سال۸۱دوران کارشناسیم تموم شد ولیسانس گرفتم تو دوران دانشجویی تو پروژه ساخت "غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها" که برای اولین بار در کشور انجام شد، همکاری داشتم و چندین مقاله در مجلات معتبر علمی جهان به چاپ کردم
@ayande_sazan_mostafayi
درس خواندن به شیوه من😁
همراه یکی از دوستانش با خدا سر درس خواندن قرار گذاشتن که آن ها بخوانن ، خدا هم برکت درسشان را بدهد.
چون این قرار را کنار یک خانهی قدیمی خالی گذاشته بودند، هرشب که از پارک یا کتابخانه برمی گشتند، می زدند به دیوار آن خانه و می گفتند:« یا کریم! الوعده وفا. ما درس رو خوندیم، برکتش یادت نره.»
این برای دورانی بود که برای کنکور می خواند.
سال دوم راهنمایی با مصطفی آشنا شدم. من میز دوم می نشسنم، مصطفی جای دیگر. میزها سه نفره بود. یکی از بچه ها که تو میز ما بود، جثه بزرگی داشت و بیشتر جای میز را می گرفت. من اعتراض کردم یا جای مرا عوض کنید یا جای او را. سر همین جابه جایی، مصطفی شد هم میزیِ من.
جزو شاگردهای متوسط بودیم. چه من، چه مصطفی. خیلی درس نمیخواندیدم. ولی ریاضی مان خوب بود. بقیهی درسها مخصوصا حفظ کردنی ها را متوسط بودیم. مصطفی شیمی اش خوب بود.
برای کنکور یک سال باهم خواندیم. قرار گذاشته بودیم روزی ده ساعت توی کتابخانه بخوانیم. طوری برنامه ریزی میکردیم که هرجور شده از ده ساعت کمتر نشود. دو ساعت میخواندیم، نیم ساعت استراحت میکردیم. آن موقعها که برف بود، برف بازی میکردیم. موقعی که هوا خوب بود، شوخی و خندهمان به راه بود.
میرفتیم تو صف نانوایی و یک نان میخریدیم و همراهش یک چیز میگرفتیم و میخوردیم. هر روز نوبتی یک نفر پولش را میداد.
یشترین تلاشی که سال پشت کنکور داشتیم، ماه رمضان بود. چون دیگر منزل نمیرفتیم. اول صبح تا نزدیک افطار باهم بودیم.
❤️| @ayande_sazan_mostafayi
ایشون اقا رضا قشقایی راننده منه
من صداش میزنم داش رضا😉
بهش قول دادم هرجا بریم باهم باشیم
تاحالاهم بدقولی نکردم:)
@ayande_sazan_mostafayi
روز ۲۱دی ماه۱۳۹۰ روز اربعین بود من
درحال رفتن به محل کارم بودم که ساعت۸:۳۰ یک فرد موتورسوار یک بمب مغناطیسی به ماشینم زدو من و داش رضا....
اره دیگه ماهم شهید شدیم:)
@ayande_sazan_mostafayi
آینده سازان مصطفایی[🇮🇷🇵🇸]
این عکس چندساعت قبل شهادتمه:) @ayande_sazan_mostafayi
▪️این عکس از آخرین عکس های آقا مصطفاست...
چند روز مانده به شهادت
حس این عکس ما رو یاد این آیه قرآن میندازه:
سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
(فرشتگان هنگام ديدارِ بهشتيان به آنان مىگويند) بخاطر استقامتى كه كرديد، بر شما درود باد. پس چه نيكوست سراى آخرت...
.
.
▪️شب حادثه از زبان دوست مصطفی:
شب پیش از حادثه، خانم و بچه ها را فرستاده بودم خانه مادرم اینا کرج. قرار بود به یک سفر کاری بروم لرستان. آن شب در خانه تنها بودم. ایام اربعین بود، دلم هوای آقامصطفی را کرد. دوتا شماره ازش داشتم شروع کردم به شماره گرفتن. یکی از شماره ها می گفت در دسترس نیست. یکی هم هرچه بوق می خورد کسی جواب نداد....
.
▪️ آن شب هم قسمت نبود آن صدای نازنین را بشنوم. فردا شد؛ حال عجیبی داشتم نمیدانستم چه مرگم شده، سفر نرفتم، قرار کاری داشتم، رو به راه نبودم، نمی دانستم چرا؟ خانه ماندم. یکی دو ساعت بعد خانمم اینا از کرج برگشتند. ساعت ۱۰ بود. کمی بعد نزدیک ظهر بود که یکی از بچه ها از دوستان مشترک من و مصطفی زنگ زد.
.
▪️گفت: احمدی روشن دکترا دارد؟ گفتم: نه چطور؟ گفت: این احمدی روشن که می گویند ترورش کردند مصطفای خودمان نیست؟ نفهمیدم یعنی نتوانستم مکالمه را ادامه بدهم ریختم به هم، وسط خانه بلند شدم به قدم زدن. تلویزیون را روشن کردم. شروع کردم اینور و اونور به پرس و جو، نتیجه این بود بله مصطفی ترور شده. خانمم خیلی بهم ریخته بود. مصطفی علاقه خاصی به سادات داشت. خانم ما را خانم سادات صدا می کرد. هر دفعه هم که می آمد خانه ما، یک روسری چیزی برای خانمم هدیه می گرفت.
.
▪️حالا من دستپاچه شده بودم و مدام سعی می کردم به این شک پناه ببرم که این مصطفی هست یا نیست؟ با اینکه مطمئن شده بودم. حالا با صدای بلند گریه می کردم. خانمم هم آن طرف داشت گریه می کرد. بچه ها دوباره یکی یکی زنگ زدند. یک عده دانشگاه جمع شدند.
.
▪️پسرخاله خانم مصطفی زنگ زد و برگشت گفت: بچه ها همه خانه مصطفی هستند، پاشو بیا اینجا. سریع یک ماشین گرفتیم و با خانم و بچه راه افتادیم رفتیم. دیدم بابا و مامان و همه بچه ها جمع هستند. بعد رفتیم پیکرش را ببینی. به پیکرش که رسیدم جمله ای به او گفتم، یعنی رفتم جلو و گفتم: آقامصطفی این رسمش نبود...
یکی از همکارانش میگفت تا همین شب آخر داشت برنامه هایش را جمع و جور میکرد و جلسات و کارها را به من میسپرد
چگونه نبودنش را باور کنم...
.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
@MostafaAhmadiRoshan
اینجاامام زاده علی اکبر چیذر تو تهران جایگاه ابدی منه....
البته میدونید که شهدا زنده هستن☺️
منتظرم به زودی ببینمتون❤️
دعامیکنم براتون توجهادعلمی و جهادهای زندگیتون همیشه موفق باشید
اگر میشه نفری۵صلوات برای منو اقارضا قشقایی بفرستید❤️
@ayande_sazan_mostafayi
🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
🔸اَللّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ
🔹خدايا مرا بيرون آور از تاريكى هاى وهم،
🔸وَ اَكْرِمْنى بِنُورِ الْفَهْمِ
🔹و به نور فهم گرامى ام بدار،
🔸اَللّهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا اَبْوابَ رَحْمَتِكَ
🔹خدايا درهاى رحمتت را به روى ما بگشا،
🔸وَانْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِكَ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
🔹و خزانه هاى علومت را بر ما باز كن به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان.
-------------------
⭕️شروع پارت اول مطالعه از ساعت ۷ تا اذان ظهر (حدودا ۵ ساعت)
هر زمان که این پیام رو دیدی شروع کن و با ما همراه شو🤝
یاعلی!
💚| @ayande_sazan_mostafayi