eitaa logo
🌱آینده سازان جوان⁦⁦🇮🇷⁩
163 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
26 فایل
جوانید؟ فرزند نوجوان و جوانی را در خانه دارید؟ دلتان جوان است؟ به مجله #آینده_سازان_جوان خوش آمدید ... ادمین کانال: https://eitaa.com/mr_sarafrazi
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب صوتی نمایشی "من زنده ام" "خاطرات دوران اسارت معصومه آباد" 👇👇👇👇 تهیه شده در ایران صدا 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
«اَلخَفه شُو! اَلیَد بالا!» شلمچه بودیم! آتشِ دشمن سنگین بود و همه جا تاریکِ تاریک. بچه‌ها، همه کُپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. دورِ شیخ اکبر نشسته بودیم و می‌‌‌گفتیم و می‌‌‌خندیدیم که یه دفعه دو نفر اسلحه به دست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:« الایرانی! الایرانی!» و بعد هر چه تیر داشتند ریختند تو آسمون. نگاشون می‌‌‌کردیم که اومدند نزدیکتر و داد زدند: «القُم! القُم، بپرّ بالا». صالح گفت:« ایرانیند! بازی درآورده‌اند!» عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه‌اش و گفت: «اَلخَفه شُو! اَلیَد بالا!». نفَس تو گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت:‌« نه! مثل اینکه راستی راستی عراقیند». خلیلیان گفت:« صداشون ایرانیه». یه نفرشون، چند تیر شلیک کرد و گفت: « رُوح !رُوح!» دیگری گفت:« اُقتُلوا کُلُّهُم جَمیعاً». خلیلیان گفت: « بچه‌ها می‌‌‌خوان شهیدمون کنند» و بعد شهادتین و خوند. دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ، ما رو زدن و هُلِمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا. همه گیج و منگ شده بودیم و نمی‌دونستیم چیکار کنیم که یه دفعه ... صدای حاجی اومد که داد زد: «آقای شهسواری! حجتی! کدوم گوری رفتین؟!» هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا، کُلاشو برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: بله حاجی! بله! ما اینجاییم! حاجی گفت: « اونجا چیکار می کنید؟» گفت:«چند تا عراقیِ مزدُورو دستگیر کردیم» و زدند زیر خنده و پا به فرار گذاشتن. مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
کتاب صوتی "حاج قاسم" "خاطرات خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی" به کوشش : علی اکبری مزدآبادی تولید ایران صدا با صدای
قهرمانان هرگز نمی‌میرند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 این عکس پیش از عملیات خیبر (سال ۱۳۶۲) در جبهه جنو ب گرفته شده است. در سایه چند درخت سرسبز ایستادند، دست شهید مهدی باکری (فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا) روی دوش شهید احمد کاظمی (فرمانده لشکر ۸ نجف) است. شهید احمد کاظمی دستش را توی جیبش کرده و انگار رو به دوربین می‌خواهد بگوید «سیب». شهید باکری هم بدون توجه به کشیده شدن لباسش، چشم به دوربین دوخته و انگار منتظر است تا عکس را بگیرند و هرچه زودتر سر خم کند و چشم بدوزد به چشم‌های نیمه‌بسته حاج قاسم و بگوید: حاجی چه خبر؟! شهید قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) که به سبک بچه‌های پرشورتر جبهه، جلوی بقیه نشسته کنار رفیق خندانش شهید داوود شهپری (معاون لشگر نجف). شهید سلیمانی و شهید شهپری با آن لباس متفاوتش در عمق وجودشان نشاط نهفته است که یکی با لبخند نمایشش داده و دیگری با طرحی از خنده پنهانش کرده و هر دو زیبای زیبا هستند. لباس سپید شهید سیدعلی حسینی ابراهیم‌آبادی (فرمانده تیپ ۳۱۳ اطلاعات-عملیات حر) و نگاهش به جایی خارج از تصویر آنقدر زیبا و شکوهمند است که نمی‌توانی پسربچه‌ای را که کنارش ایستاده، ببینی. عکاس یا به عمد و یا به سهو، قاب را طوری بسته که آن پسر با پیراهن سرخ‌ش توی عکس نیفتد و شاید اگر بود، او هم روایت خودش را داشت. در مرکز تصویر هم سردار حسین علایی (فرمانده نیروی دریایی و ستادمشترک سپاه پاسداران) و سردار محمد باقری (رئیس ستاد کل نیروهای مسلح) با لبخندی به پهنای صورت، ایستادند. این دو سردار رشید زنده ماندند تا روایت ناتمام آن نسل زنده‌دل را برایمان تعریف کنند و در همان راه گام بردارند. حالا دوباره عکس را ببینیم. شاد و پر انرژی و یکدل؛ این‌ها قهرمانان واقعی هستند. و قهرمانان هرگز نمی‌میرند... روح‌‌شان شاد و راهشان پر رهرو باد.