هدایت شده از 🌼 عکسنوشته مهدوی 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درهردمم هزاران....
فریادانتظاراست
یک لحظه بی ت❤️وبودن...
یک عمراحتضاراست
سلام پشت وپناه ما🌹🌹
🍃 @AXNEVESHTEMAHDAVI
🔴از یک سو مرزبان مدافع ایران عزیز و از سویی نیروی طالبان در مرز افغانستان؛
مرزبان کشورم، اسلحه به دست و استوار ایستاده و من این سوی مرز با خیال راحت زندگیمو میکنم؛
برای سلامتیت دعا میکنم...
✍️ مجیدبامری(بلوچم)
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
اگر #شهیدانه زندگی کنی
#شهادت🌷
خودش #پیدایت میکند
لازم نیست✘ به دنبالش بگردی!!!
حالا
↫چه جوان #بیست ساله دهه هفتادی باشی❣
↫چه #سردار شصت و اندی ساله ی موی سپیدکرده ی جنگ♥️
#التماس_دعا
#صبحتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
﴾﷽﴿ 🌙چهل شب تا محرم 🌻شروع چله 👈 امروز ۱۰تیر 🌻پایان چله 👈 ۱۸ مرداد 📚آیتالله میرزا عبدالکریم حق
°•﷽•°
السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن
قرائتـــ زیارت عــاشـورا #روز_دهم(۱۹تیر)
بہ نیابتـــ شهیــد « عبدالرحمان عبادی»
📣 بزرگوارانی که از قافله چله عاشورا عقب ماندند، اگر از امروز شروع کنند ان شاءالله روز تاسوعا تمام میکنند... بسم الله
#چله_زیارت_عاشورا
#چله_عشق_شد_آغاز_مدد_کن_ارباب
#گناه_یعنی_خداحافظ_حسین
📢 شهره پیرانی در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
مرا به قسمت اورژانس بیمارستان رسالت راهنمایی میکنند. پرده را میکشند. هیچ کس را در قسمت اورژانس نمیبینم. به نسبت بیمارستان خلوت است. نمیدانم، شاید هم کل دنیا برایم سیاه شده بود در آن لحظات که کسی را نمیبینم. اصرار میکنند که زخمم را معاینه کنند اجازه نمیدهم. میگویم فقط داریوش را نجات بدهید من مهم نیستم. از منطق دور شدهام ولی خودمم نمیفهمم.
نشستهام روی تخت اورژانس. پر از اضطراب. پرده کنار میرود. آرش میآید. میگوید رفته دم در خانهمان آنجا گفتهاند ما را آوردهاند اینجا. آرمیتا را یکی از همسایگان برده خانهاش. دلم آشوب است. نمیتوانم بیصدا گریه کنم. پرستار و خانم دکتری وارد میشوند. روبرویم میایستند. چند سوال میپرسند. از سوالات میگذرم. میپرسم همسرم زنده میماند؟ خانم دکتر خیره نگاهم میکند. در عمق چشمانش حقیقتی تلخ برایم نمودار میشود. سرش را با تاسف تکان میدهد. دنیا در آن لحظه برایم تمام میشود. همانطور که روی تخت نشستهام آرش بغلم میکند. با تمام توانم فریاد میکشیم. صدای من از آرش اما بلندتر است. بیهدف از تخت پایین میآیم.
پاهایم سست است. آرش دستم را گرفته. وارد راهروی بیمارستان میشوم. میخواهم بروم سمت اتاق سیپی آر. چند نفر از سمت در بیمارستان را میبینم که سمت ما میآیند. میشناسمشان. جلوتر از همه مهندس فخریزاده است. نزدیک که میشوند اول از همه او میپرسد چطور است؟ میگویم تمام کرد. دیگر توان ایستادن ندارم. همانجا وسط راهرو نقش زمین میشوم. با مکافات بلندم میکنند. راهنمایی میکنند اتاق روبروی اتاق سی پی آر. صدای گریههایم بلندتر میشود.
وسط گریه مرتب گله میکنم چرا از داریوش محافظت نکردید؟ زخمم هنوز خونریزی دارد. ولی دردی حس نمیکنم بس که تمام وجودم پر از درد گرانتری است.اصرار دارند خودم بروم اتاق عمل.
مهندس فخریزاده بیشتر از همه اصرار میکند. قانعم میکنند. اتاق عمل سرپایی (به نظرم) انتهای راهرو سمت چپ طبقه همکف بیمارستان است. شاید هر زمانی غیر این موقعیت وارد اتاق عمل میشدم از ترس قالب تهی میکردم. اما الان چه اتفاقی میمونتر از مرگ برای من؟ زخمم را میبینند. دکتر چندبار تکرار میکند چه شانسی آورده. اگر گلوله وارد میشد حتما به قلبش اصابت میکرد. من اما با خودم میگویم کاش... آمپول بی حسی میزنند. میفهمم دارند بخیه میزنند. دیگر منطقی نیستم. مرتب میگویم همسرم یک پژوهشگر بود... صدای فریاد و گریهای را میشنوم از همان اتاق. صدای برادر داریوش است که تازه رسیده بیمارستان. سومین نفر از خانوادههایمان آشفته میشود...
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران
ان ءشالله بنا داریم برای روز عید غدیر بسته های هدیه تهیه کنیم برای توزیع بین کودکان نیازمند
دوستان عزیز هزینه ی هر بسته ۲۰ هزار تومانه و ان شاءالله گزارشی از توزیع هدایا ارائه خواهد.
لطفا کمک های خود را به شماره حساب زیر واریز بفرمائید.
6037 9981 0500 2207
خانم مریم علایی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB