هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
شهید جواد محمدی، اسم خانمشو تو گوشی ۷۲۱ سیو کرده بود.
ینی تو ۷ آسمون و دو دنیا فقط تو یکی رو دوست دارم.
نشر با ذکر #صلوات🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت شصت و چهارم
با خودم گفتم: جنگ مسئله ی ریاضی نیست که دربارهاش فکر کنید و بعد حلش کنیم. جنگ اصلاً منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ حقیقتی عریان است که تا آن را نبینی و دست به آن نکشی، درکش نمی کنی.
آوارگی و غربت و مصیبت و هجران سهم یکی یک کودکان و پیرزنان و پیرمردان جنگ زده بود.
در لابه لای جمعیت بعضی از شیرازی ها که به دفاع از جنگ زده ها وارد معرکه شده بودند، دو تا خانواده را که بچه های کوچک داشتند با خود به منزلشان بردند.
دیدن این مشاجرات نگذاشت بیشتر از یک ساعت میهمان شاهچراغ باشیم.
با خواهر بهرامی به هلال احمر رفتیم.
تعدادی از داوطلبان شیرازی آماده ی اعزام آبادان بودند. همگی با یک اتوبوس هلال احمر راهی شدیم.
در تمام مسیر همصدا با راننده سرودهای انقلابی و شعار وحدت میخواندیم و راننده با سرعت و هیجان رانندگی میکرد.
نزدیکی های صبح به ماهشهر رسیدیم. با رسیدن به حدود خوزستان روی موج رادیویی نفت، صدای سید محمد صدر و غلامرضا رهبر شنیده میشد که اخبار جبهه و جنگ را با شعارهای تند و انرژی بخش اعلام می کردند.
صدای انفجار های پی در پی و عبور ماشینهای مملو از جمعیت که از شهر خارج میشدند؛ به گوش می رسید.
رعب و وحشت ناشی از صدای انفجارها بعضی از داوطلبان داخل اتوبوس را وحشت زده و توان جنگیدن و ایستادگی را از آنها سلب کرده بود،
اتوبوس هنوز وارد منطقه جنگی نشده بود. با آژیر های ممتد حمله هوایی، راننده اتوبوس را متوقف می کرد و مسیر نیم ساعته دو ساعت طول کشید.
راننده متوجه شد این راه، راه شعر و شعار نیست بلکه راه خون و شهادت است، اتوبوس را کنار جاده نگه داشت و با لهجه قشنگ شیرازی گفت:
کاکو مو دارم برمی گردم شیراز. هرکی می خود با مو برگرده بشینه؛ هرکی نمی خود پیاده شه، راه بازه و جاده دراز. این راه شوخی بردار نیست.
بعد از گلی چک و چانه قرار شد چند کیلومتر جلوتر ما را پیاده کند و برگردد. از سربندر که عبور کرد، دیگر جرأت جلوتر رفتن نداشت.
هر چه گفتیم: این نامردیه که وسط راه ما را پیاده کنی، ناسلامتی راننده ماشین هلال احمری!
گفت: اینجا دیگه جای بازی و شوخی نیست. آره مو نامردم. هر کی نامرده بشینه. مردا پیاده شن برن جنگ، مگه نمی خواستین برین جبهه بجنگین؟ جنگ از اینجا شروع می شه.
از مجموع چهل و چند نفر مسافر اتوبوس، فقط ده نفر پیاده شدند؛ هشت تا از برادران، من و خواهر بهرامی.
کنار جاده را گرفتیم و پیاده راه افتادیم. گاهی جلوی ماشین های عبوری را میگرفتیم و هرکدام جا داشتند تعدادی از ما را سوار می کردند.
برادر ها جلوی یک ماشین را گرفتند و گفتند: شما دو تا خواهر سوار بشین و زودتر برین، ما پیاده هم می تونیم بیایم...
پایان قسمت شصت و چهارم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
اصبغ ابن نباته رسیده است که می گوید:
خدمت امیرالمومنین علیه السلام رسیدم.دیدم که ایشان در حال فکر کردن بوده، چوبی در دست گرفته و به زمین می زنند.
به ایشان عرض کردم: ای امیر مومنان چه شده است که به این صورت فکر می کنی و سر چوب را به زمین می زنید؟ این عمل شما از روی رغبت شما به زمین است؟( یعنی مشغول فکر کردن در مورد زمین و دنیا و ذخارف دنیا هستید یا حادثه ای پیش آمده که شما را به فکر فرو برده است؟)
حضرت فرمودند: خیر. به خدا قسم هیچ وقت رغبتی به زمین و دنیا نداشته ام، لکن در مورد مولودی فکر میکنم که یازدهمین اولاد از نسل من است. نامش مهدی است و زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان که از طلم و جور پر شده باشد. حیرت و غیبتی برای او پیش می آید که در آن بعضی از افراد گمراه و بعضی دیگر هدایت میشوند.
الغیبة طوسی،فصل اول، حدیث ۱۲۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @alborzmahdaviat
💠مقام معظم رهبری(دامت برکاته) :
توسل عمومی برای دفع بلای کرونا خیلی مهم است.
🍃طبق فرمایش حضرت آقا برای رفع کرونا باید دسته جمعی دست بر دعا برداریم. بیایید به نیت #پنج_تن_آل_عبا ۵ روز و هر روز یک دعای دسته جمعی با هم قرائت کنیم. ان شاءالله بحق این توسلات این بلا ریشه کن شود.
🌺پویش روز دوم الحمدالله ۲۱۰۰۰ مرتبه قرائت شد.
☘روز سوم 👈پویش ختم #تسبیعات_اربعه به نیت رفع بلای کرونا. لطفا تعداد رو اعلام نمایید.
@shahid_ahmadali_nayeri
#دفع_بلا_بحق_پنج_تن_آل_عبا
#لطفا_نشر_دهید
در هفته حجاب و عفاف شخصیت های چادری ۱۰ فیلم پرفروش سال ۹۸ را بررسی کردیم اولا اینکه تعداد چادری ها انگشت شمار بود ثانیا همان انگشتشمارها هم کاراکترهای بدبخت، سرخورده، متظاهر یا ساده و احمق بودند یعنی یا چادر و چادری را کلا حذف کردند یا تا میتوانستند آن را بد جلوه دادند!
چطور باور کنیم اتفاقی است؟! چطور باور کنیم که دستانی پشت پرده نیست؟! چطور باور کنیم که مسئولینمان اینها را نمی فهمند در حالکیه ما می فهمیم؟! آقا، خانم، جوان ما با شاخه گل جذب حجاب نمیشود وقتی از کودکی برایش چادر و چادری را بد جلوه دادهاند!
#نفوذی_فرهنگی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۱۶ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید حاجی کاظمی❣
قرائت
☘ زیارت عاشورا ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_عاقبتمون_ختم_به_شهادت
سه دقیقه در قیامت 27.mp3
38.15M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 7⃣2⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* عمل و نیت تمام شدنی نیست
* زبان استعداد
* خدایی شویم که اگر نشدیم کارمان زار است
* از فضل خداست که از طریق انبیا قواعد زندگی را به ما گفت
* عمل خاص ببریم، بقیهاش با خدا
* واکنش متقین در مقابل کسانی که از آنها تعریف میکنند
* بعضی نَفسها زود اشباع میشوند
* اخلاص را همه دارند، مراقب ماندگاری اخلاص باشیم
* چگونه با انفاق علنی دچار ریا نشویم؟
* در دستگاه سیدالشهدا، برخی قواعد خدا تغییر میکند
* نگاه ما به امام حسین (ع)، نگاه بیمهای نباشد
* ذات ما با اشک بر اباعبدالله پاک میشود
* اینجا به نظر قطره، آنجا به نظر دریا
* برداشته شدن عذاب از قبرستان به چه معناست؟
* فاصله ما با خدا یک قدم است
* باطن زیارت و عبادت چیست؟
#استاد_امینی_خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
پویش اعدام نکنید سلبریتیها تقدیم میشود به:
🔺لیدرهای سارق و مسلح غارتگر فروشگاهها
🔺آتش زنندگان بانکها، مساجد، مغازهها و اتومبیلهای شخصی، تجهیزات آزمایشگاه تشخیص طبی و جهیزیه دختری دمبخت
🔺عربدهکشها و عاملان رعب و وحشت عمومی
🔺قاتلین و متجاوزین به جان و مال هموطنان گرفتار مشکلات اقتصادی
🔺اجیرشدگان دشمن خارجی جهت اخلال در امنیت ملی
افراد مذکور، مغرضینِ داخل صف مردم عادی هستند که به بهانه مطالبات اقتصادی، در آبان ماه ۹۸، پیادهنظام دشمن شدند و با کمالِ ارادت به هموطنان خود!! نهایت انسانیت و عشق خود را در تخریب اموال عمومی و شخصی این مردم گرفتار در مشکلات اقتصادی، به نمایش گذاشتند و حال این سلبریتیهای نان به نرخ روز خور شدند دلواپسشان.
#سلبریتی_وطن_فروش
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت شصت و پنجم
هر از گاهی یاد نامه ی سید میافتادم. هم از خودم عصبانی بودم بی آنکه بدانم چرا و هم در دل به سید آفرین می گفتم که چقدر این مرد شجاع است که در بدترین شرایط به مفهوم کلمه ی زندگی فکر می کند.
من هرگز به خودم فرصت نداده بودم درباره ی این موضوع حتی فکر کنم،
راننده ای که سوار ماشینش شده بودیم، برخلاف راننده اتوبوس، جسورانه و بی توجه به آژیر ها و انفجارها به سرعت در مسیر خود می رفت.
چند کیلومتری از سربندر دور شده بودیم. سرنشینی که به نظر میآمد از وضعیت جبهه خبر دارد با آب و تاب تعریف می کرد: عراقیا توی خواب هم نمی دیدن سه هفته با ایران بجنگن، امروز چهارشنبه بیست و سوم مهره.قول میدم جمعه جشن پیروزی بگیریم. فقط باید از این سه هفته درس بگیرن که دیگه اسم کارون و خوزستان یادشون بره.
در حالی که به حرف های او گوش می دادم حواسم به صدای رادیویی کوچکی بود که آن را از زیر مقنعه روی گوشم گذاشته بودم تا بتوانم اخبار لحظه به لحظه ی جنگ را از روی موج رادیو نفت دنبال کنم.
فضای بیرونی حکایت غم انگیزی داشت، مردم ناباورانه و بهت زده با دمپایی های لنگه به لنگه در حالی که بچهها را قلم دوش گرفته یا کشان کشان به دنبال خود می کشیدند.
راهی شهرهای دیگر بودند. با قیافه های خسته، گرسنه و پژمرده با سرخوردگی از بیابانها و شورهزار ها عبور می کردند بی آنکه خبر از مقصد و میزبان داشته باشند.
بی آنکه کسی در انتظار آنان باشد. گاه ملتمسانه جلوی ماشین ها را می گرفتند یا با ظرفی تقاضای بنزین می کردند یا با همان پاهای تاول زده و کمر های خمیده به راه خود ادامه میدادند.
اغلب آنها پیرمرد و پیر زن یا کودکان خردسال بودند.
دیدن این مردم آواره و خانه به دوش مرا به یاد دعوای حرم شاهچراغ میانداخت.
به خواهر بهرامی گفتم: ما در یک آزمون بزرگ الهی قرار گرفته ایم، جنگ برای همه ی ملت ایران حتی آنهایی که در مرزها نیستند، یک امتحان بزرگ است.
یاد نامه ی سید افتادم و در دلم گفتم بعد از پشت سر گذاشتن این امتحان حتماً به آینده و زندگی و سید فکر خواهم کرد.
سرعت ماشین آنقدر زیاد بود که گویی ما را باید سر ساعت به مقصد میرساند که به پرواز مان برسیم و جا نمانیم.
کمکم به تابلوی راهنمای ۱۲ کیلومتری آبادان نزدیک می شدیم.
تعدادی سرباز در کنار جاده زیر لولههای نفت به حالت سینهخیز دراز کشیده بودند و چند خودروی خودی متوقف شده توجهم را جلب کرد.
گفتم: خواهر بهرامی سرباز ها را ببین! خدا خیرشان بدهد، زیر این آفتاب داغ، زیر این لولههای نفت، با چه زحمتی پاسداری می دهند...
هنوز جمله ام را تمام نکرده بودم که ناگهان خودروی ما با صدای انفجار مهیبی متوقف شد و همان سربازهای وظیفه شناس با سرعت به سمت خودروی ما خیز برداشتند...
پایان قسمت شصت و پنجم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB