ریتا براون"شاعر و نویسنده ی آمریکایی"
اخلاق یک مساله شخصی است ولی نجابت مساله اجتماعی است.
جواهرانه، ص ۱۰۴
#حجاب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از Mohammadi
سه دقیقه در قیامت 20.mp3
42.32M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 0⃣2⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* ملائکه قبض روح در قرآن
* قرآن در مورد میزان چه میفرماید؟
* آیا حسابرسی بد است؟
* شاخص میزان چیست؟
* کلیاتی در مورد بلوغ
* سیر تکاملی نفس در نگاه ملاصدرا
* بلوغ، قدرت بر تزکیه
* نماز ولایت بر اعمال است
#استاد_امینی_خواه
@audio_ketab
🔺نزول شخصیت
نزول شخصیت به دلیل فشار های روانی شکل می گیرد.
فشارهای شدید روانی بر اثر کم توجهی دیگران به خصوص پدر و همسر ایجاد می شود.
#حجاب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۲۵ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید سید مجتبی هاشمی❣
قرائت
☘ ۱۸ مرتبه ذکر حمد ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_عاقبتمون_ختم_به_شهادت
💟 چهاردهمین روز ذی القعده
🌺قرائت ۷ مرتبه سوره حمد
☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به اهل بیت علیه السلام. ان شاءالله بحق اهل بیت عاقبت بخیر همه😍
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن
🍃پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم
خانهای که در آن دختر باشد، هر روز برکت و رحمت خدا بر آن نازل میشود، و محل دیدار فرشتگان است.
جامع الاخبار، ص ۲۸۵
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
وقتی از کرونا آموختیم جواب امر به معروف "به توچه" نیست!
آلودگی یک نفر به همه ربط دارد...
#کرونا
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت پنجاه و هشتم
هیچ چارهای جز تواضع و شیرین زبانی نداشتم. با شیرین زبانی خودم را داخل بغلش جا دادم، بوسیدمش و التماس کردم که اجازه بده وارد بخش بشم و گفتم:
هر کاری از من بخواهید انجام می دم فقط بذارید کنار شما باشم، جارو هم می کشم. نه من کاری به کلاه و دامن شما دارم، نه شما کاری به مقنعه و روپوش من داشته باش.
از اینکه به بیمارستان آمده بودم، راضی بودم. در بیمارستان به پرورشگاه هم نزدیک تر بودم. می توانستم در فرصتی مناسب به بچه ها سر بزنم.
خیلی دلم برایشان تنگ شده بود. پیغام و پسغام بچهها از طریق سید میرسید.
خانم مقدم کسی را به بخش راه نمیداد و میگفت:
بخش باید ضدعفونی باشه با این مقنعه و مانتو و شلوار عفونت را وارد بخش می کنی.
با این حال قبول کرد در پذیرش مجروح کمک کنم. ابتدا باید مجروحینی را که وارد اورژانس میشدند شناسایی و بعد مشخصاتشان را ثبت می کردم. برای این کار لباسهای مجروحین را با قیچی از تنشان بیرون می آوردم تا آماده ی شستشو و پانسمان شوند.
بیمارستان به همه چیز شبیه بود جز بیمارستان. غلغله بود.
من که خودم را به زور راه داده بودند، بقیه را بیرون میکردم.
مردم، مجروحین را با هر وسیله ای به بیمارستان می رساندند، شیون می کردند و به سر و سینه میزدند و بعضی که تاب دیدن نداشتند از حال میرفتند.
خونهای ریخته شده بر زمین بیمارستان و تن و بدن های تکه پاره ی مجروحین، دل همه را به درد آورده بود.
ازدحام مردم برای اهدای خون و کمکرسانی، همه ی کارکنان بیمارستان را کلافه کرده بود و کنترل بیمارستان از دست رئیس و مدیر و پرستار و نگهبان خارج شده بود.
صدای آژیر آمبولانس ها و صدای آژیر حمله هوایی در هم آمیخته بود.
قطع برق هنگام حمله ی هوایی، بیمارستان را ناچار به استفاده از برق اضطراری میکرد.
تختها کفاف مجروحین را نمی داد. حتی فرصت نمی شد جنازه شهدا را به سردخانه منتقل کنند.
