eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.6هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.1هزار ویدیو
286 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 در محضر شیخ بهایی : آدمی اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست!! زيرا : اگر بسيار كار كند، می‌گويند احمق است! اگر كم كار كند، می‌گويند تنبل است! اگر بخشش كند، مي‌گويند افراط مي‌كند! اگر جمع گرا باشد، می‌گويند بخيل است! اگر ساكت و خاموش باشد می‌گويند لال است! اگر زبان‌آوری كند، می‌گويند ورّاج و پرگوست! اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گويند رياكار است! و اگر نكند مےگويند كافراست و بی‌دين! لذا نبايد بر حمد و ثنای مردم اعتنا كرد و جز از خداوند نبايد از كسی ترسيد. پس آنچه باشید که دوست دارید. شاد باشید ؛ مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزی شیطان پیش حضرت موسی رفت. کلاهش را برداشت و سلام کرد. موسی گفت: تو کیستی؟ گفت: من شیطانم. موسی گفت: پس شیطان تویی ! خدا آواره‌ات کند. شیطان گفت: من به خاطر مقامی که داری آمده‌ام به تو سلام کنم. موسی گفت: بگو ببینم چه گناهی است که اگر مردم مرتکب شوند، بر آنها مسلط می‌شوی؟ گفت: وقتی از خودشان خوششان بیاید و فکر کنند اعمال خوبشان زیاد است و گناهانشان کم !! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 لقمان حكیم پسر را گفت: "امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور ." شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد . روز چهارم، هیچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشته‏ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: " پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى ." حكایت پارسایان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 شیخ رجبعلی خیاط میفرمود: بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی، خمش می‌کنی. هر چه خم شود خالی تر می‌شود. اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی می‌شود. دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه،از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران. قرآن می‌گوید: "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت." این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: "ما قطعا می‌دانیم و اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطر حرف‌هایی که می‌زنند." "سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن" سوره حجر آیه 98... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 خداوند روزی به موسی گفت: برو بدترين بنده مرا بياور .. موسی رفت يكی از گناهكارهای درجه يك را پيدا كرد و وقتی ميخواست با خود ببرد، گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ی گناهكار مي باشد، رهايش كرد. رفت دزدی را گرفت تا ببرد نزد خود گفت .. نكند اين بنده خاص خدا باشد و توبه كرده و خدا او را بخشيده باشد رهایش كرد. هر كسی را میگرفت با چنين فرضيات و داوريهائی آزادش مینمود؛ آخر دست خالی پيش خدا رفت. خدا گفت: ای موسی دست خالی آمدی؟ موسی گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم .. خدا گفت: ای موسی هرآئينه اگر غير از اين كرده بودی از پيغمبري عزل ميشدي •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 شبی حضرت علی (ع) در دارالخلافه نشسته بودند و به حساب کتاب اموال مشغول بودند که مقداد وارد شدند. با حضرت صحبت کردند که علی (ع) فهمید مقداد برای درخواست کمک مالی آن‌جا آمده است و از بیان نیازش شرم دارد. چراغ اتاق را خاموش کرد و کیسه‌ای زر برداشت، دست مقداد را کشید و کیسه را در تاریکی در حالی‌که در دست مقداد می‌گذاشت فرمود، مقداد تو سکوت کن امشب من فقط با تو سخن می‌گویم. مقداد وقتی کیسه زر را در تاریکی، در دستانش گرفت صدای گریه‌اش برخواست. امیر المومنین (ع) علت را پرسیدند. مقداد گفت: یا علی گمان می‌کنم دیگر مرا دوست نداری که در تاریکی با من سخن می‌گویی، در حالی‌که من عاشق دیدن چشمان تو هستم. حضرت شمع را روشن کردند، مقداد دیدند محاسن علی (ع) خیس اشک چشم است، طوری‌که از آن محاسن نورانی اشک می‌چکد. حضرت، مقداد را در آغوش کشیده و فرمودند: مقداد، علت خاموش کردن شمع این بود که، من از لحظه ورود تو فهمیدم برای نیازی پیش من امشب آمدی، نگذاشتم نیازت را بگویی چون چیزی که انسان بداند برادر مومنش نیاز دارد نباید راضی به تقاضای شفاهی او شود. و علت این‌که چراغ را خاموش کردم به آن علت بود که، انسان مومن و آبرومند وقتی درخواست حاجتی از کسی می‌کند، از شرم و خجلت و حیا، گونه‌هایش سرخ می‌شود، چشمانش در دیدگانش می‌لرزند، عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشیند. خاموش کردن چراغ نه برای، ندیدن جمال زیبای تو بلکه برای ندیدن آن چشمان لرزان و عرق شرم در پیشانی تو بود که مرا دیدنش بیشتر از تو آزار می‌داد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 زمان آن رسیده که در کنار تربیت فرزندان، بر روی تربیت خود هم تمرکز کنیم: داد نزنیم زور نگوییم برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم مقایسه نکنیم توهین نکنیم ناسزا نگوییم برچسب نزنیم از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم آنها را مقصر ناکامی های خود ندانیم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 ثعلبه بن حاطب انصاری به پیامبر (ص) عرض كرد: از خدا بخواه تا مالی رزویم كند، سوگند به خدائی كه تو را به حق مبعوث كرد، اگر خدا به من مالی دهد، حق هر كس را به او خواهم داد. پیامبر (ص) فرمود: خدایا مالی روزی ثعلبه گردان. ثعلبه گوسفندانی گرفت و آن گوسفندان زیاد شدند، تا آنجا كه دیگر مدینه بر او تنگ آمده، پس از آن دور شد و در یكی از وادیها منزل كرد، گوسفندانش چندان زیاد شدند كه دیگر از مدینه دوری می‎كرد و در نماز جمعه و جماعت حاضر نمی‎شد، پیامبر فردی را برای گرفتن صدقات نزد او فرستاد، امّا او سرباز زد و بخل ورزید. رسول خدا (ص) فرمود: وای بر ثعلبه، پس خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ». یعنی: برخی از مردم كسانی هستند كه با خدا عهد می‎بندند كه اگر از فضلش به ما ببخشد، البتّه صدقه می‎دهیم و از نیكان خواهیم بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴دیگران را قضاوت نکنیم! ✍️امیرالمومنین امام علی علیه السلام:جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است. ای بنده ی خدا ! در عیب جویی از بنده‌ای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر گناهی کوچک عذاب کنند. هر کدام از شما که به عیب دیگری آگاهی یافت، باید از عیب‌جویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید. شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن گناه دیگران باز دارد. 📚وسائل الشیعه، باب‌جهادالنفس، روایت۳۳۴ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 در انطاکیه (شهري درترکیه کنونی) یک والی (استاندار) خداترسی در شهری بود که برعکس سایر والی‌ها که افراد قوی جثه و درشت هیکل را برای گرفتن مالیات به روستاها می‌فرستادند، این والی افراد ضعیف را برای اخذ مالیات روانه می‌کرد. روزی پسرش از او پرسید: ای پدر، چرا مانند والی‌های دیگر، ماموران مالیات را از افراد قوی هیکل انتخاب نمی‌کنی؟ پدرش گفت: پسرم؛ گاو، الاغ و اسب و شتر هر چهار حیوان، اهلی هستند، آیا می‌دانی چرا گاو شاخ دارد و بقیه ندارند؟ چون شتر و اسب و الاغ مَرکب انسان هستند اما گاو نه. اگر آن‌ها شاخ داشتند در زمان خشم هر لحظه ابزاری برای انتقال خشم خود داشتند و سواره‌ی خود را با کوچکترین خطایش با شاخ‌هایشان می‌زدند. از آن گذشته سواره هم از سوار شدن بر آن هراس داشت. اگر من ماموران قوی هیکل برای اخذ مالیات می‌فرستادم، آن‌ها چون شاخ داشتند و قوی بودند، به مردم در اخذ مالیات ستم می‌کردند و تحمل هیچ سخنی را نداشتند و مردم را از دیدن آن‌ها هراس در جان می‌افتاد. پس مالیات و خراجی که به من می‌آوردند حلال نبود و برای شهر ما برکتی نداشت. ماموران ضعیف انتخاب کردم تا با مردم مدارای بیشتری نمایند و زمان اخذ خراج حتی نفرین هیچ پیرزنی نیز بر نخیزد. شکر خدا نیز می‌بینی از تمام والی‌های دیگر، شهر ما به خوبی اداره می‌شود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍️مردم به دنبال معجزه هستند، اما در بيشتر اوقات تعريفی كه از معجزه دارند، درست نيست. معجزه است اگر بتوانی بدی را ببينی ولی با خوبی پاسخ بدهی با كلامت، جنگی را خاموش كنی و صلح را برقرار. در جاييكه نتوانی كمك كنی، با نگاهت مهربانی را توسعه دهی. ببخشی، در جاييكه ميتوانی انتقام بگيری به جای لعن و نفرين، دعای خير كنی رنج ديگران، رنج تو باشد. در دم و بازدم هايت، خدا حضور داشته باشد به جای اينكه همه مردم دنيا را تغيير دهی، خودت را تغيير بدهی. برای موفقيت ديگران دعا كنی. خانه ات محلی برای آرامش باشد. 👌و در آخر معجزه است انسان بودن •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 مرد صالحی مبلغ بیست هزار درهم مقروض بود ، هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت . روزی طلبکار با اصرار تمام ، مطالبه قرض خود نمود ، آنقدر سخت گرفت که مرد مقروض با اشک جاری و دلی افسرده به خانه رفت . این مرد همسایه ای یهودی داشت ، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد ، گفت : تو را به حق دین اسلام سوگند می دهم بگو چه شده که این قدر ناراحتی ؟ جریان را برایش شرح داد . یهودی به منزل خود رفته و مبلغ بیست هزار درهم برایش آورد ، گفت : اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه که هستیم ، شایسته نیست همسایه من به رنج قرض گرفتار باشد . بدهکار آن پول را برداشت و پیش طلبکار آورد . طلبکار از این سرعت در پرداخت پول تعجب کرد . از او پرسید : از کجا تهیه کردی ؟ جریان بر خورد همسایه یهودی را برایش نقل کرد ، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد . گفت : من از یک یهودی که کمتر نیستم ، بگیر سند خود را من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد . طلبکار همان شب در خواب دید قیامت به پا شده و نامه های اعمال در حرکت است ، بعضی نامه عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار می گیرد . در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و اجازه ورود بهشت بدون حساب به او دادند . پرسید : چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم ؟ گفتند : چون تو جوانمردی کردی و سند آن مرد نیکوکار را رد نمودی ما چگونه نامه عمل تو را ندهیم با این که بخشنده و مهربانیم ، همانطور که تو از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو می گذریم ، طلبت را بخشیدی ما هم گناهان تو را بخشیدیم . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•