🌱آیه های زندگی🌱
در اون موقع با خودم میگفتم: ما الان چی داریم؟ هیچی! حقیقتا هیچی! هیچی تو دست و بالمون نیست! اون از ع
ازبس شلوغ بود... من چسبیدم به پشت ماشین آمبولانس و همینجور باهاش رفتم جلو...
وقتی رسیدم جلو... قلبم اومد تو دهنم... دیدم همه جا خون پاشیده... خون سرخ و تیره و تازه ... مثل اینکه چند نفرو با هم زده باشن... داشتم میترسیدم کم کم... تپش قلبم زیادتر شد...
تا اینکه دیدم ماشین آمبولانس ایستاد... فهمیدم که رسیده... جمعیت اینقدر زیاد بود که اصلا نمیشد جای پا پیدا کرد و راه رفت... چه برسه به اینکه بدوم و خودمو برسونم...
رفتم جلو... کر شده بودم... با صحنه ای که دیدم، واقعا کر شدم... دیگه نمیشنیدم جمعیت دارن چی میگن و چه داد و بیداد ها میکنن؟ فقط آب دهنمو قورت دادم و لبای خشکمو به هم فشار میدادم و بهت زده نگاش میکردم...
دیدم رو زمین افتاده... سه تا گلوله بهش زدن... معلوم بود که یه بوهایی برده بوده و میخواسته مزاحمشون بشه که گلوله اول زدن به شکمش... بعدی را زدن به پاهاش... شلیک خلاص هم زدن به پیشونیش...
وقتی به پیشونی میزنن، ینی دیگه خسته شدن ازش... میخوان از سر خودشون بازش کنن... شلیک به پیشونی، چهره را از هم میپاشونه... به خاطر همین خیلی خون رو زمین پاشیده بود...
جمعیت داشت هل میداد... مامورای آمبولانس میخواستن زود، جنازه را ببرن... نشستم بالای سرش... قبل از اینکه جنازه را ببرن، فورا یه دستی به سر و روی بدنش کشیدم ببینم پیامی... نشونه ای ... ردی ... نکته ای ... دیدم نه... خبری نیست... اصلا فرصت این چیزا نشده بوده... تا همدیگه را دیدن، درگیر شدن و حتی بهش فرصت دفاع نداده بودن...
بردنش... جلوی چشمم بردنش... گذاشتنش توی کیسه مخصوص حمل جنازه و بعدش هم سوار آمبولانس و بردنش...
خودمو کشوندم سمت دیوار و نشستم گوشه کوچه... خیلی بهم ریخته بودم... وقتی یکی از بچه ها را از دست میدیم، مثل اینه که یکی از بهترین عزیزانم را از دست داده باشم...
حال خرابی داشتم... بیسیمم را برداشتم: از محمد به دفتر فرماندهی عملیات... «امین» را زدن... تکرار میکنم... امین را زدن... خیلی هم بد زدن... نیروی کمکی میخوام... خاک فرج... موقعیت یازده... یازهرا...😭😭
ادامه دارد...
@ayeha313
🌸با نام و یاد خـدا
✨میتوان
🌸بهتـرین روز را
✨برای خـود رقـم زد...
🌸پس باعشـ💞ـق
✨و ایمـان قلبی بگوییـم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@ayeha313
پیامبر رحمت و مهربانی ؛ حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم):
بدانید که هـر زنى ؛ که در بـرابر بد اخلاقى شوهرش ؛ شكيبايى ورزد ؛
خداوند ؛ مثل (ثواب) حضرت آسيه"ره" (همسر فرعون) به او عطا می كند...!!!
منبع : 👇
کتاب شریف بحار الأنوار_ج 103 /ص 247
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه 💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت نهم 🔸️انتظاراتتون
#مجردانه
💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند
🔹️قسمت دهم
🍂استقلال عاطفی و روانی از خانواده
🍃فرد باید بتونه توی زندگی انتخاب مسئولانهای داشته باشه و بهای انتخابش رو هم بپذیره. مثلا فردی که نمیتونه حتی انتخاب رشته دانشگاهش رو خودش انجام بده، آمادگی برای ازدواج نداره. حتی در ازدواج با اینکه راهنمایی خانواده و متخصص، مهم و اثرگذاره اما لازم هست که تصمیم نهایی رو خود شخص براساس شنیدهها و ادراکات خودش بگیره.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
#فرزندداری
۹ روش خلاقانه برای تنبیه کودکان
تنبیه بدنی، جیع زدن و فریاد کشیدن نه تنها هیچ تأثیری در تربیت کودکان نداره بلکه در درازمدت بچهها رو پرخاشگر، مضطرب، بی اعتمادبه نفس و سرکش میکنه.
چند ایده برای تنبیه کودکان
1⃣ تعریف کار
حفظ کردن یک شعر، چندبار نوشتن از حروف الفبا، رنگآمیزی تصاویر و یا حل یک مسئله ریاضی!
2⃣ انجام حرکات ورزشی
طناب بزنه و یا حرکت دراز و نشست رو ۱۰ بار تکرار کنه.
3⃣ کسب امتیاز
فهرستی از کارهای خونه مثل آب دادن به گلدانها، گردگیری، نظافت، خشککردن ظرفها و ... تهیه کنید و برای هر کار یک امتیاز در نظر بگیرین؛ اگر کودک شما مثلا ۱۵۰ امتیاز گرفت میتونه با دوستانش بازی کنه.
4⃣ استفاده از زمانسنج
اگر کودک شما برای انجام کارهایی مثل تکالیف مدرسه یا تمیز کردن اتاقش زمان زیادی رو هدر میده بهتره از زمانسنج استفاده کنید. اگر در زمان مناسب کارهاش تموم شد اجازه داره بازی کنه یا بیرون بره.
5⃣ تمرین بیشتر
این روش تنبیه بهخصوص برای کودکانی که در درسهاشون ضعیف هستند مناسبه، از دروسی که ضعیفتره نمونه سوال تهیه و چاپ کنید تا جواب بده.
🔸ادامه دارد...
@ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دلایل قرآنی و روایی بر اهمیت احکام فقهی
💬دلیل اهمیت یادگیری احکام دینی چیست؟
🔹آیا فرد مسلمان باید همه ی احکام در همه زمینه ها را بیاموزد؟
💠 #استاد_وحیدپور
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
چرا مریم رجوی هنوز روسری به سر دارد؟
🔹سالهای میانی دهه پنجاه شمسی، تبِ اسلامسرایی داغ بود. افراد مختلف التقاطی که برخی مبارزه و برخی مادیگرایی را محور تفکرشان قرار داده بودند، «ارزشهای دینی» را نیز مطابق آن تفسیر میکردند. «حجاب» هم یکی از این ارزشهای دینی بود که از گزند این تفسیرهای انحرافی در امان نبود و آنسالها با مفهوم «مبارزه» پیوند خورده بود. گاهی مبارزه طبقاتی، گاهی مبارزه با شاه و گاهی مبارزه با امپریالیسم.
🔹اولین روزهای اسفند ۵٧، سازمان مجاهدین خلق بیانیهای درباره مساله حجاب صادر میکند که چند محور اصلی دارد: درست است انقلاب پیروز شده، اما «در شرایطی که هنوز نهادهای اساسی امپریالیستی در کشور ریشهکن نشده و موجودیت انقلاب هنوز در تهدید است» باید مسائل را اصلی فرعی کرد و نباید با مشغول کردن توان جامعه روی آنها «زمینههای توطئه و تحریکات ضدانقلاب» را فراهم کرد.
🔹در بخشی از این بیانیه آمده است: «حجاب به عنوان یک نهاد انقلابیِ اسلام، فیالواقع چیزی نیست جز کوشش اجتماعی بخاطر رعایت و حفظ سلامت اخلاقی جامعه که خود، بدون شک از ضروریات رشدِ همهجانبهی معنوی و مادی اجتماعی است و ما مطمئنیم که خواهران و مادران انقلابی ما همانگونه که تا کنون در عمل نشان دادهاند، این ضرورت را به بهترین وجه رعایت نموده وخواهند نمود.»
🔹بیانیه سازمان با تاکید بر اهمیت آزادی، رسما اجباری بودن حجاب را هم رد کرده و آن را مسالهای فرعی دانسته و چنین جمعبندی کرده بود: «تاکید میکنیم که بایستی با اصلی و فرعیکردن موضوع ، مبارزه تمام نیروها را علیه امپریالیسم و پایگاههای امپریالیستی بسیج نمود و خشم مقدس انقلاب را صرفا نثار آنها کرد.»
.
🔹نگاه التقاطی و گزینشی سازمان به اسلام تا همین حالا که رسما به فرقه تبدیل شده هم ادامه پیدا کرد. «اسلام» نه به عنوان یک دین، بلکه به عنوان یک ابزار توجیهگر کارکرد داشت و هرکجایش که به کارشان میآمد را پررنگ میکردند و بخشهای دیگر را نادیده میگرفتند. به همین خاطر بود که مریم رجوی برخلاف دستورات صریح شرعی، پس از طلاق از همسرش بدون گذشتن مدت زمان شرعی لازم با مسعود ازدواج کرد، اما «روسری و حجاب» همچنان در سازمان اجباری ماند. نه به عنوان یک واجبِ شرعی، بلکه به عنوان یک «قاعدهی سازمانی». از مسعود رجوی سالها است خبری نیست و تنها چهرهی سازمان یعنی مریم نیز اگرچه در لباسش کمی تغییرات میدهد، اما در مجموع با حجاب است و طبق قاعدهی سازمانیاش همیشه روسری به سر دارد، حتی وقتی میخواهد با حجاب اجباری مخالفت کند.
@ayeha313
📌متن شبهه
واکنش زینب سلیمانی به صوت جنجالی ظریف
ظریف بخوانید اما درشت تکرار کنید ...
راست میگوید که میدان با میز فرق دارد، او اساساً حاصل یک تَکرار بی جاست، نه یکاقدام بجا
آقای دیپلمات
شما یادتان نمی آید،
خلاصه شده.
📌 پاسخ به شبهه👇
✅تنها واکنش زینب سلیمانی(دختر سردار دلها) به فایل صوتی جنجالی ظریف این مطلب بود که به همراه عکسی از دست شهید سلیمانی پس از شهادت در توییتر منتشر کرد:👇🏻
هزینه میدان برای دیپلماسی...
http://eghtesadonline.com/fa/tiny/news-523734
❌بقیه مطالبی که به اسم زینب سلیمانی در فضای مجازی منتشر شده شایعه است.
🌱آیه های زندگی🌱
📌 راهکار های رفتار مناسب با دختران نوجوان 🌟 4- مهربان باشید: 😊 برای دختران نوجوان، مهربان بودن خیل
📌 راهکار های رفتار مناسب با دختران نوجوان
5- اجازه دهید با نظارت شما ریسک کنند: 🚨
ریسک پذیری همیشه هم بد نیست. در واقع حد مشخصی از ریسکپذیری در محیطی امن و مثبت برای شکلگیری شخصیت، هویت و اعتماد به نفس نوجوان لازم است. فعالیتهای سالمی مثل اجرای نمایش، اردو رفتن با مدرسه بیرون رفتن با دوستان، ورزش و شرکت در موقعیتهای اجتماعی جدید خیلی به نوجوان کمک میکند.
@ayeha313
بچههایی هستند که بعد از انجام یک کار اشتباه بلافاصله عذرخواهی🙏🏻 میکنند، اما هم شما و هم خودش میداند که این صرفا راهی برای فرار از تنبیه است.
برای اینکه عذرخواهی شکل واقعی و حقیقی پیدا کند، مهمترین شرط، پشیمانی است. اگر کودک از کار بدی که انجام داده است، پشیمان نیست به او توضیح بدهید و برایش زمانی تعیین کنید تا به اشتباهش فکر کند. همیشه روی این نکته تایید کنید که تا زمانی که از کارش پشیمان🤦🏻 نیست، لازم نیست عذرخواهی کند. برای کمک به درک بهتر کودک 👶🏻نسبت به رفتارش میتوانید تاثیر آن رفتار را روی دیگران با هم بررسی کنید. حتی میتوان از کودک خواست که خودش را به جای طرف مقابل بگذارد و احساساتش را بیان کند. این تمرین کمک میکند ارزش اخلاقی عذرخواهی به درستی برایش درونی شود
.
#کودک
@ayeha313
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #بامداد_خمار
نویسنده: #فتانه_حاج_سید_جوادی
ژانر: داستانی، رمان عاشقانه
ناشر: نشر البرز
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #بامداد_خمار نویسنده: #فتانه_حاج_سید_جوادی ژانر: داستانی، رمان عاشقانه ناش
رنج پایداری که به بامداد خمار تشبیه شده است، فتانه حاج سید جوادی با نام هنری پروین، داستانی به عمل آورده که تا کنون بیش از پنجاه بار تجدید چاپ شده و به زبان های ایتالیایی، یونانی و آلمانی بازگردانی شده است. سودابه دختر جوان و سرکشی است که در آستانه ی تصمیمی سرنوشت ساز برای زندگی اش قرار دارد. روحیه ی متلاطم و احساساتی او سبب شده تا پدر و مادرش نگران تصمیم گیری زودهنگام و عجولانه اش باشند؛ علی الخصوص که سودابه، آیینه ی تمام نمای عمه اش محبوبه است و محبوبه نیز روزگاری با یک تصمیم آتشین، هستی خود را زیر و زبر کرد. حالا محبوبه آهی سرد روانه ی قاب خاک خورده ی آن عشق دیرین می کند تا گرد و غبار نسیان از آن بلند شده و سودابه بتواند جزییات عشق سودا زده ی او را با چاشنی حسرت و سرخوردگی ببیند.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
ازبس شلوغ بود... من چسبیدم به پشت ماشین آمبولانس و همینجور باهاش رفتم جلو... وقتی رسیدم جلو... قلبم
#حجره_پریا
قسمت20
از حرفه و شغلم که عشقمه بدم میاد وقتی نتونم برا ی رفیق یا نیروی زیر دستم عزا بگیرم... نتونم بشینم بالای سرش و باهاش حرف بزنم... وقتی نتونم مثل تو فیلمها لحظه آخر بالای سرش باشم و سرش بگیرم تو بغلمو و بوسش کنم و داد بزنم و بگم خداااااااا ... نتونم یه دل سیر اشک بریزم و بالا سرش سینه زنی کنم... نتونم چند دقیقه ای حداقل تو حس باشم ... حتی فرصت یادآوری خاطرات صبحش که زده بودم تو پرش و تهدیدش کرده بودم و گفته بودم چالت میکنم هم نداشتم...
هر کی ندونه فکر میکنه ما جنسمون از پولاد و آهنه... والا به خدا ما هم معنی بی شوهر شدن زن جوون را میفهمیم ... ما هم معنی بی پدر شدن دو سه تا بچه قد و نیم قد را میفهمیم... معنی زن بیوه شدن همسر رفیقمون و بچه های صغیرش را میفهمیم و خورد میشیم و از درون میشکنیم...
فقط تفاوتمون با بقیه اینه که نباید همون لحظه که شوکه شدیم، عکس العمل به خرج بدیم و احساساتی بشیم... باید وقتی داریم گزارش را تایپ میکنیم و یادمون میاد، کیبوردمون از اشک چشمامون خیس بشه و دعا کنیم کسی در را باز نکنه و نیاد داخل تا بتونیم قشنگ و یه دل سیر اشک بریزیم و براش عزا بگیریم!
بگذریم...
کوچه هنوز ملتهب بود... بعد از پیامی که به مرکز دادم، رفتم رو خط اتاق شبکه... گفتم: بچه ها شماره ای که براتون میفرستم را ردیابی کنین... از مخابرات خودمون رد و آدرسش را پیدا کنین و فورا بهم اطلاع بدید!
داشتم ضعف میکردم... یه شکلات تو جیبم بود... باز کردم و گذاشتم تو دهنم تا فشارم نیفته... قدرت آنالیز و تحلیل اینکه چه بر ما گذشت را نداشتم... فقط رفتم یه گوشه و نشستم... یادمه که یه فضای سبز کوچیک بود... رفتم روی یه نیم کت نشستم و فیلم دوربین مدار بسته مغازه خشکشویی را دانلود و تماشا کردم...
خیلی با دقت نگاش کردم... شاید بیش از پنج بار نگاش کردم... یک دقیقه و چند ثانیه بود اما دو تا زاویه موجود در فیلم را به دقت بررسی کردم... حجم و هندسه اون بابایی که کت را آورده بود را به صورت چشمی و تقریبی حساب کردم...
اما ...
کار پیچیده تر شد... چون سر شونه ها و حجم سر و اندام کلی اون شخص موجود در فیلم، اصلا به عطا نمیخورد!! خب این اکتشاف، خیلی خوشایند نبود... این مسئله، احتمال حمایت یه تیم کارکشته مسلح وحشی از عطا را تقویت میکرد... حتی با این پازلی که تو ذهنم چیدم، جرم عطا دیگه از یه آتئیست فعال مجازی و فحاش به ائمه اطهار و اینا بالاتر بود...
خب هر بچه ای اینو میفهمه که وقتی لباس و تجهیزات مامور ما را کش میرن و بعدش که موی دماغشون میشه، وسط شهر میزننش و هنوز سایه تهدیدی بزرگ بر سر چند تا خواهر طلبه از همه جا بیخبر وجود داره، این ینی «مسئله امنیتی» هست و مربوط به امنیت ملی میشه... حتی احتمال حمله و حملات تروریستی هم وجود داره و اصلا بعید نیست و ممکنه قتل عام تروریستی هم اتفاق بیفته...
با خودم دم گرفته بودم و میگفتم: «یا ابالفضل العباس»... مامور ما را زمینگیر نکردن... زدنش به قصد خلاص... به قصد کشت... مگه چی دیده بوده و چیکار کرده بوده و چه خطری داشته که زده بودنش که بمیره... نه اینکه بزنن و زمینگیرش کنن تا بتونن راحت فرار کنند!!!
اول به دفتر فرماندهی عملیات پیام دادم و تقاضای نیروی کمکی کردم...
بعدش هم تقاضا کردم که به واحد امنیت ملی لینکم کنند... اگر بهشون اون موقع اطلاع نمیدادم، ممکن بود دیر بشه ... ممکن بود کشته بشم و کسی نتونه اطلاع بده ... بخاطر همین میخواستم قبل از اینکه کشته بشم، نتیجه مشاهداتم را اطلاع بدم...
مستقیم منو به تهران وصل کردند... وقتی لینک شدم، گفتم: من با شواهد موجود در پرونده، احساس یه حمله جدی تروریستی و امنیت شهری میکنم... شواهد خطرناکی امروز به دستمون رسیده که حکایت از به خطر افتادن جان شهروندان داره! لطفا هر چه سریعتر اعلام دستور بفرمایید!
جواب اومد: «لطفا منتظر دستور باشید!»
بعد از سه دقیقه اومدن رو خطم... گفتن: «شواهدات و مختصات شما بررسی و توسط کارشناسان تایید شد. توانایی ادامه ماموریت را دارین؟»
گفتم: «بله قربان! اندکی ضعف دارم اما میتونم ادامه بدم. لطفا دستور همکاری و ارسال نیروی کمکی بدید.»
گفتن: «تایید شد. دستورش داره صادر میشه. پرونده شما الحمدلله نشون دهنده اینه که دوره ایجاد و تثبیت امنیت شهری را با موفقیت سپری کردین. اما توصیه میشه که به اتاق فرماندهی عملیات برگردین و از اونجا پیگیر عملیات باشین!»
گفتم: «جسارتا موقعیتش نیست... انتقال میدان به مامور ثالث صلاح نیست و بنظرم اگر خودم اینجا باشم بهتره!»
گفتن: «این یک توصیه بود... اما معنای اصرار شما مبنی بر موندن در صحنه را نمیفهمم!»
حالا چی بهشون بگم؟ بگم چون زنم داره میاد؟ بگم چون دلم نمیخواد آرامش اون هفت تا خواهر طلبه بهم بخوره؟ بگم چی؟ اون که متوجه وضع موجود نبود... مثل یه کارشناس خارج از گود، حکم میکرد... فقط یه چیزی به ذهنم رسید...
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت20 از حرفه و شغلم که عشقمه بدم میاد وقتی نتونم برا ی رفیق یا نیروی زیر دستم عزا بگی
گفتم اصراری نیست... اگر دستور برسه، تمکین میکنم!»
گفتن: «بسیار خوب! پس طبق صلاحدید عمل کنید!»
خب الحمدلله... مثل اینکه کلکم گرفت...
چهار واحد سیار در منطقه، اعلام حضور کردند و اومدن کمکم... ینی حدودا ده نفر شدیم... باید اون شب به خیر میگذشت... منتظر آدرس بودم... تا اینکه آدرس را ارسال کردند...
بچه های شبکه اومدن رو خطم و گفتن: «حاجی! ما را سر کار گذاشتی؟!»
گفتم: «ینی چی؟!»
گفتن: «این که شماره خونه نیست!»
گفتم: «پس چیه؟»
گفتن: «شماره کیوسک تلفنه! حوالی موقعیت یازده... ینی همون خاک فرج ... موقعیت یازده... دقیقا سر کوچه ای که امین را زدن!»
گفتم: «ینی چی؟ ینی دختره پاشده اومده از خونه بیرون و رفته کیوسک تلفن و از اونجا برام تماس گرفته؟!»
گفتن: «آره... چون تلفن اون محل، از ساعت 12 امروز ظهر تا فردا ظهر قطع هست و دارن شبکه را ارتقا میدن!»
خیلی عصبانی شدم... خیلی بهم فشار عصبی اومد... با داد گفتم: «ارتقا میدن؟! کدوم ارتقا؟ ینی چی؟ پس شماها اونجا چیکاره هستین؟ حالا ما اینجا چه غلطی بکنیم؟!»
گفتن: «شرمندم حاجی! چه بگم؟ حالا هر چی دستور بفرمایید درخدمتیم!»
فکر کردم... ذهنم جایی قد نمیداد... هیچ شماره ای از هیچکس نداشتیم... فقط یه چیزی اومد تو ذهنم... تا اومد تو ذهنم، از سر جام پریدم... رفتم رو خط بچه های دفتر فرماندهی عملیات... گفتم: «لیست اعضایی که در همایش دو روزه شرکت کرده بودن را فورا برام پیدا کنین! فورا... منتظرم...»
ساعت داشت تند تند میگذشت... تند تند ثانیه ها میشد دقیقه و دقیقه ها میشد ساعت...
اومدن رو خطم... گفتن: «حاجی فرستادیم رو سیستمت!»
سریعا سیستمم را چک کردم... ماشالله 400 تا اسم بود... رفتم بخش سخنران ها... پیداش کردم... اسم دختره را پیدا کردم ... یگانه شفق... طلبه... سطح سه... ارائه مقاله... شماره تماس 0912........
فورا تلفنم را برداشتم و شماره اش را گرفتم...
وااااااای خدااااای من!! کف کردم... خشکم زد...
مگه از این بدتر هم میشه که بگه: برقراری ارتباط با مشترك موردنظر مقدور نمیباشد، " "The call number is restricted
ادامه دارد...
@ayeha313
خدایا🙏
امروز تمنا دارم 🙏
به هر آنکس
که برای زندگی کاری می کند
از مسیر حلال
و به دنبال روزی ست
برکت فراوان عطا کن🙏
به خصوص آبروداران🌺
آمین یا قاضِیَ الْحاجات🙏
ای برآورنده ی حاجت ها🙏
@ayeha313
امام محمد باقر علیه السلام:
وَ لَقَدْ كَانَتْ طَاعَتُهَا مَفْرُوضَةً عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهَائِمِ وَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ الْمَلَائِكَةِ...!
اطاعت از فاطمه سلام الله علیها ؛بر همه مخلوقات خدا واجب است ؛ از جنّ و انس و پرندگان و چارپایان گرفته تا حتی انبیاء ؛ و فرشتگان...؛!!!
منبع : 👇
کتاب شریف دلائل الامامة ص۱۰۶.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه 💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت دهم 🍂استقلال عاط
#مجردانه
💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند
🔹️قسمت یازدهم
🔸️بررسی شباهتها و تناسبها در آمادگی برای ازدواج
🍁یباید هر دو طرف برای هم جذاب باشین؛ البته نه اونقدر که شیفته بشید و آیتمهای دیگه رو نادیده بگیرید. کلیت خانوادههاتون، پایگاههای اجتماعیتون، جهانبینیتون، باورها و اعتقاداتتون شبیه هم باشه. توی هدف و مسیر زندگیتون وحدت رویه داشته باشین.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313