بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هفتاد و نهم
گفت: نفس البدله و نفس اللون لابسین، هی هم من حرس الخمینی، (لباسهای یک شکل و یک رنگ به تن دارید او هم پاسدار خمینی است)
بی تاب یک نگاه دیگر به آن دختر شده بودم. دلم می خواست می توانستم دوباره برگردم و بیشتر نگاه کنم اما هنوز صدای سیلی دکتر سعدون در گوشم زنگ می زد.
پرسید: چرا آمدید جبهه؟ می خواهید با ما بجنگید؟
نمی توانستم به عربی صحبت کنم.صدا زدند: حامد، حامد، ... ترجم (ترجمه کن )
گفتم: ما در شهری که زندگی می کردیم از سیر شدیم.
گفت: دیج المدینه چانت بحالت حرب ( آن شهر در حال جنگ بود)
گفتم: شما وارد شهر ما شدید و ما را دزدید و به اینجا آوردید.
مثل اینکه وجدانش درد گرفته باشد با عصبانیت همه را متفرق کرد و دستور داد ما را به سمت اتاق همان خواهری که حزس الخمینی (پاسدار ) بود هدایت کنند و با تاکید گفت:الحچی ممنوع! (صحبت کردن ممنوع!)
هر چه به اتاق نزدیک تر می شدم چهره ی محو دختری که از فاصله ی پانصد متری دیده بودم واضح تر می شد. نمیدانستم او کیست؟
دختری بود با قامتی بلند بیست و شش تا بیست و هفت ساله، سفید رو با مانتو و شلوار خاکی هم رنگ و فرم لباس خودم. چشمانی روشن اما مضطرب داشت. هنوز در باز نشده بود که از پشت پنجره گفت: سلام
هنوز جوابش را نداده بودیم که نگهبان با تحکم گفت: ممنوع
گفتم: یعنی چه! سلام هم ممنوع است؟
در را باز کردند و ما سه دختر ایرانی در کنار هم قرار گرفتیم. محال است که سه خانم کنار هم باشند و حرف نزنند.
فارغ از همه ی مقررات ممنوعه از هم پرس و جو کردیم. همه چیز را با اعتماد تمام به هم گفتیم. او خودش را اینطور معرفی کرد:
من فاطمه ناهیدی، ماما هستم. بعد از اینکه درسم تمام شد به مناطق محروم رفتم چون احساس می کردم وجودم آنجا لازم تر است. در یکی از روستاهای اطراف بم بودم که خبر شروع جنگ را شنیدم. با شنیدن این خبر به تهران آمدم و همراه با دکتر صادقی که در بندرعباس با او آشنا شده بودم و آقای زندی و برادر جرگویی و دو نفر از امدادگران دیگر راهی جنوب شدیم.
اول به جبهه ی غرب رفتیم اما سه روز بیشتر آنجا نماندیم چون به ما گفتند در جنوب بیشتر به ما نیاز دارند. به اندیمشک رفتیم. وقتی رسیدیم، نیروگاه برق را زده بودند و همه جا پر از دود بود.
با دیدن آن وضعیت از گروه خواستم به دزفول برویم و شب را آنجا بگذرانیم. گروه موافق بودند اما کسی را به پایگاه وحدتی دزفول راه نمیدادند فقط نیروهای ارتش در آنجا بودند.زن ها و بچه ها را از شهر خارج کرده بودند...
پایان قسمت هفتاد و نهم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🍃 معصوم و منزه از هر عیب
وجود شریف حضرت مهدی علیه السلام از هر گناه و آلودگی، پاک و از هرگونه بدی، دور است؛ زیرا او حجت برگزیده ی خدا و راهبر و راهنمای همه مردمان است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
کمیسیون اصل نود اگر می خواهد یکی از بزرگترین اختلاس های دولتی قرن حاضر را رو کند، تفحص جزئی در خرید اینترنت داشته باشد.
#مطالبه_از_آذری_جهرمی
#سرطان_اصطلاحات
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
وزیر سابق دفاع اسرائیل" موشه یعلون" در مقاله ای که در مورخ ۲۹ سپتامبر در مجله لس آنجلس تایمز منتشر شده، ایران را به دلیل داشتن ۴ مولفه خطرناک تر از داعش دانسته است.
این مولفه ها عبارتند از:
شیعه بودن
قدرت برتر نظامی
جمعیت بالای ۸۰ میلیونی
و اعتقاد به امام زمان علیه السلام
با کمی تامل می شود علت برنامه ریزی دشمنان برای به صفر رسیدن جمعیت ایران را متوجه شد.
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از Aminikhaah_Media
سه دقیقه در قیامت 48.mp3
28.3M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه چهل و هشتم
* شامّه برزخی
* از رحمت خدا دور میشود کسی که ....
* بوی خوش در عالم برزخ
* یکی از نقاط آسیبپذیری جوانان
* ملکوت بوسه حرام در عالم برزخ
* دست کثیف در عالم برزخ
* سلام کردن به نامحرم
* دست دادن به نامحرم
* مفاد پیماننامه پیامبر اکرم ص با بانوان
* کمتوانی زن به چه معناست؟
* زن جز اسرار الهی است
* توضیحاتی پیرامون بررسی سندیّت احادیث
📅99/01/19
⏰ مدت زمان: ۱:۱۷:۱۹
#مشهد
#ارتباط_با_نامحرم
🔔 @Aminikhaah_Media
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هشتادم
به عمویم زنگ زدم. به کمک او توانستیم شب را در دزفول بمانیم. شب وحشتناکی بود. تمام وجودم را ترس و دودلی فرا گرفته بود. از دو دلی که به آن گرفتار شده بودم و در می آمد. دلم می خواست زودتر تصمیم بگیرم.
با خودم میگفتم کاش به حرف دایی ام گوش داده بودم و به جبهه نمی آمدم. آخر فقط دایی ام مرا از سختیهای جنگ می ترساند و می گفت: احساساتی شده ای، جنگ به این سادگیها نیست. کشته شدن دارد، مفقود شدن دارد، اسارت دارد. ولی حرف آخر را مادرم زد. مادرم گفت: داداش اصرار نکن بگذار، با خیال راحت برود.
پدرم هم می دانست وقتی میگویم میخواهم بروم، حتماً به تصمیم فکر کردهام. من به خاطر وظیفه ای که احساس کرده بودم، آمده بودم. به خدا توکل کردم.
فاطمه ادامه داد: صبح روز بعد، از آن همه شک و ترس اثری نبود. بمباران تمام نشده بود ولی من دیگر نمی ترسیدم. برای رفتن به خرمشهر آماده شدیم.
نوزدهم مهر به خرمشهر رسیدیم. مسجد جامع پایگاه نیروهای درمانی شده بود. ما هم در خانه مستحکمی که یکی از بچههای خرمشهر در اختیارمان گذاشته بود مستقر شدیم. یکی از اتاق های خانه را درمانگاه کردیم.
شب دو دسته شدیم. دکتر صادقی و دو نفر دیگر یک گروه را تشکیل دادند و من و برادر جرگویی و زندی گروه دیگر را.
قرار شد هر گروه یک روز توی خط باشد و یک روز همان جا توی درمانگاه.
صبح، دکتر صادقی با دو نفر دیگر به خط رفته بودند و من و برادر جرگویی جلوی خانه ایستاده بودیم و از تقدیر می گفتیم و اینکه تا خدا نخواهد، هیچ اتفاقی نمیافتد.
بعد از گفتوگو رفتیم داخل خانه. هنوز یک دقیقه نگذشته بود که صدای خمپاره ای خانه را لرزاند. بیرون دویدیم. خمپاره خورده بود. درست همان جایی که ما چند لحظه پیش ایستاده بودیم. شوکه شده بودم. اما دلم قرص و قوی شده بود که واقعا همه چیز در دست خداست.
همان موقع دوتا سرباز آمدند و گفتند خیلی شهید و مجروح دادهایم. از دور فقط یک خط سیاه پیدا بود. همه فکر و ذکرم این بود که به مجروحان هم زخمی ها برسم. کمی جلوتر که رفتیم یکی از سربازها گفت: اینجا چقدر تانک است.
اصلاً حواسمان نبود که ما اینقدر تانک نداریم. روز قبل میگفتند در تمام خرمشهر فقط یک تانک هست. اصلاً از خودمان نپرسیدیم این همه تانک آنجا چه میکند؟ حتی نفهمیدیم لوله تانک ها به طرف ماست نه عراقی ها. همه چیز به نظرمان عادی می آمد. خب ما نزدیک خط بودیم.
ناگهان گلوله ی تانک خورد کنار ماشین. تازه آنجا بود که فهمیدیم خط دسته عراقی هاست ...
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام کاظم علیه السلام فرمود:
🍃من ارتبط دابة متوقعا به أمرنا و يغيظ به عدونا و هو منسوب إلينا أدر الله رزقه و شرح صدره و بلغه أمله و كان عونا على حوائجه.
🍃هر كه در انتظار فرج، حیوانی فراهم کرده باشد و دشمن ما را خشمناك كند و او وابسته ما (و شیعه) باشد خداوند
روزيش را زیاد نماید
و به او شرح صدر و ظرفیت میدهد
و او را به آرزويش رساند
و در حوائجش كمك او خواهد بود.
الكافي، ج۶، ص: ۵۳۵
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌍 https://eitaa.com/hasanmollaey
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB