🍃🌹گزیده ای اززندگینامه شهید یوسف کلادوز🌹🍃
🍃🌹شهید كلاهدوز عاشق مطالعه بود و بيشتر اوقات فراغت خود را صرف ورزش و مطالعه ميكرد. به سادهزيستن علاقه زيادي داشت. تدوين اساسنامه تشكيلاتي سپاه از جمله مواردي است كه شهيد در آن نقش بسزايي داشت و زماني كه مقرر شد براي سپاه آرم و علامتي در نظر رگفته شود، وي معتقد بود بايد با صاحبنظران مشورت شود در اين زمينه سهلانگاري را جاي نميدانست. اهل افراط و تفريط نبود. برخوردهايش كاملاً حسابشده و سنجيده بودند.
🍃🌹 حالت تعادل ايشان در زندگي ميتواند سرمشق و الگوي خوبي براي ساير برادران سپاه باشد. او عنصري آگاه و در تمام زمينهها فعال، كنجكاو و نمونه بود. راستي، درستي و صداقت در كارها، رفتار و گفتارش جلوهگر بود. اطاعت او از امام در حد تعبد بود؛ زيرا او خود را از صميم قلب مطيع اوامر امام ميدانست و ميكوشيد حركات و سكناتش با خواستههاي حضرت امام مطابقت كامل داشته باشد.
🍃🌹 بسياري از دوستان و همرزمان وي معتقدند كه او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است و مجموع ويژگيهايي كه انقلاب براي يك سپاهي و يك پاسدار اسلام قائل است در او گرد آمده بود. او از تظاهر و خودنمايي پرهيز داشت و در انجام وظايف اجتماعي، اعتقادي و مذهبي ميكوشيد كارها را بدون ريا و تنها به خاطر رضاي خدا انجام دهد و همين صفت حسنه او بود كه باعث شد همسايگانش متوجه نشوند كسي كه در همسايگي آنها زندگي ميكند قائممقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است. همين امر باعث شده بود كه تمامي اهل محل و همسايگان انقلاب اسلامي است.
🍃🌹وقتي خبر شهادتش به سپاه رسيد عدهاي از بچهها ميگفتندكه سپاه يتيم شده است. با اينكه قائم مقام سپاه بود هرگز راضي نميشد برايش نگهبان و محافظ بگذارند و با سعي و تلاش فراوان دوستان، قبول كرد كه مسلح شود. كم ميخوابيد، كم ميخورد و كم حرف ميزد. مديريت صحيح و پشتكار و خستگيناپذيري، سعه صدر و تحمل زيادي در ناملايمات و شدايد داشت.
🍃🌹 سنگ صبور همه بود. بيتوقع، بيريا و عاشق و مخلص و جوانمرد بود. از هيچ كس گله نميكرد و با انجام كوچكترين خطايي، فوراً عذرخواهي ميكرد. در مشكلات صبور بود و ديگران را دلداري ميداد. روحيه شهادتطلبي داشت و ميكوشيد آن را در ديگران نيز تقويت كند. آري جامه زيباي شهادت، تنها به تن آنان برازنده و مقبول است كه كليد آن را داشته باشند. اين كليد در دست كساني قرار دارد كه عشق را وادي اول و آخر خود پندارند و در راه رسيدن به معبود از همه چيز و همه كس و تعلقات دنياي خود دل بركنند. سرانجام شهيد كلاهدوز در تاريخ 7/7/1360 در فاجعه سقوط هواپيما، پروانهوار پروبال سوخته با شهادت به جمع ياران قديمياش شهيد باهنر، رجايي، شهيد بهشتي و ديگران ميپيوندد و در جوار آنان و شهيدان صدر اسلام جاي ميگيرد.
🍃🌹سال 1360 به هنگامي كه با ديگر سرداران اسلام و حدود يك صد تن از رزمندگان اسلام از جبهه هاي جنوب به تهران بر مي گشت بر اثر سانحه هوايي در منطقه كهريزك تهران به درجه رفيع شهادت نايل آمد و اينچنين مرغ باغ ملكوت از قفس تن رها شد و از عالم خاك به عالم اعلي سفر نمود.
🍃🌹در واقع اين شهيد بزرگوار از هشتم شهريور ماه سال 1360 كه شهيدان عزيز انقلاب اسلامي – رجايي و باهنر – با انفجار بمب در ساختمان نخست وزيري، ناجوانمردانه به دست منافقين كوردل به ملكوت اعلي پيوستند، همواره در انتظار شهادت به سر مي برد.
🍃🌹 زيرا در آن حادثه دلخراش به طور سطحي مجروح گرديد و از آن زمان هر لحظه آماده بود تا به ياران وفادار حضرت امام خميني(ره) بپيوندند، كه در هفتم مهرماه همين سال به آرزوي ديرينه خود رسيد.🍃🌹
#کلام_شهید
💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!!
#شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر
#خاطره
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع)
رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف میزدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصلهام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومدهای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟»
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شادی_روحش_صلوات
عطر شهدا همراه لحظه هایتان
التماس دعا
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
1_17231931.mp3
2.83M
🎼 #مداحی_شهدایی_ولایتی
🔸 آی شهدا دلای ما تنگہ براتون
🎤 مجتبی رمضانی
🔸 #هستےما_ولایتہ_آرزومون_شهادتہ
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
شامگاه سوم دیماه ۶۵ سالگرد عملیات کربلای ۴ یادآور غربت ومظلومیت غواصانی است که در دل شب بریده از همه مظاهر دنیوی خالصانه وشجاعانه به اروند خروشان وبی رحم زدند وتا چند صدمتری بندر استراتژبک بصره پیش رفتند که باخیانت ایادی داخلی امکان پشتیبانی از انها مقدور نشد وغریبانه شهید مجروح واسیر شدند . به احترام شهدای کربلای ۴ می ایستیم به آنها اقتدا می کنیم واز خون پاکشان مدد بجوییم وباعمل به وصیت انها همواره در خط ولابت می مانیم . یادانها را بویژه انها که با دست وپای بسته زنده به گور شدند گرامی می داریم۰
#شهید
#کربلای_۴
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷🍃 شهید احمد ابراهیمی در سال ۱۳۴۰ش در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهر نراق واقع در استان مرکزی دیده به جهان هستی گشود. در دوران تحصیل ابتدایی بهدلیل آنکه وضعیت مالیشان مناسب نبود، برای کار کردن به تهران رفت و شبانه به تحصیل خود ادامه میداد.
🌷🍃 پدرش در سن پنجاه سالگی فوت نمود و احمد، سرپرستی مادر و خواهرش را به عهده میگیرد و مجبور میشود مجدداً به زادگاهش بازگردد. هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود که احمد در میدان شهر دکهای دائر و به شغل آبمیوهفروشی مشغول گردید. در سال ۱۳۵۹ش و همزمان با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و پس از پشت سر نهادن آموزشهای مورد نیاز، در ارتش جمهوری اسلامی به خط مقدم در جبهه سرپل ذهاب از توابع استان کرمانشاه اعزام شد.
🌷🍃 مادر فداکار شهید پس از شهادت فرزندش، دکه احمد را از سال ۱۳۶۰ش در اختیار بسیج قرار داد و بسیجیان نیز تا اواخر جنگ هشت ساله بهمثابه یک پایگاه کوچک در آن به فعالیت فرهنگی و تبلیغاتی مشغول بودند. صدای پیروزی عملیات رزمندگان اغلب از این دکه به سمع مردم شهیدپرور آن خطه میرسید.
روایتِ جالب از لحظه شهادتِ رزمنده مسیحی
آدم ساكتی بود و شنیدم داوطلب به جبهه اومده. اصلاً با جمع، كاری نداشت؛ فقط برای رزم شب و صبحگاه با بچهها يكجا میديدمش. البته مراسم زیارت عاشورا هم شرکت می کرد.
توی گردان شايعه شده بود كه نماز نمیخونه، اصلاً انگار نه انگار كه خدايي هست، پيغمبری هست، قیامتی هست...
حتی بچهها بهش شک کرده و عده ای می گفتند ستون پنجمه... وقتی هم زنگ میزدند به مسئول حفاظت و جریان رو اطلاع می دادند ، ایشون فقط می گفت: "اشتباه می کنید ، کیارش آدم سالم و خوبیه" ... ولی علت نماز نخواندنش رو نمی گفت.
.
تا اینکه قرار شد کیارش به درخواستِ خودش همراه با جواد بره برای کمین.
جواد وارد سنگر شد و رفت سمت کیارش باهاش دست داد و گفت: "مخلص بچه های بالا هم هستيم، داداش يه ده تومنی میدم، ما رو تحويل بگير"
کیارش با محبت دستان جواد رو فشرد و در حالیکه از خجالت سرخ شده بود، گفت: «اختيار داريد آقا جواد! ما خاك پاي شماييم.»
.
فردای اون روز جواد با کیارش رفتند برا کمین
جواد هم مث بقیه شنیده بود که کیارش نماز نمی خونه ، برا همین دنبال فرصتی می گشت که علتش رو ازش بپرسه.
ساعتها بی صحبت با همدیگه توی سنگر کمین بودند، تا اینکه بعد از تاریکی هوا جواد بالاخره دلش رو به دريا زد و از کیارش پرسید: «تو كه واسه خدا میجنگی، حيف نيس نماز نمیخونی؟!»
تا جواد این رو گفت، اشك توی چشمان کیارش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «میتونی نماز خوندن رو يادم بدی؟ تا حالا نخوندم و بلد نیستم...
کیارش طوری اين حرف رو رُك و صريح زد كه جواد خجالت كشيد ازش بپرسه: برای چي تا الان نماز نخواندی؟
خلاصه همان وقت داخل سنگر كمين، زير آتش خمپاره ي دشمن، نماز خواندن رو بهش ياد داد
صبح که شد کیارش اولین نماز عمرش رو خواند. بعد قرار شد سوار قایق بشوند و برگردند عقب. هنوز مسافت زیادی نرفته بودند كه خمپاره اي توي آب خورد و پارو از دست کیارش افتاد
تركش به قفسه سينه و زير گردنش خورده بود،
جواد سرش رو توی بغل گرفت و دید کیارش با هر نفسی که می کشه خون از زخم سینه اش بیرون میاد. کاری از دست جواد بر نمی یومد و فقط نام حضرت زهرا رو صدا می زد. چشم های زاغ کیارش شده بود کاسه ی خون ، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بسته بود.
جواد آرام کیارش رو خواباند کف قایق تا پارو بزنه و با سرعت برگرده عقب. ناگهان دید کیارش به سختی انگشتش رو حرکت داد و روی سینهاش نماد صلیبی کشید و شهید شد.
و جواد تازه علت نماز نخواندنِ این جوان مودب و بااخلاق رو فهمید...
منبع: ماهنامه امتداد
.
🎉 #میلاد_مسیح بر مسیحیان کشورم مبارک
#کریسمس
#حضرت_عیسی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
بزرگ مرد کوچک شهید بهنام محمدی نوجوانی که نیروهای بعثی عراق را شگفت زده کرد؛
#وصیت_نامه👇
💚 "بسم الله الرحمن الرحیم"
⚛ من نمیدانم چه بگویم!!
من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود.
❇️ من می خواهم وصیت کنم ،هر لحظه در انتظار شهادت هستم.
✴️ پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند ،به خدا توکل کنند.
پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍ فرازی از وصیتنامه :
🍃اگرمیخواهید عزت داشته باشید
تا دشمـن هـم از شمـا بترسد
#امربهمعروف_ونهیازمنکر کنید وگرنه دشمن هم از شما حساب نمیبرد😓 آنوقت است که ذلت شروع میشود ، گوشتان به دهان #رهبری باشد و بدانید که هرگز ذلت و ضرری در آن نیست.☝️
🥀🕊#شهید_قاسم_تیموری
#جانباز_دفاع_مقدس
#پاسدار_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت🕊
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
دشمن رسیده بود بیخ گوششون. شبونه بهمون گفتن خودتون رو برسونید بهشون. تو دلِ تاریکی زدیم به دلِ جاده و وارد راهی شدیم که هیچ چیز ازش نمیدونستیم، فقط اینو میدونستیم که دورتا دور دشمن بود.
روز که شد به خطها سر زدیم، وقتی شنیدن ما برای کمک رفتیم پیششون جون تازه گرفته بودن. روحیه شون هزار برابر شده بود. اما تویِ شهر غیر چندتا پیرمرد و پیرزن خبری از کسی نبود. یا از شهر رفته بودن، یا از ترس حمله های خمپاره ای و راکتی دشمن به پناهگاهها خزیده بودن.
خبر تو شهر پیچید که نیروهای مقاومت برای کمکشون اومدن. بچه شیعه های عراقی و رزمنده های ایرانی. خبر عین باد تو شهر پیچیده بود. صدای ناقوس کلیساها از شادی به صدا در اومده بود. باور نمیکردن بچه هایِ سیدالشهدائی برای کمک به یه شهر مسیحی نشین بیان تو دل دشمن. کم کم شهر داشت شلوغ میشد.
هر کی ما رو میدید از خوشحالی برامون دستی تکون میداد و لبخندی حواله میکرد. شهر مرده زنده شده بود.
تو شهر میچرخیدیم که به یه کلیسای کوچک رسیدیم. پیاده شدیم و به تمثال حضرت مریم سلام الله علیها عرض ارادت نظامی کردیم. یکی از اهالی شهر هم عکس گرفت...
اون عکس، اون روزا، مثل یه خبر داغ دست به دست میشد.
بچه شیعه های سیدالشهدائی برای کمک به مسیحی نشینا از راه دلای مردم، وارد شهر شدن... و این رمز پیروزیِ ما بود...
رمز محبوبیت سیدالشهدائی ها...
#حضرت_عيسي
#کریسمس
#مدافعان_حرم
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
نورالزهرا:
🍃🌹سید حمید تقوی فردر سال ۱۳۳۹ در روستای «ابودبس» شهرستان اهواز متولد شد. پدر ایشان آقا نصرا… از سادات تلغری است که نسبشان یه یکی از هفت شهیدان مدفون در نزدیکی شهر مسجد سلیمان می رسد و از نوادگان امام موسی کاظم(ع) می باشند.
🍃🌹 قبل از پیروزی انقلاب در برگزاری کلاس قرآن نقش داشت و در جلسات سخنرانی شیخ احمد کافی حضور پیدا می کرد. و با فعالین انقلابی از جمله احمد دلفی برادران شمخانی و شیخ هادی کرمی ارتباط داشت
🍃🌹 در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مسئولیت هایی همچون فرمانده سپاه سوسنگرد، فرماندهی سپاه شادگان، جانشینی قرارگاه رمضان در فعالیت های برون مرزی بود و عضو کمیته بازجویی از اسرا و افسران عراق.
🍃🌹 از روزهای اول در جنگ حضور داشت. نه تنها ایشان که پدر و برادر ایشان هم در دفاع مقدس حضور داشتند و سر انجام هر دو بزرگوار به شهادت رسیدند. و سید حمید راه این دو شهید را همچنان ادامه می داد.
🍃🌹 باشروع نبرد رزمندگان عراق با عمال سعودی و صهیونیستی داعش و سلفی جهت آموزش و هدایت برادران مسلمان به کشور عراق می رود. و در آنجا به ابو مریم معروف می شود.
🍃🌹 درتاریخ دی ماه ۱۳۹۳پس از اقامه نماز ظهر عملیاتی به نام «محمد رسول ا…» آغازمی شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک تیر انداز داعشی قرار می گیرد
#خاطرات_شهدا
یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد بود...
شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود بهتر از این است که همه مریض شوند...
یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد...
آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود...
#شهید_سیداحمد_پلارک
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
عبدالحسین اعتقادی راسخ و محکم به بیت المال داشت👌 و همیشه می گفت: تا جایی که در توان ما هست! نباید به بیت المال بدهکار باشیم. نهایت استفاده از زمان کاری اش را انجام می داد و کار ارباب رجوع را سریع پیگیری و حل میکرد و هیچگاه مسئولیتی که امروز داشت را برای فردا نمیگذاشت☝️ و همان روز کارش را تمام می کرد و به منزل میرفت.
-شهید یوسفیان نسبت به نماز چطور عمل می کردند؟
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشید. وضو میگرفت و با اخلاص در درگاه خدایش نماز میخواند🍃
نماز خواندنش دیدنی بود. تا به حال کسی را با این حال و خلوص ندیده بودم✨
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم کارهایمان که تمام شد،سوار ماشین شدیم.
صدای اذان را می شنیدیم که عبدالحسین گفت: پیاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیمو برویم 🌺
یکی از دوستان گفت: تا گردان راه زیادی نیست. در گردان نمازمان را می خوانیم. در طول مسیر عبدالحسین دائم می گفت: اگر در زمان نماز اول وقت،تأخیر بیفتد در تمام کارها تأخیر می افتد☝️ یکدفعه برای ماشین اتفاقی افتاد و به دلیل آن مشکل، توقف کردیم. عبدالحسین خنده ای کرد و گفت: این هم عاقبت تأخیر در نماز!😊
شهید مدافع حرم
عبدالحسین یوسفیان🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA