eitaa logo
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
686 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏پرچم همجنس بازان زیر پای مردم ایتالیا ! اینو برسونید دست ‎مولاوردی شون‎ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏هرچه هستم هرچه بودم برکسی مربوط نیست؛ بر امام مهربان خویش پناه آورده‌ام... 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت صلوات ضراب اصفهانی 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنابان وکلای ملت! اعتبارنامه ی تاجگردون تمام هدف شما نباشد، مساله ی اقتصاد را پیگیری کنید، چه می کنید؟ جناب آقای قالیباف چه می کنید؟ با سخنرانی پیش از دستور که کار مملکت اصلاح نمی شود، دولت را بازخواست کنید وضعیت کار و ازدواج جوانان را در اولویت قرار دهید. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده ام قسمت پنجاه و پنجم چشم هایم را فشار می دادم تا خانه را ببینم اما دیگر خانه ای در کار نبود. نه در داشت و نه دیوار. حیات خانه به گودالی بزرگ تبدیل شده بود. بوی مرگ تمام کوچه را پر کرده بود. دهنم گس شده بود. حتی آب دهانم را به زور قورت می دادم. خانه ی زری هم کاملا ویران شده بود. صدای آقا مرا از آن وضع نجات داد. آقا در گوشه ای از آشپزخانه سنگر گرفته بود. باور نمی کردم. او را بغل کردم و گفتم : آقا تو سالمی، جاییت ترکش نخورده؟ خودش هم باورش نمی شد. فکر می کرد حتما ترکش خورده اما بدنش داغ است و متوجه نیست. تمام در و دیوار و کمد و یخچال سوراخ سوراخ شده بود. دیوار حیاط ریخته بود. به سرش دست زدم. خیس بود. با نگرانی به دست هایم نگاه کردم؛ خوشبختانه کف صابون بود. سر و صورتش را که پر از گرد و خاک و کف صابون بود می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. با عصبانیت گفت: خدا خیرداده ها هواپیماها می آن و بمباران می کنن و برمی گردن، تازه صدای آژیر قرمزشون بلند می شه! حمام بودم، شامپو به سرم زدم و رفتم زیر دوش که دیدم آب تانکر تموم شد. لباس پوشیدم و یه قابلمه برداشتم که از باغ آب بگیرم و سرم رو بشورم که صدای هواپیماها رو شنیدم. قابلمه رو گذاشتم رو سرم گوشه ای نشستم. دو ترکش جانانه به ته قابلمه اصابت کرده و مانع از این شده بود که ترکش ها به سر آقا بخورند.ترکش از یک قابلمه وارد و از طرف دیگر آن خارج شده بود. ضربه به حدی بود که قابلمه را به گوشه ای پرتاب کرده بود. آقا قابلمه را برداشت و نگاهی به دور و برش کرد و گفت: جل الخالق! راست می گن که مرگ دست خداس. نگاه کن! فلک در آسمان سنگ می تراشد ندانم شیشه ی عمر که باشد حمام کاملا تخریب شده بود. داخل باغ کنار فلکه ی آب هم که محل اصلی بمباران بود، ویران شده بود. هراسان دست مرا گرفت و گفت: باید فورا از اینجا دور بشیم چون همیشه به هوای اینکه مردم در اینجا جمع می شن، عراقی ها دوباره اینجا رو می زنن. آسمان شهر از میگ های عراقی خالی نمی شد. آن ها تاسیسات صنعتی و مخازن نفتی و مراکز نظامی را همزمان زیر آتش گرفته بودند. با میگ جنگی، مردم بی دفاع را دنبال می کردند. آقا دستم را توی دستش گرفت و با سرعت از این کوچه به آن کوچه می دویدیم اما نمی دانستیم به کدام کوچه و خیابان پناه ببریم و سنگر بگیریم. حتی سنگر ملکه ی بابا ناامن شده بود... پایان قسمت پنجاه و پنجم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: سوگند به کسی که مرا بشارت دهنده به حق بر انگیخت، قائم از میان فرزندانم با عهدی که از من به او رسیده است، غایب می‌شود، تا آن جا که بیشتر مردم می‌گویند: خدا را با خاندان محمد، کاری نیست! و برخی در تولد او نیز شک می‌کنند. پس هر کس به روزگار او می‌رسد، دینش را محکم نگاه دارد و به شیطان اجازه‌ی نفوذ ندهد که او را به شک اندازد و از دین و آیینم، بیرونش ببرد، که پیش‌تر نیز پدر و مادرتان(آدم و حوا) را از بهشت بیرون برد و خداوند شیاطین را اولیای کسانی قرار داده که ایمان نمی‌آورند. کمال الدین صفحه ۵۱ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن برده نیست روحیه ی همکاری خیلی خوبی داشت اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت، وقتی به خانه می آید بخواهد دست به سیاه و سفید بزند. واقعاً به زحمتش راضی نبودم. ولی با این همه به من اجازه نمی‌داد لباسهایش را بشویم. خودش می شست و می‌گفت: نمی خوام تو رو به زحمت بندازم. یادم هست بعد از عملیات خیبر ایشان دیر وقت به خانه آمدند. سراپایش شنی و خاکی بود. خیلی خسته بود. آنقدر خسته که همین طور سر سفره نشست. تا من رفتم غذا بیاورم دیدم سر سفره خوابش برده. آمدم تا کفش و جورابش را بردارم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: این کارها وظیفه ی شما نیست، زن که برده نیست. من خودم این کار رو انجام می‌دم. همسر سردار شهید مهدی زین الدین 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️گویا مردها برده شدند! همین فمنیست‌ها میگن آزادی زن به معنای محدودیت مرد‌ها نیست؛ بعد خودشون قلاده میزنن به مرد‌هاشون... اين همون آزادی هست که غرب ازش دم میزنه😏 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 ۲۷ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣شهید مصطفی صدرزاده ❣ قرائت ☘ ۶۹ مرتبه ذکر صلوات☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
💟 دوازدهمین روز ذی القعده 🌺قرائت آیات ۱۰۶ تا ۱۴۰ سوره انعام ☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به امام سجاد علیه السلام. ان شاءالله بحق این امام بزرگوار شفای همه بیماران الخصوص بیماران کرونایی😍
مارتین ایندیک دیگر وقت آن نیست که دانشجویان را به خیابان ها بکشانیم، بلکه باید چادرها را از سر زنان برداریم. هر زن چادری در کوی و برزن ایران، به منزله ی پرچم جمهوری اسلامی ایران است، لذا ما برای براندازی این نظام باید حجاب ها را سست نماییم. جواهرانه، ص ۵۶ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت 8️⃣1️⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * ملائکه کتابت اعمال در زمان مرگ انسان چه رفتاری دارند؟ * شیطان از چند طرف به انسان حمله می‌کند؟ * ویژگی‌های عوالم فجار، ابرار و مقربین * عالم یمین و شمال و اصحاب آن * مراحل پاک شدن افراد * سجده ملائکه به چه معناست؟ * هر انسان چند مَلَک دائمی به همراه خود دارد؟ * عظمت زیارت عاشورا در نامه اعمال * مرتبه وجودی امیرالمومنین به چیست؟ * از امیرالمومنین چه طلب کنیم؟ * قبر هر شیعه‌ای متصل به نجف است. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏تنها خوبی که کرونا داشت این بود که باعث شد بفهمیم ازدواج کردن بدون گرفتن مراسم عروسی های گرون قیمت چقدر خوبه مخصوصا اون قسمتش که پول شو خرج زندگیت میکنی و چند قدم جلو میوفتی 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
دخترم خیلی اصرار داشت که براش داداشی بخریم. هر چند من و همسرم هر دو به بچه علاقه داشتیم ، ولی خب با توجه به وضعیت اقتصادی واقعا نمی شد بهش فکر کرد. بالاخره دعای دخترمون به اجابت رسید و ناخواسته باردار شدم. از وقتی متوجه شدیم ، تصمیم گرفتیم کاری کنیم. خونه که نمی شد خرید. طلا و پول کمی که داشتیم روی هم گذاشتیم و همسرم رفت دنبال زمین در اطراف شهر، بالاخره ۱۰۰۰ متر زمین خریدیم که البته جای خوبی هم نبود. از وقتی زمین را خریدیم ، آخر هفته ها همسرم دو سه تا درخت می خرید و قابلمه ناهار را برمی داشتیم و می رفتیم باغچه. دخترم هم کلی بازی می کرد و ما هم هوایی می خوردیم. چند ماهی گذشت، قیمت زمین بالا رفت و به دلیل استقبال از خرید زمین های آن منطقه، قیمت باغچه ی ما هم بالا رفت.آنقدر که توانستیم با فروشش آپارتمان ۱۰۰ متری بخریم و از اجاره نشینی راحت بشویم. حالا خوب متوجه شدم که چطور بچه واسطه و مجرای رزق است. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت پنجاه و ششم یک دستم در دست آقا و یک دستم به شلوارم بود و می دویدم. یادم آمد که اصلاً آمده بودم سنجاق قفلی بردارم. هر چیزی التماس کردم که به خانه برگردیم، من یک کار مهم دارم، آقا قبول نمی کرد و می گفت: تا نفس داری بدو. گفتم: آقا کارم واجبه. آقا گفت: ولی الان احتیاط واجب تره. خونه و این محل زیر آتیش عراقیاس. گوشه ای دست در دست هم چمباتمه زده بودیم و دور و برمون رو می پاییدیم. آقا با بغض گفت: دیشب یه ساعت بیشتر نتونستم بخوابم. توی این یه ساعت خواب دیدم نگین انگشتر شرف الشمسم رو گم کردم و هر چه می گردم پیداش نمی کنم. باخودم گفتم استغفرالله مگه زمین دهن باز کرده، آخه آدم تو خونه ی خودش چیزی رو گم کنه و پیدا نشه؟ آقا اگه کارت مهم نیست نریم تا یه چند ساعتی بگذره و محل امن و آروم بشه. گفتم: اما من کارم خیلی مهمه. با التماس و اصرار دوباره بدون اینکه لحظه ای دست هایش را از دستم جدا کند، به سمت خونه رفتیم. یاد فایزخوانی حزین آقا با شعر "بی من مرو" افتادم. انگار آقا دستهایم را به دست هایش زنجیر کرده بود. پاورچین پاورچین از کنار دیوارهای آوار شده به سمت خونه ای که زخمش تازه بود راه افتادیم. نمی‌دانستم در این خانه ی زخمی بی در و دیوار چه چیزی را از کجا پیدا کنم. پتوهای مهمانخانه که مادرم ملافه هایشان را همیشه سنجاق می کرد، گرد و خاکی شده بودند و ترکش خمپاره ها تکه پاره و سوراخشان کرده بود اما هنوز هم گویی در انتظار میهمان بودند. بلافاصله یکی از آن سنجاق های بزرگ پتو را در آوردم. آقا بیشتر عصبانی شد و گفت: کار مهم تو همین بود؟ تو جونت به اندازه ی یه سنجاق قفلی هم ارزش نداره؟ آخه این چه چیز با ارزشی بود که ما رو به خاطرش دوباره برگردوندی؟ به در و دیوار خراب شده خانه، به اثاثیه اش نگاه می کردم. انگار با خانه‌ای که سرپناه و تکیه‌ها و یادگار خاطرات کودکی ام بود کاملاً بیگانه شده بودم. دلتنگی عجیبی به سراغم آمده بود. می خواستم بنشینم توی خانه‌ که داد و فریاد آقا بلند شد: به این سنجاق قفلی ات محکم بچسب. محکم نگهش دار! آخه این از جونت عزیزتره دیگه! بین راه یاد قولی که به سلمان داده بودم افتادم. نامه ی سوم هنوز توی جیبم بود اما راستش دیگر پنجره ای نبود که نامه را به آن بچسبانم و به قولم عمل کنم. گفتم: آقا مگه همین الان ندیدی خدا چطور تو رو از حمام بیرون آورد و یه کلاه آهنی سرت گذاشت و جایی که بودی و جایی که میخواستی بری با خاک یکی شد و تو رو وسط اونا نگه داشت. آقا گفت: ولی جان آقا، همیشه این طوری نیست. بعضی وقتا خدا تو را از آشپزخونه می بره تو حمام، اونجا نفله می شی. گفتم: پس با این حساب باید تسلیم خواست خدا باشیم. اینجا هرکسی تقدیری داره، تا قسمت ما چی باشه. آقا که با تمام قدرت دستم را گرفته بود و بی اختیار می کشید، مثل اینکه یکباره تقدیر را باور کرده باشد، یواش یواش دستهایش را از دست هایم جدا کرد. تا مدتی از فشار دست های آقا انگشت هایم به هم چسبیده بود؛و درد میکرد... پایان قسمت پنجاه و ششم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
‏"با خدا عهد کرده‌ام که کومله و دمکرات مرا نکشند. با خدا عهد کرده‌ام که به دست عراقی‌ها شهید نشوم. با خدا عهد کرده‌ام که در تهران به دست منافقین ترور نشوم. من از خدا یک خواسته دارم و این است که در جنگ با اسرائیل و به دست شقی‌ترین آدم‌های روی زمین کشته شوم" ‎ نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بشارت امام باقر به منتظران مهدی امام باقر علیه السلام: «بر مردم زمانى مى‏‌آید که امام‌شان از منظر آنان غایب مى‏‌شود. خوشا به حال آنان ‏که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل‌ بیت(علیهم‌السلام) ثابت ‏قدم و استوار بمانند! کمترین پاداشى که به آنان مى‏‌رسد، این است که خداى متعال خطاب‌شان مى‏‌کند و مى‏‌فرماید: «بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب من‌را تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است». کمال الدین، ج ۱، ص ۳۳۰ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا