هر وقت خیلی ناراحت و ناامید شدید یاد این دیالوگ از فیلم ‹ شوالیهتاریکی › بیوفتید :
‹تاریك ترین ساعت شب، درست ساعتی
مانده به سپیده دم است ›'♥️'🌚!
- یجور باشید ك اگه به هر دلیلی دیگه باهم نبودین وقتی بهتون فکر کرد به خودش بگه ارزششو داشت ولی من قدرشو ندونستم!🌱📻'
« أحب أن أنسى ولكن أين بائع النسيان؟ »
- دوست دارم فراموش کنم اما کو فراموشیفروش؟🐳'🌱 -
±ظهربخیر
- صفحهی دوم دفتر روزمرگیهایش نوشته بود :
سرمو به شیشه اتوبوس تکیه دادم و زل زدم به خیابونایی که تند و تند عوض میشدن ..
هر خیابونی
اسمش، شکلش، درختاش ..
یه عالمه خاطره میکوبوند تو سرم ..
میگفت ، نگاه کن ..
اینجا بود که دستتو برایِ باراول گرفت !
توهمین کوچهیِ باریک گونهاتو بوسید و قول داد همیشه بمونه ..
این خیابون رو یادته؟
ده بار از اول تا آخرشُ رفتید و برگشتید ..
این کوچه'!
این کوچهیِ لعنتی هم اسمشه ..
اون مغازه .. اون خیابون .. این ساختمون .. این پله ها ..!
لعنت به همهیِ خیابونهایی که روزهایِ بودنتُ شیرین کردن و روزایِ نبودتُ جهنم'!
لعنت به کلِ این شهـر که نمیدونم کجاش دستامُ گم کردی..
هندزفریمُ میذارم تو گوشمُ بلکه فرار کنم از این شهـر و برم تو عالمِ بیخبری اما یکی بلند بلند ..
جوری که گوشِ دلم کـَر میشه داره میخونه :
- ببین گرفته بارون ، دیوونه کجـایی ..؟🚶🏾♂'🎵-
من نشستم بروی ؛ مِی بخری ، برگردی . .
ترسم اين است ، مسلمان شده باشی جايی .
من برای لحظههایی ك توشون به تو فکر میکنم هم یه احترامِ خاص قائلم ، خودت ك هیچی :))!
هيچ چيز ،
دوبار اتفاق نمیافتد و اتفاق نخواهد افتاد !
به همين دليل ، ناشی به دنيا آمدهايم و خام خواهيم رفت !
هيچ روزی تكرار نمیشود ، دو شب شبيه هم نيست !
دو بوسه يكی نيستند نگاه ِقبلی مثل ِنگاه ِبعدی نيست !
±یکجرعهکتاب|آدمهارویپل🔖
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊܣܭَߊܘ
به احترامِ خانم هایده هم که شده :
"نگو نگو نمیام" محبوب من :)!