حتماً باید بالای سر افرادی که در راهرو خوابانده شده بودند، می رفتی تا تشخیص می دادی زنده اند یا مرده.
گورستان شهر گنجایش این همه جنازه را نداشت. حتی برای بردن اجساد ماشین نداشتیم و آمبولانس ها ترجیح میدادند مجروحین را جابجا کنند.
از زمین و آسمان مرگ بر شهر میبارید. کودکانی که مادر هایشان را در بمباران از دست داده بودند سرگردان و تنها در شهر رها شده بودند. مردم بلد نبودند بجنگند.
برای این که بتوانم در بخش بمانم هر کاری از دستم برمیآمد انجام میدادم.
جاهایی را که خون می ریخت فورا تی می کشیدم. به هر کس از حال می رفت، آب می دادم. هم گریه می کردم و هم آرام می کردم.
آنقدر دست و پا قطع شده دیده بودم که هر چند لحظه یک بار پاهایم را لمس می کردم. می ترسیدم جنگ پاهایم را از من بدزدد. توی همین شلوغی ها آقایی با ابهت و جذبه با روپوش سفید شتابزده به اورژانس آمد و با سر و صدا و داد و بیداد، بدون استثنا همه را به جز مجروحان بیرون کرد.
تنها کاری که برای ماندن به ذهنم رسید این بود که روپوش مردانه ی سفیدی را که در ایستگاه پرستاری آویزان بود بپوشم...
پایان قسمت پنجاه و هشتم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
کسی نمیدونه اگر از این همراه اول و تعرفه های مسخره اش شکایت داشتیم دقیقا باید سر به کدوم بیابون بذاریم؟!
بسته ۱۳ گیگ خریدم ۲۶ هزارتومن بعد از تموم شدن بسته به صورت خودکار برای من بسته ۱۰ گیگ فعال کرده ۳۲ هزارتومن!!!!
بخدا هر جا برم بگم به قول استاد بهم پناهندگی میگن!
امام صادق ع در شمارش وظایف منتظران فرمود:
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ
کسی که خوشحال میشود از یاران قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد باید منتظر بوده و در حال انتظار، عمل خود را بر اساستقوا و اخلاق نیک انجام دهد».
الغيبةنعمانی، ص ۲۰۰
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🔺هر کنشی واکنشی داره!
دادگاهی در ایرلند فردی را که به دختری تجاوز کرده بود به سبب اینکه دختر لباس نامناسب و توری بر تن داشت؛ بی گناه اعلام کرده و لباس نامناسب دختر را دلیل این تجاوز دانست!
#حیا
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۲۴ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید گارزپور ❣
قرائت
☘ ۵ مرتبه آیه الکرسی☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_عاقبتمون_ختم_به_شهادت
💟 پانزدهمین روز ذی القعده
🌺قرائت سوره عادیات
☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به بی بی دوعالم. ان شاءالله سلامتی و عاقبت بخیری تک تک مدافعین سلامت 😍
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن
سه دقيقه در قيامت 21.mp3
38.58M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 1⃣2⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* عمل ما در ملکوت بازتاب دارد، چه شوخی باشد و یا جدی!!
* در هر آسمان، چه مَلَکی جلوی عمل ما را میگیرد؟ دلیل این کار ملائکه چیست؟
* چگونه حاضر میشویم عمل ما از آسمان اول هم بالا نرود، چه برسد به آسمان هفتم!!!؟
* خودمان میتوانیم مانع سوختن عمل خودمان شویم اگر.....
* چه کار کنیم تا عمل ما از هفت آسمان بالا برود؟
* ناشطات، سگ جهنم
* این همه عُجب و تکبر و حسادت و... در این دنیا داریم، ولی در عالم دیگر حسابی از خجالت خودمان و عمل خودمان در خواهند آمد!!!
* ای بسا که دستوری عام باشد و عمل به دستور، آن را خاص می کند.
#استاد_امینی_خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون استفاده از دست و با رعایت کامل پروتوکولهای بهداشتی داره بستنی می خوره...
😂😂😂
#کرونا_را_شکست_میدهیم 😉
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
آمار عجیب آزار جنسی در سازمان ملل!
🔺 از هر ٣ کارمند، ١ نفر مورد آزار جنسی قرار گرفته است!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت پنجاه و نهم
بدون اینکه به اسم روی روپوش توجه کنم تی را برداشتم و به سرعت جاهایی که خون ریخته بود را نظافت کردم و بعد با همان جارویی که دستم بود با روپوش سفید از جلوی چشم او دور شدم، تا در حاشیه ی امن داخل بیمارستان باقی بمانم.
آموزشی که در دوره ی امداد دیده بودم، تنها شامل کمک های اولیه و تزریقات و پانسمان بود که کفایت این حجم از فاجعه را نمی داد.
به بهانه ی جارو زدن، کنار پرستارانی که زخمهای مجروحین را برای انتقال به اتاق عمل، شست و شو میدادند می ایستادم و با التماس به آنها میگفتم:
تورو خدا، من میتونم این کار را انجام بدم. شما کارهای مهم تری دارید.
در عین حال حاضر نبودم جاروی دسته دارم را از خودم جدا کنم. چون همین جارو مجوز ورود و ماندنم در بیمارستان بود.
با جارویی که در دست داشتم همراه یک مجروح تا اتاق عمل رفتم که یکباره پرستار اتاق عمل جیغ کشید و گفت:
این جارو رو چرا آوردی اتاق عمل؟ برو بیرون. روپوش آقای دکتر تن تو چیکار می کنه؟
تازه فهمیدم چه کار کرده ام؛ با روپوش یک پزشک، تمام اورژانس را تی کشیده بودم.
تا صبح بیست و یکم هنوز فرصت مناسبی برای دیدن بچه های پرورشگاه پیش نیامده بود. می ترسیدم از جلو چشمم کادر پرستاری دور شوم و قیافه ی مرا فراموش کنند و نتوانم دوباره وارد بخش شوم.
جنگ فرصت مغتنمی برای کارکنان بیمارستان فراهم کرده بو؛د هم می توانستند چشم شان را بر همه ی آنچه میگذشت ببندند و انگشت شان را تا نیمه در گوش هایشان فرو کنند تا ناله ها را نشوند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند و توجیهی برای وجدان خود بتراشند اما بعضی از آنها همچون فرشته با همان بلوز و دامن و کلاه بر بالین زخمیها مانده و مرهم زخم های آنان شده بودند!
فاطمه نجاتی آمد و چند ضربه به شیشه ی بخش زد و گفت:
نمی خوای بچه ها رو ببینی، نسیبه خیلی سراغت رو می گیره.
در یک فرصت کوتاه از بخش بیرون آمدم و خودم را به جمع بچه ها رساندم.
آنجا تنها جایی بود که بچه ها حال و هوای دیگری داشتند و توی عالم خودشان بودند.
همه ی مردم با شنیدن آژیر قرمز حمله هوایی توی سنگر ها و پستوها می رفتند ولی این بچه ها برعکس می ریختند توی حیاط و با تیر کمان های دستی شان آسمان را نشانه می رفتند و هورا می کشیدند.
مرگ و زندگی برایشان یک رنگ داشت.
چند نفرشان کمی گرفته و دمغ بودند. فکر کردم لابد نگران خانواده شان هستند، با این حال علت دمغ بودنشان را پرسیدم.
یکی از آنها گفت:
از شانس بدمون امسال که روپوش و کفش و کتاب و دفترمون رو به راه بود و میخواستیم مثل بچههای پدر و مادردار بریم مدرسه و کفشای نو و لباسای اتوکشیده مون رو تن کنیم و تو گوش بچه پولدارا بزنیم و براشون قیافه بگیریم، از آسمون و زمین سنگ و آتیش می باره.
با این شرایط تمام مدت روپوش ها تنشان بود و کفش ها پایشان و کیف روی دوششان و توی حیاط بدو بدو می کردند...
پایان قسمت پنجاه و نهم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام صادق علیه السلام در شمارش وظایف منتظران فرموده اند:
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ؛
کسی که خوشحال میشود از یاران قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد باید منتظر بوده و در حال انتظار، عمل خود را بر اساس تقوا و اخلاق نیک انجام دهد».
الغيبةنعمانی، ص: ۲۰۰
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB