eitaa logo
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
680 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
💠شب ها بالشت سفت می گذاشت زیر سرش می گفتم روی زمین کمرت درد می گیره، بلندشو روی تخت بخواب می گفت؛ نه ممکنه برای نماز صبح خواب بمونم نباید جای خواب راحت باشه 🌷شهید پویا ایزدی نشر با ذکر 🌹 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت صد و سی و پنجم - قطعا آنها قصد تخریب روحیه ی ما را دارند. - وعده ی خدا حق است. - ما در معامله با خدا هستیم و در این معامله ضرر نمی‌کنیم. اما آنها هر روز خوشحال تر از روز پیش بودند. در آن مدت هیچ کلمه‌ای در آن محیط از حلقوم یک ایرانی یا یک دوست نشنیدیم. نیمه آبان ماه بود، راهرو شلوغ بود و آنها هلهله سرداده و پایکوبی می کردند. صدای رادیو نیز در راهرو می‌پیچید. از خوشحالی بی حد در پوست خود نمی گنجید دیدند و درجه ی شادی شان را با شدت ضربه هایی که به در و دریچه ها می زدند نشان می‌دادند. آنها بدون اجازه رئیس زندان در اتاق ما را باز نمی کردند. اما آنروز مرتب دریچه را باز می‌کردند و به ما سلام می دادند. هر بار که سلام می کردند فاطمه با خشم می‌گفت: بمیرید انشاالله! چی شده، چی می خواهید؟ آن شب بعد از آن آب گوجه که حکم شام را داشت دو بار چای دادند. چای دوم مشکوک بود و نشان می داد حتماً خبری شده. من که اصلاً اهل چای نبودم. هر وقت هم به بچه‌ها می‌گفتم اهل چای نیستم فاطمه می پرسید: پس اهل چی هستی؟ من هم با خنده می گفتم:اهل آبادانم. سهم چای من معمولاً نصیب مریم می‌شد. او علاقه و عادت شدیدی به چای خوردن داشت اما آن شب هیچ کس چای دوم را نخورد. هر چهار نفرمان گوشمان را تیز کرده و به در چسبانده بودیم تا شاید کلمه‌ ای بشنویم که توجیه گر این رفتار بعثی ها باشد. دوباره صدای پوتین ها و قهقهه های مستانه شان به گوشمان رسید. دوباره به سلول ما نزدیک شدند. هرچی بود دور سلول ما بود. صداها قطع شد. از ترس اینکه دریچه باز شود عقب رفتیم اما نه، در سلول روبه‌رو را باز کردند و یک زندانی جدید و مهم آوردند. هنوز در را نبسته بودند. گویی بازجویی‌ها انجام نشده بود. از میان آن همه سر و صدا و حرف و صحبت عبارت نحس "ایران خلاص" را به کرات می‌شنیدیم. در لابلای صداها، صدای کسی را شنیدیم که به فارسی پرسید: همراهان من کجا هستند؟ ما تعجب به هم نگاه کردیم: یک اسیر ایرانی آورده‌اند! - پس یعنی هنوز جنگ تمام نشده؟ دو ساعت گذشت اما ما هنوز فالگوش ایستاده بودیم. این بار که دریچه باز شد و کسی از او به انگلیسی پرسید: - What ś your name? - I am Mohammad Javad Tondgooyan - What ś your occupation? - I am the minister of oil - Where were you captured? - On Ahwaz road. - اسمت چیه؟ - محمد جواد تندگویان - شغلت چیه؟ - وزیر نفت - کجا اسیر شدی؟ - جاده ی اهواز در بسته شد. مات و مبهوت به هم نگاه می‌کردیم. نمی خواستیم باور کنیم چه چیزی شنیده ایم آقای محمد جواد تندگویان، وزیر نفت ایران هم در آن جاده ی لعنتی اسیر شده است. از خودم پرسیدم چرا اینقدر بلند از او سوال کردند و چرا به او نگفتند آرام صحبت کن و یا از لای دریچه از او نمی پرسیدند و یا... پایان قسمت صد و سی و پنجم 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سرنوشت جالب کودکی که در پیاده‌روی اربعین گم شد .... استاد پناهیان 🆔 @takhribchi110 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بشارت امام باقر به منتظران مهدی امام باقر علیه السلام: «بر مردم زمانى مى‏‌آید که امام‌شان از منظر آنان غایب مى‏‌شود. خوشا به حال آنان ‏که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل‌ بیت(علیهم‌السلام) ثابت ‏قدم و استوار بمانند! کمترین پاداشى که به آنان مى‏‌رسد، این است که خداى متعال خطاب‌شان مى‏‌کند و مى‏‌فرماید: «بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب من‌را تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است». کمال الدین، ج ۱، ص ۳۳۰ 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 اعمال اربعین @Aminikhaah 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمه تعالی السَّلامُ عَلَے الْحُسَیْنِ وعَلے عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن وعَلے اَوْلادِ الْحُسَیْن و عَلے اَصْحابِ الْحُسَیْن 🏴امسال محرم رنگ و بوے غربت مولایمان را میداد... ❤پویش چله عاشورا همراه با کاروان عمه سادات (۱۳۹۹/۰۷/۱۷) نیات👇 🌾🕊تعجیل در فرج مولا 🌾🕊سلامتے حضرت آقا 🕊🌾به نیابت از شهدا میخوانیم 🌾🕊دفع بلایا از تمامے مسلمین جهان 🌾🕊شادے روح همه اموات،معلوم نیست سال بعد ماه محرم باشیم یانه؟! 🌾🕊عاقبت بخیریمون 🌾🕊حاجت روایے همه حاجتمندان 🌾🕊مختص حاجت روایے بزرگواران ذیل ⬇⬇⬇⬇ ۱)بزرگوار فاطمه خدا خواه ۲)بزرگوار پانیسا ۳)بزرگوار معصومه اکرمیان ۴)بزرگوار کوثر ۵)بزرگوار زهرا بهرامی ۶)بزرگوار مینا خسروی ۷)بزرگوار بدلی ۸)بزرگوار خانم اسدی ۹)بزرگوار سارا اسلامی_درانتظار یار ۱۰)بزرگوار علی دوستانی_نوکرنوکرای اهل بیت (ع) ۱۱)بزرگوار رقیه موسوی ۱۲)بزرگوار بیسیم چیه شهید جاویدی ۱۳)بزرگوار گمنام _خانم خلیل پور ۱۴)بزرگوار فاطمه محمدی_ولی پور ۱۵)بزرگوار اکرم حق پرست _صدیقه ولیزاده ۱۶)بزرگوار (شهیدان غلامرضا زمانیان_سید مهدی رضوی_حاج قاسم سلیمانی_حاج حسین همدانی_محسن حججی) ۱۷)بزرگوار ما می توانیم ۱۸)بزرگوار حلیمه ۱۹)بزرگوار مهربان ۲۰)بزرگوار ثریا هاشملو ۲۱)بزرگوار پریوش بینش شمسے:پنجشنبه - 17 مهر 1399 قمرے: 20 صفر 1442
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگم کربلا میگن که راها بستس میگم امام رضا میگن رواقها بستس.... 🔴 بسم رب الحسین(ع) 🏴به خدمت بزرگوارانی که در پویش چله قرائت زیارت عاشورا همراه با کاروان عمه سادات شرکت کردند میرسانیم. در طول چهل روز از عاشوراحسینی تا اربعین حسینی دو رکعت نماز نیابتی وزیارت نیابتی در در حرم مطهر انجام شده است. و لذا به نیابت از شما بزرگواران دو رکعت نماز نیابتی وزیارت نیابتی در در انجام خواهد گرفت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ برای کاهش جمعیت جایزه گرفتیم و پز دادیم که پدر مردم را درآوردیم! اکبری "مشاور عالی وزارت بهداشت": 🔻 در نظام بهداشت و درمان اگر خانم ۴۰ ساله‌ای تصمیم به باروری بگیرد، نظامِ بهداشتِ بنده به غلط پدرِ او را در می‌آورند که چرا تصمیم به بارداری گرفته‌ای؟ 🔻 غربالگری کار غلطی است ولی ما به زور به مردم حقنه کردیم. مدیران مملکت در کلیه‌ی دولت‌ها و مجلس شورای اسلامی نفهمیدند که جمعیت سرمایه‌ی اصلیِ ماندگاری و بالندگیِ کشور است. 🔻 ما برای کاهش جمعیت جایزه گرفتیم و پز دادیم که پدر مردم را درآوردیم و به این امر مفتخر شدیم! در زمان حاضر هنوز هم برخی مقامات اصلی مملکت می‌گویند وضعیت جمعیت اورژانسی نیست! 🆔 @takhribchi110 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت صد و ششم برای صبر و سلامتی اش دعا کردیم. "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء" می خواندیم. تلاش می کردیم ما هم یک جمله ی فارسی از دریچه به بیرون پرتاب کنیم. شاید او هم پیام ما را بگیرد. به همین جهت صبح روز بعد، بعد از نماز صبح با صدای بلند ده بار امن یجیب خواندیم و بعد شعار وحدت سر دادیم. نگهبان دریچه را باز کرد و فریاد زد: سکتن، اگرایت الدعاء ممنوع. ( ساکت، دعا خواندن ممنوع.) اما بی اعتنا به فریادهای نگهبان که دریچه را باز نگه داشته بود و تشر می زد، به خواندن دعا، به خصوص سایه وحدت ادامه دادیم. می‌دانستیم با این کارمان حتما او متوجه ایرانی بودن ما می شود. بعد از آن آن روز، بعد از نمازهای یومیه؛ دعا خواندن برنامه ی همیشگی مان شد. ساعت ها به امید شنیدن یک کلمه ی دیگر زیر در چمباتمه می زدیم. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز وقت آوردن آش شوربا با بسته شدن دریچه های ردیف ما و باز شدن دریچه روبرو صدای بلند دیگری شنیدیم که گفت: صبح نزدیک است. این پیام از کجا برای کی و از چه کسی بود؟ نمی دانستیم قطعاً از جبهه دشمن نبود و از جبهه ی دوست بود و این یعنی اینکه ما تنها نبودیم. این پیام مثل نوری بود که در ظلمت آن سیاهچال و قلبمان تابید. اسرا را دو دسته کرده بودند. به عده ای می‌گفتند: عبدت النار المجوسین (آتش پرستان مجوس) و به عده ای دیگر می گفتند: دجالین. مثل اینکه بعد از بازجویی های مفصل، ما را جزء دسته اول گذاشته بودند. بازجویی از ما متوقف شده بود اما بگیر و ببندها از همسایه های ما روز به روز بیشتر می‌شد. از نوع صحبت‌هایشان تنها چیزی که دستگیرمان شده بود اینکه این همسایه ها زمان طولانی ای را در آنجا بوده‌اند که باعث شده بود همه ی نگهبان‌ها را بشناسند. سر و صدایی که از راهرو به گوش می‌رسید روز و شب نداشت و همیشه در رفت و آمد بودند. اگر چه وضعیت روحی و رفتارهایشان شاد و سرحال بود اما شرایط سلول‌ها را هر روز سخت تر از روزهای پیش می کردند. هرچه آستانه ی تحمل مان را برای پذیرش شرایط کثیف و متعفن و تنگ و تاریک سلول بیشتر می کردیم آنها هم دایره‌ مشقت را تنگ تر می کردند. فاطمه می گفت: معمولاً تغییر فصل و سرما به جنگ ها خاتم می دهد. سرما زودتر از موعد، از آن دریچه ی لعنتی که نبض حیات ما در آن می‌تپید به استقبالمان آمد. اصلا نمی‌شد به این سرما بی اعتنا بود و آن را حس نکرد. سرما لحظه به لحظه بیشتر می شد آنچنان‌که به فصل پاییز بودن تردید کردیم. در عین حال نمی‌خواستیم سرما را به یکدیگر تلقین و تحمیل کنیم. فاطمه پرسید: بچه ها شما هم سرد تونه؟ - نه، مگه بچه های آبادان سردشون میشه؟ - ما خورشید تو جیبامونه! - اصلاً گرمای اینجا به خاطر سه تا آبادانی خونگرمه!!! - نمی شه با این خونگرمی تون سلول به این کوچکی رو گرم کنید؟ اما همان لحظه به لحظه سرد و سردتر می شد. نمی شد با این سرما شوخی کرد. فک هایمان می لرزید و دندان هایمان به شدت به هم می‌خورد. هرچه هوای گرم نفس هایمان را در مشت ها یمان جمع می‌کردیم تا قندیل های دماغمان آب شود فایده ای نداشت. نفس هایمان یخ زده بود. دست ها و پاهایمان کبود شدند. احساس می‌کردیم، خون در بدنمان منجمد شده. در خود مچاله شده بودیم هر یک از ما سهم پتویم آن را دور خودمان پیچیدیم و در خودمان فرو رفتیم حتی سرمان را نمی‌توانستیم بیرون نگه داریم... پایان قسمت صد و سی و ششم 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 انتظار به راستی قائم ما که او است مهدی آنست که باید در حال غیبتش انتظار او را بکشند و در ظهورش فرمان او را برند. منتخب الاثر، باب ۱۸، ح ۱، ص ۲۸۲ 🍃انتظار یک دوره آماده سازی و زمینه سازی است و هر انقلاب و حرکتی که این دوره را پشت سر نگذاشته باشد ناقص و بی ثمر است. 🍃این خاصیت انتظار است که انسان را وادار می کند تا کمبودها را حدس بزند و برای فراهم آوردن آن بکوشد. 🍃این خاصیت انتظار است که انسان را به آمادگی و حضوری می رساند که مانع ها را بشناسد و برای زدودن آن ها برنامه بریزد. 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تجلی واقعی عقلانیت.... علی مسجدیان از رزمندگان پر سابقه ی لشکر ۱۴ امام حسین(صلوات الله علیه) چنین روایت میکند:اواسط اردیبهشت ماه سال ۶۱،مرحله ی دوم عملیات (الی بیت المقدس)،حسین خرازی نشست ترک موتورم و گفت:(بریم یک سر به خط بزنیم).بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش میسوخت و چند بسیجی هم عرق ریزان و مضطرب،سعی میکردند با خاک و آب،شعله ها را مهار کنند.حسین آقا گفت:(اینا دارن چیکار میکنن؟وایسا بریم ببینیم چه خبره). هُرم آتش نمیگذاشت کسی بیشتر از دو-سه متر به نفربر نزدیک شود.از داخل شعله ها سر و صدای می آمد.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد.من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو-سه متری،میپاشیدیم روی آتش.جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده،با این که داشت میسوخت اصلا ضجه و ناله نمیزد و همین پدر ما را درآورده بود.بلند بلند فریاد میزد:(خدایا!الان پاهام داره میسوزه میخوام اونور ثابت قدمم کنی.خدایا! الان سینه ام داره میسوزه،این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه.خدایا! الان دستام سوخت،میخوام تو اون دنیا دستام رو طرف تو دراز کنم،نمیخوام دستام گناه کار باشه.خدایا!صورتم داره میسوزه،این سوزش برای امام زمان، برای ولایت ،اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.) اگر به چشمان خودم ندیده بودم،امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی،چنین حرف هایی بزند.انگار خواب میدیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود،همان طور که ذره ذره کباب میشد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد میزد. آتش که به سرش رسید،گفت:(خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم،دارم تموم میکنم.لااله الا الله،لااله الا الله،خدایا خودت شاهد باش،خودت شهادت بده آخ نگفتم). به این جا که رسید سرش با صدای تَقّی ترکید و تمام. آن لحظه که جمجمه اش ترکید،من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم.بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت.یکی با کف دست به پیشانی اش میزد،یکی زانو زده و روی سرش میزد،یکی با صدای بلند گریه میکرد.سوختن آن بسیجی همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:(خدایا ما جواب اینارو چجوری بدیم؟ما فرمانده ایناییم؟اینا کجا و ما کجا؟اون دنیا خدا مارو نگه نمیداره،بگه جواب اینارو چی میدی ؟)حالش خیلی خراب بود.آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال میرفت.زیر بغلش رو گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.تمام مسیر را،پشت موتور ،سرش را گذاشت روی شانه ی من و آنقدر گریه کرد که پیراهن کُره ای و حتی زیرپوشم خیسِ اشک شد.دو ساعت بعد از همان مسیر برمیگشتیم،که دیدیم سه-چهار نفر دور یه چیزی حلقه زده و نشسته اند. حسین گفت:(وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن.یه چیزی بیاد وسطشون(خمپاره)،همه باهم تلف میشن.همون یکی بس نبود؟). نزدیکشان ترمز زدم.یکی شان بلند شد و گفت:(حسین آقا جمعش کردیما!).حسین گفت:(چی چی رو جمع کردین؟) طرف گفت:(همه ی هیکلش شد همین یه گونی). فهمیدیم،جنازه ی همان شهید را میگویدکه دو ساعت قبل داخل نفربر سوخت.دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا میخواندند.حسین آقا از موتور پیاده شد و گفت:(جا بدید ماهم بشینیم،با هم بخونیم.ان شاالله مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم). @bidariymelat 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
🍃کرامت از سراپایش هویداست اگرچه عالمی هست ریزه خوارش ولی مظلومترین فرزند زهراست ❤پویش قرائت سوره حدید و ۱۱۸صلوات در روز شهادت امام حسن علیه السلام نیات👇 🌾🕊تعجیل در فرج مولا 🌾🕊سلامتی حضرت آقا 🌾🕊دفع بلایا از تمامی مسلمین جهان 🌾🕊شادی روح همه اموات 🌾🕊عاقبت بخیریمون 🌾🕊حاجت روایی همه حاجتمندان 🌾🕊شفای همه بیماران به ویژه بیماران کرونایی 🖤هرکسی تمایل دارد در طرح سهیم شود ذکر را در آیدی ذیل اعلام کند. ↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕ @shahid_ahmadali_nayeri ↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕
بد خوابی برای بشریت دیده اند... به زودی روابط جنسی چنان آشکار می شود که در نظر جوان، دیگر هیچ چیز مقدسی مفهوم نداشته باشد. دائره المعارف بریتانیکا، ج ۲، ص ۸۴۳ 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
07 Namaze Khandani -Namaze Khastani (1395- 7-18) Tehran.mp3
24.98M
🔈 🔊 جلسه هفتم * رابطه تعلقات و نماز * معادل واژه تعلقات در قرآن * معنای شهوت * جوان شدن دو خصلت در پیری * راه کنترل شهوت! * دنباله‌رو شهوت یا دنباله‌رو نماز! * شهوت خفیه * راهی جز نماز نداریم! * چگونه نماز را ضایع می‌کنیم؟ * آثار ضایع کردن نماز * کاش به اندازه فوتبال، نماز را جدی بگیریم! * شیطان از چه افرادی می‌ترسد؟ * راه جلوگیری از ارتکاب گناه کبیره * اثر ترک عمدی نماز * اثر ضایع کردن نماز عصر * بشارت اهل‌بیت علیهم‌السلام به کسانی که از نماز محافظت می‌کنند! * تعیین ساعت در قرآن 📆 1395/07/18 ⏰ مدت زمان: ۱:۰۰:۱۸ 🔔 @Aminikhaah_Media 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶صحبتهای فاطمه آلیا در مورد مولاوردی به حقیقت پیوست؟ 🔻این مصاحبه‌ی چندسال گذشته نماینده پیشین مجلس درهمان موقع با واکنشهای زیادی همراه شد. به طوریکه شهیندخت مولاوردی این صحبت‌های فاطمه آلیا را دروغ شاخدار خواند! در نهایت معاون وقت امور زنان دولت از آلیا شکایت کرد و خواستار ارائه مستندات از سوی وی شد. 🔻اما حالا شهیندخت مولاوردی به جرم «در اختیار قرار دادن اطلاعات و اسناد طبقه‌بندی شده با پوشش مسئولین نظام با هدف برهم زدن امنیت کشور از طریق انعقاد قرارداد با صندوق جمعیت سازمان ملل متحد» در دادگاه مورد محاکمه قرار گرفته است. ✍ اطلاعات زنان مطلقه ۲۰ تا ۲۵ سال رو داده بود براشون در آنتالیا کار آفرینی کنن!!!!! @madare0120 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
در نماز میت می‌خوانیم: «اللهم احشر مع من یتولاه و یحبّه» خدایا او را با کسانی که رفیق بود محشور بفرما. عکس با کارکنان شبکه های معاند شجریان 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI