حقیقت ما
*چیستی تکنولوژی و علم
*کیفیت ملائکه خدا، حورالعین و...
#استاد_امینی_خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
⭕️ منابع را 8 سال در دولت هاشمی، 8 سال در دولت خاتمی، 7 سال در دولت روحانی در دست داشتهاند! فصل پاسخگویی که میرسد نامهشان را به ولی فقیه ایستاده در جبهه مبارزه علیه استکبار مینویسند...
"اللهم إنا لا نعلم منهم إلا شرا، اللهُمَّ الْعَنْهم جَميعاً"
#موسوی_خوئینی_ها
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
توصیه های یک کارشناس غربی برای در امان ماندن از تجاوز:
🔸 از پوشیدن لباسهای اغواکننده اجتناب کنید چون صدای آن ها از صدای کلمات بلندتر است. کسی که این گونه لبا سها را می پوشد این پیام را به دیگران می دهد: برای هر مردی که احساس نیاز کند در دسترس هستم.
🔸 از رفتن به میهمانی هایی که در آن ها از مشروب استفاده ی شود، بپرهیزید.
🔸 اگر در چنین شرایطی قرار گرفتید دعا بخوانید. درست است که این ممکن است مذهب گرایانه به نظر برسد ولی واقعا تاثیرگذار است.
جواهرانه، ص ۶۱
#حجاب
#تمدن_نکبت_غرب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
علامه جوادی آملی
امام صادق علیه السلام فرمود:
سه اصل است که مایه افتخار مومن و زینت دنیا و آخرت اوست؛
🍃 اول: نماز شب و نگه داشتن پایان شب است.
موقع سحر وقت زمزمه خوبی است که بنده با خدای خود داشته باشد. هم استراحت کرده است و هم مانع بیرونی نیست؛ لذا این فخر و زینت ماست.
🍃 دوم: یاس از آنچه در دست مردم است.
🍃 سوم: ولایت اهل بیت علیهم السلام.
#من_خدا_را_دوست_دارم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
اگر تا حالا می گفتیم، الکل و ضدعفونی کننده همراهمان داریم ، هوا گرم است و .... و از زدن ماسک اجتناب می کردیم، حالا دیگر هیچ عذری نداریم!
هنگامی که رهبر انقلاب می فرمایند:
من هم حتما ماسک می زنم ، حالا ما ماسک نزنیم؟!
#امام_خامنه_ای
#کرونا
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت پنجاه و سوم
آقا گفت: حالا وقت فایز نیست. صدای این خمپارهها خودش فایزه. کی حوصله ی فایز داره.
اما اصرار آنها کارساز افتاد و صدای محزون آقا درآمد.
دست آخر گفت: برای دخترم می خونم تا خوابش ببره ،شما هم گوش بدید.
از لابلای زوزه های خمپاره صدای محزون آقا سکوت شب را در هم شکست:
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سایه ی توست
گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو
ای که درد سخنت صاف تر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو
اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می نبری با خود از این خوان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
روز دوازدهم، صبح زود و باز هم به این امید که جنگ امروز تمام میشود به مسجد مهدی موعود رفتم.
آقای محمد بخشی نماینده ی فرماندار، پیغام فرستاده بود که هفت نفر از نیروهای امداد را برای کمک به دامداری دیری فارم بفرستید اما نگفته بود کار ما آنجا چیست.
آنچه من در مورد دیری فارم می دانستم این بود که مزرعه ای تفریحی و یک گاوداری بسیار بزرگی صنعتی است با چندین هکتار مزرعه یونجه که علوفه ی مورد نیاز دام ها از همان جا تامین میشود.
هیچ وقت از نزدیک دیری فارم را ندیده بودم. مزرعه ای بود کاملا مکانیزه که تمام شیر پاستوریزه ی مورد نیاز کارکنان شرکت نفت (آبادان اهواز خارک گچساران) از آنجا که تأمین میشد.
در آن روزها هر نوع کاری برایمان خدمت تعریف میشد. همه جا اعزام شده بودیم جز گاو داری.
سوار وانت شدیم. چند زن عرب زبان روستایی هم عقب وانت نشسته بودند. راه افتادیم. بین راه، مریم فرهانیان گفت: همه به جبهه اعزام میشوند ما به طویله!
مریم که خودش عرب بود، از زن های روستایی پرسید: ما برای چی می ریم طویله؟
گفتم: مریم کلاس دیری فارم رو اینقدر پایین نیار. ناسلامتی دامداری صنعتیه.
با اکراه گفت: دیری فارم خارجیشه که به فارسی می شه همون طویله ی خودمون.
در هاله ای از ابهام وارد دیری فارم شدیم.
مسئولان گاوداری از همان ابتدای جنگ آنجا را به حال خود رها کرده بودند. حدود پانصد رأس از گاو های بزرگ و هلندی و آلمانی که هر کدام یک تن وزن داشتند با شناسنامه و اسم و رسم، آنجا بودند.
این دامها تحت مالکیت پالایشگاه آبادان بودند. دیری فارم سرمایه ی ملی ارزشمندی برای کشور محسوب می شد و الان در تیررس کامل عراقی ها قرار گرفته بود.
بعضی از گاوها ترکش خورده و تلف شده بودند و بعضی که شرایط کشتار آنها فراهم بود با مجوز توسط افراد خبره قبل از تلف شدن، ذبح و به محلهای پخت غذا ارسال می شدند.
بعضی از گاوها آنقدر عصبی و بی قرار شده بودند که اجازه نمیدادند کسی به آنها نزدیک شود. راستش من هم اول کار وقتی به چشمهای گاوها نگاه میکردم میترسیدم، تا اینکه یواش یواش با راهنمایی زن های عرب به گاو ها نزدیک شدم ...
پایان قسمت پنجاه و سوم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
💟 هشتمین روز ذی القعده
🌺قرائت ۳مرتبه سوره توحید
☘ثواب قرائت امروزمون رو به مناسبت ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها رو به تمامی دختران شهدا هدیه میدهیم. ان شاءالله بحق آیه آیه این سوره مبارکه عاقبت بخیر بشن😍
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن