ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_محمود_قیدی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 شهید محمود قیدی در سال 1341، در شمیران (دارآباد) تهران و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. وی با آغاز زمزمههای انقلاب، همگام با مردم در راهپیماییها برضد رژیم پهلوی شرکت میکرد و در پخش نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) نقشی بسزا داشت. او پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، عضو کمیته شد و سرانجام در 13 اسفندماه 1357، هنگام انجام وظیفه، توسط منافقین کوردل ترور شد و به درجة رفیع شهادت رسید.
🌹🍃 شرح علت شهادت :
پس از پیروزی انقلاب به کمیتههای انقلاب اسلامی پیوست و پاسدار کمیته منطقه یک در جماران شد. سیزدهم اسفند سال 1357 در حال پاسداری، توسط ضد انقلاب هدف گلوله قرار گرفت و در منطقه دارآباد تهران به شهادت رسید.
🏢خونَش طبقهیِ چهارم یه مجتمع بود؛
و آسانسور هم نداشت! دفعه اول که رفتم، دیدم تمام پلهها رنگ آمیزی شده! خیلی خوشم اومد. گفت: خودم ایـن پلهها رو رنگ زدم، که وقتی خانمَم میره بالا کمتر خسته
بشه❤️
🌹🕊شهیدمحسنِحججے
#شهیدانه
🌹@axneveshteshohada
🌹🍃جمعه ها در اختیار خانواده هستم ...
🌺 روزهای جمعه می گفت: امروز میخوام یه کار خیر براتون انجام بدم؛ هم برای شما، هم برای خدا...
❤️🍃وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه. هرچه میگفتم: نکنید این کار رو من ناراحت میشم، باعث شرمندگی منه...گوش نمیکرد، در راه می بست و آشپزخانه را می شست.
👤راوی: همسر شهید صیاد شیرازی
📚 یادگاران/ صفحه ۷۲
#شهیدانه
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🍃 *﷽ 🍃
بی عشق مٙهدی در دلم لطف و صفا نیست
لایق به خاک است آن دلی که مبتلا نیست
هر روز باید از فراقش ناله سر داد
مٙهدی فقط آقای روز جمعه ها نیست
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
اللهــم عجــل لولیـک الفــرج
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_ناصر_بذری
#شهید_جعفر_بذری
🌺 سهم هر بزرگوار ۱۰صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
یک گلوله دو برادر را آسمانی کرد💔
عملیات کربلای۵ خیلی طولانی بود. در اثنای عملیات فرصتی پیش آمد و جعفر و ناصر تصمیم گرفتند به مرخصی بروند. بعد از سه روز به عملیات کربلای ۵ و مرحله سومش بازگشتند. گردان ما که حمزه سیدالشهدا(ع) بود، رفت خط سوم شلمچه و بچههای گردان ویژه شهدا هم به خط آمدند.
ناصر و جعفر در جنگ با هم رقابت میکردند. برادرم جعفر به شوخی میگفت تجربه جنگی من بالاتر است و با هم کل کل میکردند.
یادم است ناصر به جعفر گفت بند حمایلم را کیپ کن. جعفر هم گفت یک نظامی باتجربه که بند حمایلش را نمیدهد دیگری کیپ کند. بعد از کمی گفت و گو بلند شدند بروند و آخرین صحنهای که از آنها به یاد دارم، این است که به علامت خداحافظی دستشان را تکان دادند و از من خداحافظی کردند.
روز بعد دوباره آتش عملیات شدت گرفت. انفجارها خیلی سخت بود. طوری که چند دقیقه اول تلفات داشتیم و بعد از مدتی معاون گردان اکبر خورنده گفت بچهها آماده باشید. ما هم آماده شدیم و رفتیم منطقه عملیاتی.
همین طور جنازه بود که روی زمین افتاده بود. دوست نداشتم این صحنهها را ببینم. اما باید دنبال برادرانم میگشتم. هر شهیدی را که میدیدم یاد حضرت زینب(س) میافتادم.
داخل سنگر شدم و نماز خواندم. آن موقع ۱۸ سالم بود. یکی از بچهها آمد و گفت نادر لباست را جمع کن برو خانه. علتش را پرسیدم که گفت برادرت ناصر مجروح شده و باید برگردی. گفتم خانه نمیروم. اما فرمانده اصرار کرد. وقتی باز هم مخالفت کردم، یک نفر گفت جعفر شهید شده است.
خبر شهادت جعفر را که شنیدم خیلی گریه کردم. همه آمدند دلداریام دادند. داخل سنگر داشتم گریه میکردم که یکدفعه شنیدم از بیرون صدایم میزنند. به نظرم رسید پیکر جعفر را آوردهاند.
رفتم و دیدم تویوتایی ایستاده است. غلام اوصیا از بچههای گردان به من گفت: نیا! برادر تو داخل تویوتا نیست. با حرفش بیشتر شک کردم و دیدم بالای
تویوتا یک پتو روی جنازهای است. جنازه سمت چپی را کنار زدم. دیدم جعفر است که پهلوی راستش مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسیده است. ۱۰ دقیقه بالای سر شهیدم گریه کردم. هنوز بدنش گرم بود.