eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
327 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
527 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️چرا یمن به قطعنامه ضد ایرانی رای مثبت داد؟ 💬بعد از اعتراضات مردمی یمن و خروج علی عبدالله صالح به آمریکا به بهانه درمان در سال ۲۰۱۲ منصور هادی باحمایت ریاض و توافق احزاب یمن به عنوان دومین رییس جمهور یمن معرفی شد! 🔴حوثی ها که ناراضی بودن ۲ سال بعد وارد صنعا میشن و کاخ ریاست جمهوری رو تصرف میکنن و منصور هادی هم استعفا میده و از طرف حوثی ها در حصرخانگی قرار میگیره اما شبانه به عدن فرار میکنه تا با تجدید قوا دوباره برگرده! ⚠️ حوثی ها مجدد حمله میکنن و منصور هادی رو شکست میدن  و اونم مجبور میشه به عربستان فرار کنه وهمونجا بمونه! 🚨همین‌ موضوع باعث میشه عربستان به بهانه برگردوندن منصور هادی به قدرت، هشت سال با یمن و بخصوص حوثیها درگیر جنگ بشه! 🔻نهایتا منصور هادی خودش هم با فشار عربستان مجبور به استعفا میشه و اعلام‌ میکنه تمام قدرت و اختیاراتش رو به یک‌گروه ۷ نفره به ریاست رشاد علیمی واگذار کرده و بر همین اساس هم این گروه ۷ نفره تحت عنوان "دولت انتقالی" که تحت حمایت عربستان و امارات و آمریکا قرار دارن و مسئولیت اداره جنوب یمن رو برعهده میگیرن! 🔵حوثی ها زیر بار نمیرن و بعد از ائتلاف با کنگره ملی خلق یمن،دولتی رو با اسم "دولت نجات ملی" تحت حمایت ایران در شمال یمن تشکیل میدن! با این حساب:👇 📛دولتی که پدر اسراییل رو درآورده و کشتی ها رو به آتیش میکشه،دولت نجات ملی هست که عبدالملک الحوثی رهبر این دولته و یحیی سریع هم سخنگوی این دولت! ⭕️اما دولتی که به قطع نامه رای مثبت داده دولت انتقالی یمن هست که یک کرسی در سازمان‌ ملل داره @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام کتاب_ نویسنده: مترجم: موضوع: نمایشنامه
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب_ #باغ_آلبالو نویسنده: #آنتوان_چخوف مترجم: #سیمین_دانشور موضوع: نمایشنامه
📚 باغ آلبالو، نمایشنامه‌ای به ظاهر ساده اما به شدت عمیق است. پر از انسان‌های عادی. به دور از هر نوع قهرمان و یا اتفاق دور از ذهن. ما تنها شاهد زندگی افرادی هستیم که منفعلانه تسلیم سرنوشتِ خویش‌اند. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
اگر قرار باشه با این چیزا و این روشس ها به جایی برسیم، اصلا چرا هفت نفر آدم تحصیل کرده دور هم جمع شد
قسمت 17 همینجور که داشتم عجله میکردم که برسم به بیمارستان... در ذهنم آنالیز اولیه میکردم: غیر طبیعی بود... هیچ شباهتی به فرار برنامه ریزی شده نداشت... خون و کف بالا بیاره و واقعا از حال بره و حالا هم زده و فرار کرده؟! خب این فرار نیست... فرار برنامه ریزی شده نیست... پس کسی که فرار برنامه ریزی شده نداشته باشه، جا و مکان و نظم خاصی هم در ادامه فرارش نداره... به راننده گفتم بزن کنار ... gps روشن کردم و زوم کردم روی محل فرار عطا... وسطای شهر بود... پر از نیروهای امنیتی و شلوغ پلوغ... پس داخل دو تا خیابون اطرافش نمیتونه اومده باشه و بزنه به چاک و بچه ها هم بزنن دنبالش! چون اگر جلب توجه میکرد، ملت هم همکاری میکردن و بالاخره دستگیر میشد... اون موقع دقیقا یه ربع بیست دقیقه بود که از اطلاع فرارش گذشته بود... با خودم گفتم از دو حال خارج نیست: یا هنوز تو بیمارستانه یا زده بیرون... فورا با علوی تماس گرفتم و گفتم به بچه بگو تو بیمارستان بمونند... بیمارستان را زیر و رو بکنند... حواسشون به ماشین هایی که از اونجا خارج میشن باشه تا عطا نتونه با ماشین ها به بیرون منتقل بشه... به علوی گفتم خارج از بیمارستان باشه به عهده من... چون در مدت یه ربع بیست دقیقه، از ره خیابون که بعیده و تقریبا غیر ممکنه... یه کوچه بغل بیمارستان هست... طولانیه اما چون ته اون کوچه را با میله ها درست کردند، ماشین نمیتونه رفت و آمد کنه... پس اونجا با من... تا رسیدم، از ماشین پیاده شدم ... به درو و برم نگاه کردم ... خیابونا آروم بود و نشونه ای از ناآرامی نبود... رفتم تو کوچه... هفت هشت تا ماشین اونجا بود... سریع پشت و زیر همشونو چک کردم... همینطور که به ته کوچه نزدیک میشدم، پشت نرده ها را هم نگاه میکردم... پشت ماشینا نبود... رسیدم ته کوچه... ته کوچه، منتهی میشد به خط ریل راه آهن ... و دو سه تا کوچه دیگه... هر چی به احساسم مراجعه کردم، هیچ احساس خطر و مشکلی نکردم... رفتم سراغ کوچه ها... کوچه اول نبود... کوچه دوم هم هیچی... اما کوچه سوم، که یه موسسه تحقیقاتی هم داخلش بود... مملو بود از ماشین و موتور و دوچرخه... رفتم سراغ جای موتورها و دوچرخه ها... متاسفانه حدسم درست بود... بازی یه کم پیچیده شد... چون داخل جوب کنار پارکینگ موتورها دیدم پیراهن و شلواری که تن عطا بود اونجا افتاده... نشستم کنار جوب... ناامید شدم از عطا... فهمیدم باید بیفتم دنبالش... معمولا وقتی بیفتم دنبال کسی و بفهمم میخواد منو بازی بده، معمولا حداقل فک و دندوناش و احتمالا دو سه تا از دنده هاش هم خرد میکنم... نه اینکه از عمد باشه ها... بالاخره طبیعت درگیری با مجرم فراری از دست مامور امنیتی مثل من بهتر از همین نیست! آه میکشیدم و با بی حوصلگی با پیراهنش ور میرفتم... خوشم نیومد که عطا فرار کرد... اگر مونده بود میتونستم کمکش کنم... اما اون روند پرونده را پیچیده کرد و همانطور که خودتون خواهید دید، کار خودش و ما را هم سخت تر کرد... میگفتم... همینطور که با بی حوصلگی با پیراهنش ور میرفتم، دیدم رو لباس چند تا جمله نوشته... گفته بودن پسر باهوشیه اما نمیدونستم فیلم هم زیاد میدیده و یه کمی شبیه حرفه ای ها عمل میکنه! با خودکار قرمز نوشته بود: «لطفا دنبالم نیایید... من جرمی مرتکب نشدم که مستحق محاکمه در دستگاه قضا و امنیت ایران باشم... به اون آقای باهوشی که دیشب تمام زندگیم را از زیر زبونم کشید بگید نیاد دنبالم... من دو تا کار دارم که باید تا هستم انجامش بدم... قول میدم مشکلی پیش نیارم و پسر بدی نشم... اما اگر پسر بدی شدم، بدونید تقصیر خودتونه و خودتون نذاشتین همه چیز ختم به خیر بشه... عطا» بسم الله الرحمن الرحیم... خدایا به امید تو... پرونده وارد مرحله «تعقیب و گریز» شد... زنگ زدم به علوی... گفتم: «حاجی یه ماشین بفرست به موقعیت من... خودت هم همونجا بمون تا بیام... خیره ان شاءالله... نگران نیستم... تو هم نگران نباش... درستش میکنیم... برمیگرده... حالا یا سالم یا جنازش...» رفتم پیش علوی و اینا... تقاضای جلسه فوق العاده کردم... علوی مدیریت جلسه را به من داد... من تو اون جلسه گفتم: «رفقا... مرغ از قفس پریده و باید برگرده... برای بار اولمون نیست که اینجور موقعیت ها را تجربه میکنیم... پس برش میگردونیم با توکل بر خدا... عطا برای ما پیام گذاشته... چند تا نکته داره پیامش: اولا معتقده جرمی مرتکب نشده... وقتی کسی چنین احساسی داشته باشه، معلومه که ما را ظالم یا نفهم تصور کرده و نمیشه باهاش شوخی کرد... انسان ها در برابر کسی که اونو ظالم یا نفهم بپندارند، سرسختانه تر موضع میگیرن! پس حواستون جمع باشه...
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت 17 همینجور که داشتم عجله میکردم که برسم به بیمارستان... در ذهنم آنالیز اولیه میکرد
ثانیا یه تیکه از پیامش مربوط به منه... مشخصه بخاطر حرفایی که به من زده، احساس خوبی نداره و شاید پشیمونه که با من حرف زده و خیلی از حرفها را به زبون آورده... پس مجبورم منم در روند پرونده باشم و بیفتم دنبالش ... ثالثا ظاهرا دنبال ختم به خیر شدنه کارهاست... برای یه آتئیست وقتی چیزی ختم به خیر میشه که با عقل و فکر خودش ختم به خیر بشه نه واقعا! و اصلا خیر و شر برای یه آتئیست، معنی حقیقی و واقعی نمیده... پس ممکنه دست به هر کاری بزنه... رفقا... باید فورا پیداش کنیم... خطرناکه... ما حتی نمیدونیم عرضه قتل و تجاوز هم داره یا نه؟ اما دینمون بهمون گفته کسی که از خدا نترسه و ملحد باشه، آب از سرش گذشته و ممکنه دست به هر کاری بزنه... به این جور شخصیت ها میگن «غیر قابل پیشبینی» ... اصلا ذات آتئیست ها... نه اونایی که دارن ادا و اصول روشنفکری در میارنا... آتئیست های واقعی که پایبند به هیچی نیستند، انجام هر خطا و جرمی درباره اونا محتمل هست و نمیشه دست کم گرفتشون... حالا چه برسه به شاگرد ممتاز مدرسه فلسفه الحاد ترکیه و پدر و مادر هم عضو ارشد سازمان منافقین! کسی حق تیر نداره... درگیری بدنی اشکال نداره... ولی لطفا زنده بمونه... فقط پیداش کنین... حاجی! لطفا به بچه های مخابرات اداره بگو این ده بیست کلید واژه ای که مینویسم را رصد کنن... به محض رصد از هر شماره ای، به من خبر بدن... (روش رصد الفاظ مربوط از طریق شماره های نامربوط) حاجی! اکانت تلگرام عطا فعاله... چکش کنین و خبرش را بهم بدید... هرچند بعیده با اون ارتباط بگیره...» در همون موقع بود که در زدن و یکی از بچه ها وارد شد... من مشغول حرف زدن بودم که اون بنده خدا با علوی حرف زد و رفت... وقتی اون رفت، من دیدم علوی عینکشو درآورد و چماشو مالوند... خشم از چشماش داشت فوران میکرد... گفتم: حاجی خدا بد نده؟! چیزی شده؟ چیزی گفتن؟ علوی گفت: «یکی از بچه هایی که با عطا رفته بوده بیمارستان، همین الان خبری بهم داد که اصلا جالب نبود... ظاهرا وقتی عطا مثلا بیهوش بوده، بچه ها کتشون را درمیارن که بتونن راحت تر جا به جاش کنن... الان کت یکی از بچه ها نیست...» گفتم: صبر کن حاجی... یا حضرت معصومه... درست فهمیدم؟ علوی با تاسف سرش تکون داد و گفت: متاسفانه آره... گفتم: خدای من! لابد ... علوی گفت: آره... اسلحه هم تو اون کت بوده... بعلاوه کارت شناسایی مربوط به اداره! گاومون زایید... عطا ... بعلاوه اسلحه گرم... بعلاوه کارت شناسایی نیروی ویژه امنیتی و یه مشت خرت و پرت دیگه... ادامه دارد... @ayeha313
داری https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا