هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️۱۴ روز مانده تا اربعین حسینی
🎞نماهنگ محشر و فوق العاده
زیبای آقای کرم
🎤با صدای کربلایی کاظم اکبری
🎼آقای کرم ببرم ببرم حرم
#اللهم_ارزقنا_کربلا😭
تو علمدارترین صاحب پرچم هستی
تو به اسرار دل فاطمه محرم هستی
@axneveshteshohada
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💕
اگرچه فیض وصلت را بجویم
نمی دانم تو را دیدم چه گویم
جفا کردم وفا بسیار کردی
خطا کردم تو دادی آبرویم
الهی هر کجا منزل نمودی
نگاه لطف تو باشد به سویم
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_امیر_حسین_اکبری
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 بیست و چهارم شهریور ۱۳۳۹، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش علی اصغر، کارمند بود و مادرش، ام البنین نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. ارتشی بود. به عنوان ارتش در جبهه حضور یافت. سوم بهمن ۱۳۶۱، در زبیدات عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
🔺داستان مکاشفه #استاد_شهریار از روزهای ورود #امام_خمینی به کشور؛ جاءالفجر
💌 کلام شهدا
🌹🍃 شهید ابراهیم اسمی:
💢خار در چشم سعودی شده"بیداری ما"
باز کابوس یهودی شده " بیداری ما"
بذرغیرت سر خاک شهدا می کاریم
پاسخ شیعه همین است که صاحب داریم.
🌹🍃 لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند
#شهیدانه
#سبک_زندگی
@axneveshteshohada
📚خاطرهای که سردار سلیمانی در دوران حیاتشان اجازه انتشار آن را نداده بود!
مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه میخوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل میروم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.
بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که میگویم جایی منتشر نکنید. گفت: همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمیشد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.
سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونههایش را پاک میکرد، گفت: نمیدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
شادی روح سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و پدر و مادر بزرگوارش صلوات.
🍃🌷🍃🌷🍃
اگه کوچکترین صدایی درمیاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم.
«من بودم و شهید امیر فرهادیانفرد و شهید عباس رضایی. یک چیزی خورد به تنهام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد».
آروم گفتم: «امیر، کوسه!»
گفت: هیس!... دارم میبینمش...
دیدم داره ذکر میخونه. من هم شروع کردم. همینطور داشت حرکت میکرد. اگه کوچکترین صدایی در میاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم.
کوسه به ما پشت کرد و مقداری دور شد. خوشحال شدم. گفتم حتما گرسنه نیست.
آروم گفتم: امیر...
گفت: هیس!...
شروع کرد به ذکر گفتن. کوسه دوباره به ما رو کرد، برگشت و نزدیک و نزدیکتر شد. امیر ذکر میگفت؛ من هم همینطور. نزدیکتر شد. با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی...
کوسه شروع کرد دورمون چرخید. میگفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش میچرخه، بعد حمله میکنه و دیگه تمومه.
دور اول دورمون زده بود. من اشهدم رو خونده بودم. چه سرعتی داشت. دور دوم رو که زد، با همهچیز و همهکس خداحافظی کردم: خانوادهام، بر و بچههای شناسایی، غواصها و...
نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچوقت یادم نمیره:
- یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن...
کوسه داشت همینطور نزدیک و نزدیکتر میشد. دیگه با ما فاصلهای نداشت. گفتم دست به اسلحه یا نارنجک ببرم. به خودم گفتم شاید یه نفرمون رو کوسه بزنه، دو نفر دیگه رو عراقیا بکشن. منصرف شدم.
کوسه از کنارمون رد شد. اون طرفتر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید:
- یا مادر...
کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریهاش گرفت.
باورمون نمیشد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. اینقدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگهاس.
بیشتر وقتها غیبش میزد. پیداش که میکردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود. توی این مدت اگه امیر اسم حضرت فاطمه زهرا(س) رو میشنید، گریه امونش نمیداد.
راوی: احمد شیخ حسینی
منبع: کتاب آسمان زیر آب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که شهید مدافع حرم محمد اینانلو برای دخترش به جای گذاشت😭☝️
⭕️قصه شجاعت و ایثار علی لندی نوجوان ایذهای را باید در ابتدای همه کتابهای درسی چاپ کرد.
او پس از وقوع آتشسوزی در خانه همسایه بهدل آتش میزند تا زنی میانسال و زنی سالخورده را از مرگ برهاند. علی لندی توانست جان ۲ نفر را نجات دهد اما خودش با ۹۱ درصد سوختگی بستری است. دعایش کنید.
#علی_لندنی
🌹 @axneveshteshohada
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#امامزمان
سـلام_آقـا_جان♥️✋🏻
ایــاڪ نـعبـد و ایــاڪ نـستـعـین
یـعنـے سـلـآم مـسجـد مـولآے آخـریـن
اےجـمڪرانبـگوڪجـاستآخـریـنامــید
ایـن الشـموس الطـالعه ایـن مــه جـبـین:)
🌹🍃🌹🍃
🌙مسافران عرش✨
🔹نام: محمد
🔸نام خانوادگی: امینی
🔹سال تولد: ۱۳۳۴
🔸سال شهادت: ۱۳۶۱
🔹محل تولد: روستای تمربگ سقز
🔸مدفن: روستای سبزی بوکان
🔹نحوه شهادت: ترور توسط ضد انقلاب
🔅مسیر زندگی🔅
ضمن آموختن علوم دینی در امتحانات متفرقه مدارس شرکت کرد و تحصیلات خود را به پایان رساند و اجازه افتاء در مذهب شافعی را نیز دریافت نمود. دوسال در نهضت سواد آموزی فعالیت داشت. در مقام امام جماعت و مدرس قرآن در مسجد به مبارزه بر علیه رژیم شاهنشاهی پرداخت و پس از پیروزی انقلاب در افشای چهره کریه منافقان تلاش نمود. به دلیل همکاری با سپاه پاسداران، حزب منحله دمکرات در میاندوآب وی را ربوده و به شهادت رساندند.
🔮ویژگی اخلاقی🔮
اموال خود را در راه دستگیری از ضعفا و نواختن یتیمان صرف می کرد. همواره لبخند بر لب داشت و با مهربانی و شفقت حتی فریب خوردگان گروهک های ضد انقلاب را از راه باطل به سوی اسلام و حقیقت بازگرداند.
#شهید_ملا_محمد_امینی🥀
#مسافران_عرش💫
✍️چاو به ره
🌹در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.محمود کاوه را بردم همانجا، گفتم: دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه.
گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم. رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم: اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط. جور خاصی پرسید:دیگه چه کاری باید بکنیم!.
گفتم:چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.
گفت: یک کار دیگه هم باید انجام داد.
گفتم:چه کاری؟
🌹با حال عجیبی جواب داد:توسل؛
اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم.
"شهید محمود کاوه"
@axneveshteshohada
حاج حسین یڪتا:
یادت باشه ها، اول #امام_زمان یادِ تو میڪنه بعد تو یاد #امام_زمان می افتی
#یا_مهدی
@axneveshteshohada