eitaa logo
🌱آینده سازان جوان⁦⁦🇮🇷⁩
159 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
26 فایل
جوانید؟ فرزند نوجوان و جوانی را در خانه دارید؟ دلتان جوان است؟ به مجله #آینده_سازان_جوان خوش آمدید ... ادمین کانال: https://eitaa.com/mr_sarafrazi
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش نارنجک شلمچه بودیم! شیخ مهدی می‌‌‌خواست آموزشِ پرتابِ نارنجک بده. گفت: « بچه‌ها خوب نگاه کنید. محمد! حواست اینجا باشه. احمد! این جوری نارنجکو پرتاب می‌‌‌کنند. خوب نگاه کنید تا خوب یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید که یه وقتي خودتون یا یه زبون بسته‌ای رو نفله نکنید. من توی پادگان، بهترین نارنجک زن بودم. اول، دستتون رو می‌‌‌ذارین اینجا». بعد شيخ مهدي ضامنو کشید و گفت: « حالا اگه ضامنو رها کنم، در عرض چند ثانیه منفجر می‌‌‌شه». داشت حرف می‌‌‌زد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف می کرد که فرمانده از دور داد زد: « آهای شیخ مهدی! چیکار می‌‌‌کنی؟» شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک و پرت کرد. نارنجک رفت و افتاد رو سرِ خاکریز. بچه‌ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه مي کردند که حاجی داد زد: « بخواب برادر! بخواب!» انگار همه رو برق بگیره، هیچکس از جاش تکان نخورد. چند ثانیه گذشت. همه زُل زده بودند به سرِ خاکریز؛ که نارنجک، قِل خورد و رفت اون طرفِ خاکریز و منفجر شد. شیخ مهدی رو به بچه‌ها کرد و گفت:« هان! یاد گرفتید! دیدید چه راحت بود!» فرمانده خواست داد بزند سرش، که یه دفعه‌ای صدایی از پشتِ خاکریز اومد که می‌‌‌گفت:« الله اکبر! الموت لِصدّام! » بچه‌ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کيه؟ دیدند يه عراقی ‌ای، زخمی شده و به خودش می‌‌‌پیچه. شیخ مهدی، عراقی رو که دید، داد زد:« حالا بگویيد شیخ مهدی کار بلد نیست!؟ ببینید چيکار کردم!» مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق
حسین دارابی: میگویند کعبه هم تعطیل شد و خدا معجزه‌ای نکرد آری در طول تاریخ اتفاقات ناگواری برای کعبه افتاد، ولی خدا کاری نکرد بنی‌امیه با منجنیق کعبه را به آتش کشاند، ولی خدا کاری نکرد بارها سیل آمد و خانه کعبه ویران شد، ولی بازهم خدا کاری نکرد حجاج‌‌یوسف خانه خدارا ویران کرد، ولی معجزه‌ای نشد اصلا اینطور بگویم، خدا بنا ندارد معجزه‌اش را برای هراتفاقی خرج کند و دائم معجزه کند. اصلا دائم معجزه کردن که دیگر اسمش معجزه نیست. یکبار در طول تاریخ اتفاق افتاد که خدا خانه‌اش را برای زنی باردار، بنام فاطمه بنت‌اسد شکافت تا او میهمان خصوصی‌اش شود و فرزند مبارکش علی را در دل خانه خودش به دنیا بیاورد. آری معجزه‌ی خدا گهگاه در طول هزاران سال اتفاق می‌افتد خدا معجزه‌اش را خرج هر کسی نمی‌کند، باید علی باشد تا معجزه‌ی خداراببینی.....
🏡خانه های نورانی مهمان خانواده های ایرانی 💠 برنامه های متنوع و جذاب قرآنی 🎁 مسابقه معارفی هر شب با 10 جایزه 1 میلیون ریالی 📱آموزش های الکترونیکی قرآن و عترت 🎞 ویدئوهای کوتاه آموزشی 🔊 کرسی های تلاوت زنده برترین قاریان بین المللی ✅ محتواهای سرگرمی 🔹تعطیلات رادر خانه های نورانی بمانیم. https://eitaa.com/joinchat/1245773867Ca9caeffe60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبدکاغذی ببافید. 🌻❤ ارسالی از آموزش هنر. متوسطه اول شهرستان اردکان
anjavi - man agha.mp3
170.1K
‍ ‍ ‍ 😃 _ قسمت ششم 🎤 جبهه و مداحی 🎼 ای زاده زهرا بیا، ای یوسف دلها بیا، آقا بیا آقا بیا ... 🌹🎊 عید شما مبارک🎊🌹 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
anjavi - komeil.mp3
859.6K
‍ ‍ 😃 _ قسمت پنجم 🎤 جبهه و مداحی 🎼 وقتی شهید جلیل گندمکار شروع کرد به خوندن یه فراز از دعای کمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ" ....😃 🌹🎊 عید شما مبارک🎊🌹 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ جذاب از همه کسانی که به من نه گفتند تشکر می کنم چرا که باعث شدند من کارها را خودم انجام بدهم و اینگونه رسید کنم... 👈 خدایا شکرت🌷 راستی شما چی؟ زندگیتون بر پایه منت هاست؟ یا بر پایه توکل بر خدا و اشک های یواشکی ‌و مقاوم تر شدن خودتون؟ 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
⛔️خاطرات کاملا خلاصه یه بخش، بلکه یه بیمارستان از دست من ذله بودند. هم اذیت میکردم و هم میخندوندم. هم عشوه و کرشمه میومدم موقع خوندن کتاب، و هم جوری میخوندم که بنده خداها حس میکردن الان یه اتفاق خاص میفته. اونایی که کوروناشون مثبت شده بود ساعت به ساعت بیشتر میشدند. من نمیتونستم همه چیزو از اول پِلی کنم و از باء بسم الله دوباره بگم. تعداد روحانیون هم زیاد نبود و منم نمیتونستم در همه بخش ها باشم. به خاطر همین واسه یه عده ای کتاب میخوندم. واسه یه عده دیگم حرف میزدم و سرگرمشون میکردم. برای عده ای که ماشالله تعدادشون هم کم نبود باید وقت اختصاصی میذاشتم و کنار تختشون میرفتم و به حرفاشون گوش میدادم. تا اینکه اتفاق جالبی افتاد... یکی از خانم پرستارها اومد و گفت: حاج آقا لطفا برو دفتر دکتر که باهاتون کار دارن! با تعجب گفتم: میخوان اخراجم کنن؟ قول میدم دیگه شلوغ نکنم. گفت: نه حاج آقا! از خداشونم باشه. فقط لطفا زود برین که فکر کنم یه مشکلی پیش اومده! تا اینو گفت پاشدم و مثل برق رفتم تو اتاق دکتر. سلام کردم و نشستم. دکتر گفت: نشین حاج آقا! تعجب کردم و گفتم: پس چیکار کنم؟ گفت: تو بخش خانما یه دو نفر خانم هستن که خیلی دارن بی تابی میکنن! کل بخش رو گذاشتن رو سرشون! دیگه دارن از کنترل خارج میشن. گفتم: چشم اما حالشون چطوره؟ گفت: متاسفانه حال دو نفرشون بد هست. ولی یکیشون بدتره. هم حالش بده و هم همکاری نمیکنه و حرفای زشت هم میزنه! گفتم: امیدی هست؟ گفت: چون مشکل خونی هم قبلا داشته، خیلی نه! گفتم: خودشم میدونه که امیدی نیست؟ گفت: ما که چیزی نگفتیم. شایدم هنوز نمیدونه ولی کلا بی تابه و داره روحیه بقیه رو هم بدتر میکنه. گفتم: حالا بریم ببینم چیکار میتونم بکنم. ولی لطفا تختش رو عوض کنین و بذارین دم درب شماره دو! دکتر با تعجب گفت: چرا اونجا؟ میدونی اونجا کجاست؟ گفتم: آره دیگه! حالا بذارین شما ... کارتون نباشه. فقط لطفا از هم جدا باشن. همین کارو کردن. تخت دو تاشون جا به جا کردند. منم آماده شدم که برم پیششون. رفتم پیش اولی که خیلی اذیت میکرد. دیدم یه خانم حدودا 55 ساله و با وضعیت نامناسب ظاهری و بسیار پرخاشگر نشسته روی تخت! به همه اشاره کردم که از اطرافش برید کنار. وقتی اطراف تخت حسابی خلوت شد، آروم آروم رفتم کنار تختش. یه نگا به خلاصه وضعیتش کردم. حالا هیچی نمیفهمیدم و اصلا نمیتونستم دستخط دکترا بخونما. ولی چنان سر تکون دادم که هر کی نمیدونست فکر میکرد جانشین پورفسور سمیعی هستم. تا این حد جوگیر! زنه تا منو دید گفت: تو دیگه کی هستی؟ چیه؟ نگا میکنی؟ گفتم: سلام. اجازه بدید بررسی کنم. خدمت میرسم. با حالت بی احترامی گفت: بِرو مینیم بابا! خدمت میرسم! همتون آدم کشین! هیچی نگفتم و فقط برگ زدم. قبلش با یکی از پرستارا هماهنگ کرده بودم که بیاد و سلام کنه و بره! اما اون لنتی اومد و گفت: سلام آقای دکتر! روزتون بخیر! اگر با من امری داشتین کافیه پیجم کنین! منم از بالای عینکم فقط نگاش کردم و سر تکون دادم. خداوکیلی اگه دروغ بگم. زنه برای دقایقی هیچی نگفت و فکر کنم فهمید که با آدم حسابی طرفه! مثلا بررسی خلاصه وضعیتش تموم شد و رفتم کنار تختش نشستم. خیلی خیلی جدی شروع کردم: گفتم: خانم شما چند سالتونه؟ با بی حوصلگی گفت: 56 سال! گفتم: میدونین چتونه؟ گفت: آره ... مشکل خونی دارم. گفتم: دیگه؟ با تعجب گفت: دیگه چیه؟ همین دیگه! گفتم: نگفتن دیگه شما چته؟ یه کم جدی تر شد و با چشمای ورقلمبیده گفت: مگه چیزی دیگمم هست؟ قیافمو یه جور خاصی گرفتم و گفتم: وقتی در دانشگاه ونکور درس میخوندم یادم دادند که اهل سانسور و مخفی کردن واقعیت برای بیمارم نباشم. بله متاسفانه! مشکل دیگه ای هم دارین! هول شد و گفت: وای ... چی شده؟ چمه؟ گفتم: جنبشو ندارین اما فکر کنم باید بدونین. شما کورونا گرفتین! با وحشت گفت: یا حضرت محمد! همین مرض جدیده؟ گفتم: بله متاسفانه! دیگه داشت سکته میکرد. بی ادبی و جسارت کردن و همه جا رو سرش گذاشتن یادش رفت و شکست! صدای شکسته شدن توی قیافش پیدا بود. کم کم داشت بغض میکرد و با همون حالت گفت: ینی چی میشه حالا؟ گفتم: مگه نگفتین ما آدم کشیم؟ با تندی گفت: حالا من یه چیزی خوردم. درست جوابمو بده! چی میشه حالا؟ گفتم: باید زمان بگذره! باید دارو بگیرین. باید تحت درمان و نظر خودم باشین. باید اجازه بدین همکارانم به شما نزدیک بشن. باید دیگه صداتو نشنوم و دیگه توهین نکنی تا ولت نکنم و سر و کارت به اون طرف درب شماره دو نیفته! یه نگا به اون طرف در کرد و در حالی که وحشت تمام سر تا پاش گرفته بود گفت: مگه اون طرف کجاست؟ گفتم: انتهای اون راهرو میخوره به سردخونه! میخوای تختتون رو ببرم اون طرف و یه نگا با هم بندازیم و برگردیم؟ هیچی نگفت اما صدای نفس کشیدنش داشتم میشندیم.
به خودش نیومده بود هنوز و تو شوک بود که دید دست انداختم پشت تختش و دارم میبرمش به طرف اون در! فقط صدای نفس کشیدنش میومد. همین جوری که داشتم میبردمش گفتم: آروم باش خانوم! من اینجام. مشکلی پیش نمیاد. فقط یه سر بریم اونجا و بیاییم. در باز کردم و وارد راهرو شدیم. قدم قدم به طرف انتهای راهرو پیش رفتیم. خانمه رو میگی؟ سکوت محض و نفس های عمیق و رنگ پریده! تا اینکه به انتهای راهرو نزدیک و نزدیک تر شدیم و به یه در بسته رسیدیم که بالاش نوشته بود: «سردخانه! ورود اکیدا ممنوع!» رو کردم به طرف خانمه و گفتم: اینجاست. ته خط اینجاست. اگه نذاری کارمو بکنم ته خطت اینجاست. بریم یه سر داخل؟ آقا من که قصد نداشتم زن مردمو ببرم تو سردخونه و بیارم بیرون! فقط میخواستم نشونش بدم که اگه نذاره درمان بشه، وضعش اینه! اما شانس اون خانمه اصلا خوب نبود! والا خیلی بد شانس بود بنده خدا! چون همون لحظه که میخواستیم برگردیم، یهو در سردخونه باز شد و یکی از پرسنل محترم سردخونه با همون حالت و وضعیت خاصش میخواست بیاد بیرون ... آخی بنده خدا زاویه صورت اون خانمه جوری بود که از روی همون تخت و از لا به لای اون در، تا منتهی الیه برزخ و شب اول قبرش و نکیر و منکر رو دید! خلاصه آره دیگه ... وقتی برگشتیم سر جاش، دو سه ساعتی گذشت تا کل پرسنل دست به دست هم دادند به مهر، مریض منظور را دوباره سر پا کردند! مگه به حالت اولش برمیگشت؟ من که وسایلم آماده کرده بودم که اگه سکته کرد، بزنم به چاک!🙈 اما خدا خیلی حاجیو دوس داره😌 چون وقتی اون خانمه از اون شوک شدید برگشت، انگار از جهان آخرت برگشته بود! قشنگ همکاری میکرد ... ☺️ مودب هم شده بود ...😊 حرفای زشت هم نمیزد ...😁 قرص و کپسولش هم میخورد...🤒 اصلا هم بوی وایتکس اذیتش نمیکرد...😷 ضمنا به هر کسی هم که رد میشد سلام میکرد!😂 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
جُِنگ شادی عموملا: 🍄 شعر کودکانه کرونایی 🍄 🍂 اتل متل کرونا 🍂 یه دردِ ناآشنا 🍂 یه شیطون و ویروسه 🍂 بد ترکیب و بدجنسه 🍂 یه ویروسِ خیلی ریز 🍂 که می شینه روی میز 🍂 یا می پره رو دستا 🍂 چرخ میزنه تو هوا 🍂 می پره بالا ، پائین 🍂 غلت میزنه رو زمین 🍂 سوار کفشا میشه 🍂 وارد هرجا میشه 🍂 از راه چشم و بینی 🍂 یا خوراک و شیرینی 🍂 میره درون بدن 🍂 دور میزنه توی تن 🍂 زیاد و تکثیر میشه 🍂 با همه درگیر میشه 🍂 آدما بیمار می شن 🍂 بیمارا بسیار می شن 🍂 ولی به لطف خدا 🍂 و همّت دکترا 🍂 با سعی و کار و کوشش 🍂 سیلی بزن تو گوشش 🍂 تا بیمارا خوب بشن 🍂 قوی و محبوب بشن 🍂 بهار و شادی بیاد 🍂 ملت ما بشه شاد 🍂 وقتی میای از بیرون 🍂 با کمی آب و صابون 🍂 دستاتو دائم بشور 🍂 تا بشی از غصه دور 🍂 اگه گم بشه ویروس 🍂 میدیم به هم ماچ و بوس 🍂 خونه فامیل می ریم 🍂 دستِ همو می گیریم 🌷 مزروعی (خاشع) 🌷 🔥 🔥 🔥 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلطانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ارسالی از ایمان امین الرعایا از کانال حرم رضوی 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
از رضا دورم ولی قلبم سراسر عشق اوست دوریش کشته مرا اما دلم بر کوی اوست 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
👌 نکته ی امروز 👌🌷 ✍در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! 🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری... 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
خاطرات جبهه 🌷❤️ بار اولش نبود كه فيلم بازي مي كرد. آنقدر هم نقشش را دقيق اجرا مي كرد كه براي هزارمين بار هم آدم گولش را مي خورد. ميكروفون را دست گرفت، چند تا فوت محكم كرد و درست در لحظاتي كه بچه ها بيش از هميشه منتظر اعلان آمادگي براي شركت در عمليات بودند گفت:«كليۀ برادران حاضر در پادگان، برادراني كه صداي مرا مي شنوند، در زمين ورزش، نمازخانه، ميدان صبحگاه، داخل آسايشگاه ها، كليۀ اين برادران» .... بعد از مكثي، آهسته گفت: «با كبدشان فرق مي كند»😜😂 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
خبر بد به بی‌بی‌سی و منوتو و اینترنشنال سعودی اسپانیا و آلمان از ایران در آمار مبتلایان کرونا پیشی گرفتند! آمریکا هم در حال سبقت از ایران! کسانی که آرزویشان مرگ و ابتلای بیشتر ایرانی هاست تا آن را چماق کنند بر سرمان ولی مردم ایران باید توجه داشته باشند که با بی‌توجه به هشدارها و خطراتی که ممکن است متوجه آنها و خانواده‌شان شود عده‌ی زیادی از هموطنان اقدام به مسافرت کرده‌اند، به نظر می رسد در روزهای آینده در صورت خودداری نکردن مردم از رفتن به سفر ما شاهد یک جهش بی‌سابقه در تعداد مبتلایان خواهیم بود! پس خواهشمندیم ضمن رعایت بهداشت فردی از سفرهای غیرضروری خودداری کنیم و حتما در خانه بمانیم 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
| امسال بهار تو خونه‌هاست ◽️ هر‌سال برای خرید گل و گیاه عید به بازار گل و گل فروشی‌ها می رفتیم، اما امسال برای حفظ سلامتی خود و عزیزانمان در خانه می‌مانیم و گلخانه را به خانه‌ها می آوریم. ▫️ خانه‌طراحان‌انقلاب‌اسلامی 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغاز فیلم فرستاده محمد رسول الله هم اکنون شبکه قرآن
▪️سنگر همان سنگر است؛مردم همان مردم... 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
💌 می‌گفت قبلنا، همینکه می‌پرسیدند: «چه خبر؟» بی‌خیال و ساده می‌گفتیم: «هیچ... سلامتی!!» اما ... حالا، همین خبر ، 💜 یه خبر مهم و حیاتیه .... اهل بیت می‌گفتند: دو تا نعمت بزرگ هستند که تا از دست ندیم، متوجه اهمیتشون نمیشم؛ یکی، امنیت 🔆 یکی، تندرستی 🍏 خدا توی قرآن گفت: 💫 ینی اگر شُکر کنید، نعمت رو زیاد می‌کنم خدای خوبم اگه تا حالا یادمون نبود، مهربونی تو که همیشه هست، پس من میگم، هــزاربار که: خدایا، برای نعمت سلامتی، شُکر . . ❤️ 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan
💌 میگن آدم باخدا، داناست و چون دلش رنگ آسمون داره، حرفهاش هم 🔆 قشنگ و دلنشینه این آدم اهل معامله‌ست؛ اما 💜 فقط معامله با خدا ... ینی هر کار انجام میده، بعد مزدش رو با کسی حساب می‌کنه که صاحب همه‌ی زمین و آسمونه 💫 امام سجاد (ع) بعد از دعا کردن، اینطور می‌گفتند : خدای خوبم اینکه دعا کردم ینی به این حرفت گوش دادم که : 🌸 «من رو بخونید تا شما رو اجابت کنم» من، حرف تو رو گوش دادم و دعا کردم، تو هم به قولی که دادی وفا کن . . . 🙏🌸 📗 صحیفه سجادیه. دعای سی و یکم دخترونه حرم رضوی 🌱کانال🔊 :‏ https://eitaa.com/joinchat/1933049897Cfa63429f66 @ayandesazanejavan