کتاب صوتی نمایشی "من زنده ام"
"خاطرات دوران اسارت معصومه آباد"
👇👇👇👇
تهیه شده در ایران صدا
#من_زنده_ام
#معصومه_آباد
#دفاع_مقدس
🌱کانال🔊 #آینده_سازان_جوان:
https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66
@ayandesazanejavan
#طنز #دفاع_مقدس
«اَلخَفه شُو! اَلیَد بالا!»
شلمچه بودیم!
آتشِ دشمن سنگین بود و همه جا تاریکِ تاریک. بچهها، همه کُپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. دورِ شیخ اکبر نشسته بودیم و میگفتیم و میخندیدیم که یه دفعه دو نفر اسلحه به دست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:« الایرانی! الایرانی!»
و بعد هر چه تیر داشتند ریختند تو آسمون.
نگاشون میکردیم که اومدند نزدیکتر و داد زدند:
«القُم! القُم، بپرّ بالا».
صالح گفت:« ایرانیند! بازی درآوردهاند!»
عراقی با قنداق تفنگ زد به شانهاش و گفت: «اَلخَفه شُو! اَلیَد بالا!».
نفَس تو گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت:« نه! مثل اینکه راستی راستی عراقیند».
خلیلیان گفت:« صداشون ایرانیه».
یه نفرشون، چند تیر شلیک کرد و گفت: « رُوح !رُوح!» دیگری گفت:« اُقتُلوا کُلُّهُم جَمیعاً».
خلیلیان گفت: « بچهها میخوان شهیدمون کنند» و بعد شهادتین و خوند.
دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ، ما رو زدن و هُلِمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا.
همه گیج و منگ شده بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یه دفعه ...
صدای حاجی اومد که داد زد: «آقای شهسواری! حجتی! کدوم گوری رفتین؟!»
هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا، کُلاشو برداشت.
رو به حاجی کرد و داد زد:
بله حاجی! بله! ما اینجاییم!
حاجی گفت: « اونجا چیکار می کنید؟»
گفت:«چند تا عراقیِ مزدُورو دستگیر کردیم»
و زدند زیر خنده و پا به فرار گذاشتن.
مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق
🌱کانال🔊 #آینده_سازان_جوان:
https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66
@ayandesazanejavan
کتاب صوتی "حاج قاسم"
"خاطرات خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی"
به کوشش : علی اکبری مزدآبادی
تولید ایران صدا با صدای
#علی_همت_مومیوند
#حاج_قاسم
#علی_اکبری_مزدآبادی
#دفاع_مقدس
قهرمانان هرگز نمیمیرند
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
این عکس پیش از عملیات خیبر (سال ۱۳۶۲) در جبهه جنو ب گرفته شده است. در سایه چند درخت سرسبز ایستادند، دست شهید مهدی باکری (فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا) روی دوش شهید احمد کاظمی (فرمانده لشکر ۸ نجف) است. شهید احمد کاظمی دستش را توی جیبش کرده و انگار رو به دوربین میخواهد بگوید «سیب». شهید باکری هم بدون توجه به کشیده شدن لباسش، چشم به دوربین دوخته و انگار منتظر است تا عکس را بگیرند و هرچه زودتر سر خم کند و چشم بدوزد به چشمهای نیمهبسته حاج قاسم و بگوید: حاجی چه خبر؟! شهید قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) که به سبک بچههای پرشورتر جبهه، جلوی بقیه نشسته کنار رفیق خندانش شهید داوود شهپری (معاون لشگر نجف). شهید سلیمانی و شهید شهپری با آن لباس متفاوتش در عمق وجودشان نشاط نهفته است که یکی با لبخند نمایشش داده و دیگری با طرحی از خنده پنهانش کرده و هر دو زیبای زیبا هستند.
لباس سپید شهید سیدعلی حسینی ابراهیمآبادی (فرمانده تیپ ۳۱۳ اطلاعات-عملیات حر) و نگاهش به جایی خارج از تصویر آنقدر زیبا و شکوهمند است که نمیتوانی پسربچهای را که کنارش ایستاده، ببینی. عکاس یا به عمد و یا به سهو، قاب را طوری بسته که آن پسر با پیراهن سرخش توی عکس نیفتد و شاید اگر بود، او هم روایت خودش را داشت.
در مرکز تصویر هم سردار حسین علایی (فرمانده نیروی دریایی و ستادمشترک سپاه پاسداران) و سردار محمد باقری (رئیس ستاد کل نیروهای مسلح) با لبخندی به پهنای صورت، ایستادند. این دو سردار رشید زنده ماندند تا روایت ناتمام آن نسل زندهدل را برایمان تعریف کنند و در همان راه گام بردارند.
حالا دوباره عکس را ببینیم. شاد و پر انرژی و یکدل؛ اینها قهرمانان واقعی هستند. و قهرمانان هرگز نمیمیرند...
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
#شهید #دفاع_مقدس #قهرمانان #مدافع_حرم #ایران