eitaa logo
آینده سازان مصطفایی[🇮🇷🇵🇸]
10.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
549 ویدیو
457 فایل
| ﷽ | نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیمـ اینجا کنارتیم! تا مهارت‌های لازم برای درس خوندن رو کسب کنی‌ و روی پای خودت بایستی! به یاد شهید" مصطفی‌ احمدی روشن " 📚کانال مرجع: @jahadelmi313 📮پل ارتباطی: @Jahad_Ayande ♻️تبلیغ و تبادل @tab_jahadelmi313
مشاهده در ایتا
دانلود
خداقوت به کسایی که تا الان حسابی درس خوندن😌🤝 ⭕️اگه خسته ای یه چایی بخور خستگیت در بره بعدش بریم برای پارت آخر از ساعت ۸ تا ۱۱ @ayande_sazan_mostafayi
💠| شهید ظهور اتفاق می‌افتد؛ مهم این است ما کجایِ ظهور ایستاده باشیم! 🍃| @ayande_sazan_mostafayi
درس خوندش که تموم میشد با رفیقش میومدن کنار یه دیواری به دیوار میزدن و میگفتن: یا کریم الوعده وفا برکتش یادت نره😉 🔸| ---------------------- ⭕️شروع پارت اول مطالعه از ساعت ۷ تا اذان ظهر (حدودا ۵ ساعت) هر زمان که این پیام رو دیدی شروع کن و با ما همراه شو🤝 یاعلی! 💚| @ayande_sazan_mostafayi
AUD-20190821-WA0000.mp3
4.49M
🎙| "راز روشن" حامدزمانی به یادشهید احمدی روشن❤️ @ayande_sazan_mostafayi
سلام😎 اماده باشید امشب به مناسبت دهمین سالگرد حاج مصطفی ساعت۸شب محفل داریم! همگی مهمون حاج مصطفی هستیم! هرجا هستی خودتوبرسون...♥️ @ayande_sazan_mostafayi
4_5859604348421541168.mp3
8.33M
😇 السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❤️ 📚| @ayande_sazan_mostafayi
سلام😁 اسم من‌مصطفی‌ست مصطفی احمدی روشن متولد۱۷شهریور۱۳۵۸تو شهرهمدان به دنیا اومدم تک پسر خانواده احمدی روشن😌 @ayande_sazan_mostafayi
تمام مقاطع تحصیلیم رو تو همدان خوندم دوره دبیرستانم رفتم مدرسه ابن سینا یکی از مدرسه های خوب و شهید پرور شهرهمدان زیاد اهل درس و مشق نبودم‌ و همیشه شب امتحانی بودم ولی بخاطر هوش و استعدادم نمراتم تقریبا بالابود😁 (شما شب امتحانی نباشید به موقع درس بخونید😐) @ayande_sazan_mostafayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم‌اون دبیرستانیه که درس میخوندم😁 اما الان تغییر کاربری داده😅 @ayande_sazan_mostafayi
پدرم راننده مینی بوس بود منم به میکانیکی مسلط بودم همیشه سعی میکردم کمک حال پدرومادرم باشم شما هم سعی کنید تاجایی که میتونید به پدرومادرتون کمک کنید❤️ @ayande_sazan_mostafayi
سال۷۶کنکور اولم رودادم که رتبه ای که به دست اوردم باب میلم نبودوتصمیم گرفتم مجدد کنکور بدم برای بار دوم رتبم ۷۲۹شد مهندسی شیمی دانشگاه شریف قبول شدم😍 من یه عقیده ای دارم اونم اینکه ‌هرچی از کنکور میاد از خودهمین کتاباست بیخودی کلاس کنکور و کتاب هاو جزوه های قطور تهیه نکنید👌 @ayande_sazan_mostafayi
من همزمان با تحصیل فعالیت های فرهنگی و مذهبی رو ول نکردم به قول خودتون بخاطر درس تارک دنیا نشدم😂 پاتوقم مسجد بود هروقت دنبالم میگشتن باید مسجد پیدام میکردن سه شنبه صبح ها مراسم زیارت عاشورا داشتیم یک نیروی محرکه خوب بود قبل از مدرسه💪🏻 وقتی وارد دانشگاه شدم هم فعالیت هام متوقف نشد معاون فرهنگی بسیج دانشگاه بودم و کانون نهج البلاغه رو تاسیس کردم بچه ها من بخوندن نهج البلاغه رو خیلی دوست دارم شماهم حتما این کتاب رو بخونید❤️ @ayande_sazan_mostafayi
من تو کارم خیلی شجاع جدی و جسورهستم هرچی روفکرکنم درسته همون رو انجام میدم برای موفقیت تو کار درهمه ابعادمیجنگم😌 هروقت توهرکاری نقص پیش بیاد از تمام نبوغم استفاده میکنم که رفع نقص بشه😁 برای من تعطیلات عید معنی نداره ادم باید جهادی کارکنه ۲۴ساعته👌 یکی از دوستام‌میگه حساب کردم تواین۸سالی که تو نطنز کارمیکردم ۵۰۰هزار کیلومتر روطی کردم😕 من همیشه شادم خیلی زود باهنه صمیمی میشم🙄 البته تو بحث حق الناس باکسی شوخی ندارم😬 ماتاجایی که میتونیم باید حق الناس رو رعایت کنیم و تو بیت المال صرفه جویی کنیم😊 شماهم همیشه برای اهدافتون بجنگین و پا پس نکشید😍 من به شهید متوسلیان خیلی علاقه دارم حتی بعضیا میگن روحیاتم مثل ایشونه😉 @ayande_sazan_mostafayi
یکم ببینیم بقیه چی درموردم میگن..😅 🔸وقتی می ‌دید حق با کسی است یک لحظه هم غفلت نمی‌کرد. بسیار نترس بود و از تهدید، ترور و کشته شدن ذره ای ترس نداشت، وقتی می‌خواست هدفش را به سرانجام برساند هیچ چیز جلودارش نبود. 🔹یکی از همکاران شهید احمدی روشن درباره علاقمندی و پشتکار وی به خصوص در دوران تعلیق عنوان می کند: مصطفی خودش تعریف می کرد که تمام دوران تعلیق به شدت فعال بودم حتی خیلی فعال تر از دورانی که تعلیق را شکسته بودند، چرا که می دانستم یک روزی باید این تعلیقات برداشته شود و آن روز نظام نیاز دارد و زمانی هم برای تعلیق از ما گرفته شده، پس نظام باید بقدری سریع جلو رود و به این فناوری برسد که این فرصتی که از ما گرفته شده، جبران شود. بنابراین من باید 10 برابر کار کنم، من باید خودم را تجهیز به دانش فنی کنم و به شدت مطالعه کنم تا خودم را کاملا آماده کنم بعد از اینکه تعلیق برداشته شد کمک کنم کار سرعت پیدا کند، کمک کنم مسیر کوتاه تر شود. مصطفی فردی بصیر بود و در خط ولایت حرکت می کرد و علاقه خاصی به رهبر معظم انقلاب داشت یکی از ❌دوستانش می گفت خیلی ها بودند که وقتی حرف می زدند تو یه جمله ای که می گفتن ده بار مقام معظم رهبری به کار می بردند ولی دقیقا” عکس فرمایشات رهبری عمل می کردند اما مصطفی مطلقا” اهل تظاهر نبود؛❌ تحقق چشم انداز های رهبری برایش خیلی خیلی مهم بود. ⏺همسر شهید بیان می کرد: آقا مصطفی درباره سایت نطنز می گفت که اینجا را طوری می سازم که مقام معظم رهبری دوست دارند، شاید این ارادت ویژه بود که حضرت آقا هم بعد از شهادت ایشان فرمودند “شهادت این جوان دل ما را سوزاند”.😞 @ayande_sazan_mostafayi
سال۸۱دوران کارشناسیم تموم شد ولیسانس گرفتم تو دوران دانشجویی تو پروژه ساخت "غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها" که برای اولین بار در کشور انجام شد، همکاری داشتم و چندین مقاله در مجلات معتبر علمی جهان به چاپ کردم @ayande_sazan_mostafayi
درس خواندن به شیوه من😁 همراه یکی از دوستانش با خدا سر درس خواندن قرار گذاشتن که آن ها بخوانن ، خدا هم برکت درسشان را بدهد. چون این قرار را کنار یک خانه‌ی قدیمی خالی گذاشته بودند، هرشب که از پارک یا کتابخانه برمی گشتند، می زدند به دیوار آن خانه و می گفتند:« یا کریم! الوعده وفا. ما درس رو خوندیم، برکتش یادت نره.» این برای دورانی بود که برای کنکور می خواند. سال دوم راهنمایی با مصطفی آشنا شدم. من میز دوم می نشسنم، مصطفی جای دیگر. میزها سه نفره بود. یکی از بچه ها که تو میز ما بود، جثه بزرگی داشت و بیشتر جای میز را می گرفت. من اعتراض کردم یا جای مرا عوض کنید یا جای او را. سر همین جابه جایی، مصطفی شد هم میزیِ من. جزو شاگردهای متوسط بودیم. چه من، چه مصطفی. خیلی درس نمی‌خواندیدم. ولی ریاضی مان خوب بود. بقیه‌ی درسها مخصوصا حفظ کردنی ها را متوسط بودیم. مصطفی شیمی اش خوب بود. برای کنکور یک سال باهم خواندیم. قرار گذاشته بودیم روزی ده ساعت توی کتابخانه بخوانیم. طوری برنامه ریزی می‌کردیم که هرجور شده از ده ساعت کمتر نشود. دو ساعت می‌خواندیم، نیم ساعت استراحت می‌کردیم. آن موقع‌ها که برف بود،‌ برف بازی می‌کردیم. موقعی که هوا خوب بود، شوخی و خنده‌مان به راه بود. می‌رفتیم تو صف نانوایی و یک نان می‌خریدیم و همراهش یک چیز می‌گرفتیم و می‌خوردیم. هر روز نوبتی یک نفر پولش را می‌داد. یشترین تلاشی که سال پشت کنکور داشتیم، ماه رمضان بود. چون دیگر منزل نمی‌رفتیم. اول صبح تا نزدیک افطار باهم بودیم. ❤️| @ayande_sazan_mostafayi
دوباره یکم خاطره بخونیم😅 @ayande_sazan_mostafayi
ایشون اقا رضا قشقایی راننده منه من صداش میزنم داش رضا😉 بهش قول دادم هرجا بریم باهم باشیم تاحالاهم بدقولی نکردم:) @ayande_sazan_mostafayi
روز ۲۱دی ماه۱۳۹۰ روز اربعین بود من درحال رفتن به محل کارم بودم که ساعت۸:۳۰ یک فرد موتورسوار یک بمب مغناطیسی به ماشینم زدو من و داش رضا.... اره دیگه ماهم شهید شدیم:) @ayande_sazan_mostafayi
این عکس چندساعت قبل شهادتمه:) @ayande_sazan_mostafayi
آینده سازان مصطفایی[🇮🇷🇵🇸]
این عکس چندساعت قبل شهادتمه:) @ayande_sazan_mostafayi
▪️این عکس از آخرین عکس های آقا مصطفاست... چند روز مانده به شهادت حس این عکس ما رو یاد این آیه قرآن میندازه: سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (فرشتگان هنگام ديدارِ بهشتيان به آنان مى‌گويند) بخاطر استقامتى كه كرديد، بر شما درود باد. پس چه نيكوست سراى آخرت... . . ▪️شب حادثه از زبان دوست مصطفی: شب پیش از حادثه، خانم و بچه ها را فرستاده بودم خانه مادرم اینا کرج. قرار بود به یک سفر کاری بروم لرستان. آن شب در خانه تنها بودم. ایام اربعین بود، دلم هوای آقامصطفی را کرد. دوتا شماره ازش داشتم شروع کردم به شماره گرفتن. یکی از شماره ها می گفت در دسترس نیست. یکی هم هرچه بوق می خورد کسی جواب نداد.... . ▪️ آن شب هم قسمت نبود آن صدای نازنین را بشنوم. فردا شد؛ حال عجیبی داشتم نمیدانستم چه مرگم شده، سفر نرفتم، قرار کاری داشتم، رو به راه نبودم، نمی دانستم چرا؟ خانه ماندم. یکی دو ساعت بعد خانمم اینا از کرج برگشتند. ساعت ۱۰ بود. کمی بعد نزدیک ظهر بود که یکی از بچه ها از دوستان مشترک من و مصطفی زنگ زد. . ▪️گفت: احمدی روشن دکترا دارد؟ گفتم: نه چطور؟ گفت: این احمدی روشن که می گویند ترورش کردند مصطفای خودمان نیست؟ نفهمیدم یعنی نتوانستم مکالمه را ادامه بدهم ریختم به هم، وسط خانه بلند شدم به قدم زدن. تلویزیون را روشن کردم. شروع کردم اینور و اونور به پرس و جو، نتیجه این بود بله مصطفی ترور شده. خانمم خیلی بهم ریخته بود. مصطفی علاقه خاصی به سادات داشت. خانم ما را خانم سادات صدا می کرد. هر دفعه هم که می آمد خانه ما، یک روسری چیزی برای خانمم هدیه می گرفت. . ▪️حالا من دستپاچه شده بودم و مدام سعی می کردم به این شک پناه ببرم که این مصطفی هست یا نیست؟ با اینکه مطمئن شده بودم. حالا با صدای بلند گریه می کردم. خانمم هم آن طرف داشت گریه می کرد. بچه ها دوباره یکی یکی زنگ زدند. یک عده دانشگاه جمع شدند. . ▪️پسرخاله خانم مصطفی زنگ زد و برگشت گفت: بچه ها همه خانه مصطفی هستند، پاشو بیا اینجا. سریع یک ماشین گرفتیم و با خانم و بچه راه افتادیم رفتیم. دیدم بابا و مامان و همه بچه ها جمع هستند. بعد رفتیم پیکرش را ببینی. به پیکرش که رسیدم جمله ای به او گفتم، یعنی رفتم جلو و گفتم: آقامصطفی این رسمش نبود... یکی از همکارانش میگفت تا همین شب آخر داشت برنامه هایش را جمع و جور میکرد و جلسات و کارها را به من میسپرد چگونه نبودنش را باور کنم... . 🔺به نقل از: دوست شهید منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی @MostafaAhmadiRoshan
اینجاامام زاده علی اکبر چیذر تو تهران جایگاه ابدی منه.... البته میدونید که شهدا زنده هستن☺️ منتظرم به زودی ببینمتون❤️ دعامیکنم براتون توجهادعلمی و جهادهای زندگیتون همیشه موفق باشید اگر میشه نفری۵صلوات برای منو اقارضا قشقایی بفرستید❤️ @ayande_sazan_mostafayi