🌱آیه های زندگی🌱
رسیدم به اول راه پله زیرزمین... گفتم: «پریا خانوم! بیا بالا ... از زیر زمین داشت بوی دود و خاک بسیار
با خودم گفتم: برم و در را هم ببندم و پشت سرم نگاه نکنم؟! همین؟! بعدش هم قپی غیرت و پرونده ختم به خیر شده و عاشق شهید و شهادت و این حرفا؟!
در را پشت سرم بستم... یکی دو قدم به طرفش حرکت کردم... اون تا دید دارم میرم به طرفش، با بی حوصلگی و تعجب گفت: «کجا حاجی؟! شوخی بازی نیستا ... ببخشید البته ... قصد جسارت ندارم... خودتون میدونید... اما لطفا برو... من این حالتو خوب میشناسم... من که نبودم و ندیدم اما میگن دقیقا بابامم همینطوری رفت... مدل چاشنی حسگر، این حرفها حالیش نیست... کوچیکترین تکون غیر متعارف میریم هوا ...»
گفتم: «میدونم... دیدم... نه یه بار و دو بار... چند مرتبه دیدم... بلد نیستم خنثی کنم و کمکت کنم... اما بیا با هم فکر کنیم ببینیم چطوری میتونیم نجات پیدا کنیم؟!»
چند قدم دیگه هم رفتم به طرفش...
نمیدونم تا حالا موقع انفجار بودین یا نه؟! یا مثلا مانور و خشم شب دوره های نظامی و یا رزم شبانه و پیاده روی در شب، وسط بیابون های شبه جنگی راه رفتین یا نه؟ براتون TNT یا دیگر مواد منفجره را ترکوندن یا نه؟!
وقتی میترکه و منفجر میشه، حتی اگر روی زمین هم خوابیده باشی و فاصلت با چاشنی کم باشه، بلندت میکنه و هم زمانی که زمین زیر پات و بدنت میلرزه، تعادل خودتو هم بهم میزنه! مثل انفجار سال 87 در حسینیه سید الشهداء شیراز و یا مثلا انفجار سوم شعبان سال 89 مسجد جامع زاهدان و... بچه هایی که اونجا بودن تعریف میکردن که لحظه انفجار، از جا کنده شده بودن و مثل پر روی هوا جا به جا شده بودن!
وقتی مثل من، تجربه این چیزا داشته باشین، قدم زدن و رفتن به سمت مقدار قابل توجهی چاشنی انفجاری بی جنبه وحشی خونه خراب کن، مثل راه رفتن با تردید، روی شیشه تیز میمونه که هر لحظه میری جلو، بیشتر پشیمون میشی اما دیگه راه پس و پیش نداری و ...
دو سه قدم دیگه برداشتم ... سرشو به زور بالا میگرفت که منو ببینه و تو چشمام نگاه کنه... با داد و تند تند میگفت: «حاجی گفتم برو ... چقدر لجبازی شما ... میگم کارم تمومه ... میگم دختره و صابر و مردمو از اینجا دور کن و برو اما داری میایی طرفم؟ چی فکر کردی؟ نمیتونی نجاتم بدی حاجی! حاجی برو دیگه!»
رسیدم بالای سرش... چهار زانو نشستم بالای سرش ... صورتش رو به روی پاهام بود... یه کم خودمو کشوندم جلوتر... میخواستم صورت ماهش دقیقا روی پاهام باشه ... با لکنت و فشاری که داشت بهش میمومد با داد گفت: «حاجی مگه فیلم سینمایی داریم بازی میکنیم؟ الان گوشت چرخ کرده میشیم و کسی حتی نمیتونه دست و پاهامون تشخیص بده و پیدا کنه ... میشه بری و بذاری با بابام تنها باشم؟!»
تا اسم باباش آورد، دلم لرزید ... صورتش پایین بود و نمیتونست منو ببینه ... خوب شد که نمیتونست ببینه که داره به جای اشک، از چشمام دریا میاد و کل صورتم براش خیس خیسه ...
دستمو گذاشتم رو صورتشو و آروم صورتشو گذاشتم روی پاهام ... بهش گفتم: «بابات یادته؟!»
اون لحظه نفهمیدم چرا اما اونم یه کم آرومتر حرف میزد... گفت: «نه ... دو سال از جنگ، ینی همون دو سال آخر زندگیش اصلا خونه نیومد ... ینی دقیقا از وقتی به دنیا اومدم تا وقتی راه میرفتم و دندون در آوردم و از شیر گرفتنم!»
دستم رو صورتش بود ... اولش خجالت میکشیدم... اما ... یواش یواش به خودم جرات دادم و آروم دستمو تکون دادم... خیلی خیلی آروم... دستمو میکشیدم رو صورتشش... رو ابروهاش ... نازش میکردم...
گفتم: «هنوزم نمیخوای بگی اسمت چیه؟!»
یه نیشخند زد و همونجوری که داشت نفس داغش به پاهام میخورد، گفت: «حاجی پاشو جون بچه هات برو ... به زن و بچت رحم کن ... تو اجازه نداری از طرف اونا و تنهایی تصمیم بگیری ... تو فقط میتونی از طرف خودت تصمیم بگیری ... اونا شاید دوس نداشته باشن بیوه و یتیم بشن! حالا گیر دادی به اسم من؟! حاجی پاشو برو ... بذار یه کم تنها باشم ...»
همونجوری که تو دلم داشتم زااااار میزدم، بغضمو محکم قورت دادم و گفتم: «سلسله مراتب رعایت کن پسر جون ... توبیخت هم فایده نداره که بگم توبیخت میکنما ... پس بذار حالا که نشستم، بشینم راحت سر جام و تو هم این دم آخریه، نقش شیطان رجیم برام بازی نکن!»
میدیدم داره تقلا میکنه ... هر خبری بود، زیر بدنش بود ... همونجایی که دقیقا زیر شکم و سینش محسوب میشد... ینی دقیقا دو سه سانتی پاهای خودم ...
گفتم: «چرا داری میلرزی؟ هان؟ جناب «اون» ... با شما هستم ... چرا داری تقلا میکنی؟!»
حرف نمیزد ... یه کم دقیقتر نگاش کردم ... دستمم رو صورتش بود و سر و گردن و صورتشو آروم دست میکشیدم ... اما واقعا داشت میلرزید ... گفتم: «پسر تو که چشمات بازه ... نمیخواد حالا هی صلوات بفرستی و زیارت عاشورا بخونی... ارواح خاک بابات بگو مشکلت چیه؟ چه خبر زیرت؟»
وااااااای خدا .... واااااای خدا ....
🌱آیه های زندگی🌱
با خودم گفتم: برم و در را هم ببندم و پشت سرم نگاه نکنم؟! همین؟! بعدش هم قپی غیرت و پرونده ختم به خیر
حرف که نمیزد ... خودم فهمیدم ... فهمیدم که چاشنی «مایع» بوده ... ینی خرج انفجار اول، باعث فعال شدن خرج دوم شده ... خرج دوم هم از نوع مواد منفجره مایع بوده که اون موقع، فعال شده بود و داشت از زیر کاشی میجوشید...
بذارین یه کم بی رحمی کنم و واضح بگم:
معلوم نبود زیر اون دو سه تا کاشی، چه میزان مایع انفجاری وجود داره ... من فقط میدیدم که داره از زیر کاشی، مثل چشمه میجوشه و میاد زیر بدن و سینه و شکم اون!
بازم بگم؟! باشه ...
حساب کنید خودتون: حرارت ذاتی اون مایع انفجاری که مثل اسید عمل میکنه ... بعلاوه حرارت ایجاد شده به خاطر انفجار قبلی که سبب فعال شدنش شد... بعلاوه حرارت ایجاد شده به خاطر گرمای بدن اون و فشارش به اون چند تا کاشی لعنتی ... مساوی است با سوزوندن سینه و شکم «اون» با حرارت بالا و رسیدن مایع به پوست سینه و شکمش و...
خلاصه: اول، کباب و آب پز کردن بدن پسر جوون بی گناه مردم ...
دوم، آب شدن تدریجی پوست و گوشت و استخون سینه و ...
خیلی صبور بود ... فقط میلرزید و دم نمیزد ... حتی حسرت یه آخ به دل من گذاشت ... همونجوری که صورتش روی پاهام بود و نازش میکردم و اشک میریختم، یواش یواش به رعشه افتاد و زبونش بند اومده بود ...
داشت جون میداد ... داشت میلرزید و جون میداد ... مجبور شدم دستمو بذارم روی فک و شونه هاش که خیلی نلرزه ... چون ممکن بود اتفاق بدتری بیفته... هنوز حسگر دوم فعال نشده بود...
آخه این چه زندگیه؟ چه شغلیه که ما داریم؟ باید بگیرمش که یواش جون بده ... حتی نتونه دست و پا بزنه ... خودمو آماده کرده بودم که اگر خواست دست و پا بزنه، بخوابم رو بدنش و محکم بگیرمش...
فقط اون لحظه میشد آرزوی مرگ کرد... آرزو کرد که تموم بشه این زندگی و خلاص بشیم و بریم...
بقیشو خودم براش خوندم ... عاشوراش نیمه تموم موند ...
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَينِ عَلَيهِالسَّلام فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَة»
بازم یه شهید دیگه...
یه پسر گمنام دیگه...
اسمشو مینویسن...
اما نباید بنویسن شهید...
البته چیزی ازش نموند...
بماند...
یازهرا...
ادامه دارد...
@ayeha313
خداوندا 🙏
همه آنچه که برایم مقدر فرمودی زیباست 🌸
تو را بر اینهمه زیبایی سپاس می گویم🙏
خواهش های نیکم را برآور🙏
و هدایتت را بیش از پیش نصیبم گردان 🙏
تا با آن در امری که در آن به سوی تو ،
قدم گذارده ام به توفیق رسم 🙏
بی شک ، تو بسیار مهربان ترینی🙏
آمین یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏
ای مهربان ترین مهربانان 🙏
@ayeha313
امام صادق عليه السلام:
السَّعيدُ مَن وَجَدَ في نفسِهِ خَلوَةً يَشغَلُ بها.
🍃 خوشبخت، كسى است كه براى نفس خود خلوت و فراغتى يابد و به كار اصلاح آن پردازد.
📚 بحار الأنوار: ج78، ص203
@ayeha313
💉چند نکته درباره#آزمایش_ازدواج
1⃣ این آزمایش نباید قبل از#خواستگاری صورت بگیرد چون از نظر#عرف رفتار مناسبی نیست.
2⃣ بگذارید یک تا سه جلسه از خواستگاری بگذرد اگر طرفین مایل به ادامه گفتگو بودند آن وقت برای آزمایش رفتن#تصمیم بگیرید.
3⃣ این آزمایش را در مراحل آخر خواستگاری قرار ندهید. چون اگر خیلی دیر اقدام به این کار بکنید ممکن است طرفین به یکدیگر#وابسته بشوند (که البته درست آن است که وابستگی صورت نگیرد)
4⃣#مدیریت کردن زمان رفتن به آزمایش را خانواده ها برعهده داشته باشند اما نکات بالا را نیز در آن لحاظ کنند.
@ayeha313
#همسران
بزرگترین اشتباهات مردان در ارتباط با همسران
صحبت نکردن
😔خانمها طی گفتوگو دوپامین بدنشون بالا میره و درنتیجه طی گفتوگو ارتباط قویتر میشه اما برای بیشتر مردها گفتوگو اینقدر اهمیت نداره، سعی کنید گاهی کنار همسرتون بشینین و باهاش از آینده، رویاهاتون، علایق مشترک و هرچیز دیگهای که دوست دارین، صحبت کنید.
فراموش کردن مناسبتها
🎁 خریدن هدیه و به خاطر سپردن مناسبتهای خاص ازنظر زنها به معنای توجه کافی به او و زندگیه. تلاش کنید تا مناسبتهای مهم مثل تولد همسرتون، سالگرد ازدواج، عقد و... رو به خاطر بسپارید. با این کار همسرتون احساس ارزشمندی میکنه و حس رضایت بیشتری از زندگی خواهد داشت.
درک نکردن
😞 اگه همسرتون رو خوب نمیشناسید، با وقت گذروندن باهاش، صحبت کردن و پرسیدن سؤالهای مختلف سعی کنید درک بهتری از شخصیتش پیدا کنید تا بهتر بتونید درکش کنید.
عدم ابراز احساسات
😍 در بیان احساساتتون خسیس نباشید. سعی کنید با تمرین و آموزش یاد بگیرید هرازگاهی به همسرتون حرفهای عاشقانه بزنید. محبت و عشق ورزیدن باعث آرامش زنان میشه و روابط شما رو بهتر میکنه.
حضور نداشتن
🧔🏻 برخی مردها تصور میکنن تنها حضور فیزیکی در کنار همسر کافیه اما ازنظر زنها مرد زمانی کنارش حضور داره که ازلحاظ فیزیکی، احساسی و ذهنی باهاش همراه باشه و تمام تمرکز و توجهش رو معطوف به او کنه.
دروغ گفتن
🤥 یکی از عوامل مهمی که باعث کاهش کیفیت روابط زوجین میشه، دروغگویی هست. زنان در تشخیص دروغ مهارت دارن، پس با دروغگویی اعتماد بینتون رو از بین نبرید.
@ayeha313
💬پرسش
استاد ما بدحجاب است و هنگام نوشتن روی تخته سیاه، دست و موی سر او ظاهر می شود، تکلیف چیست؟
✅پاسخ
🔹 مقام معظم رهبری :
نگاه به او هر چند بدون قصد لذت اشکال دارد.
🔹آیات عظام سیستانی ، مکارم شیرازی:
در صورتی که از زنان بیباک است که اگر او را امر به حجاب کنند اعتنا نمی کند، نگاه به او بدون قصد لذت و ترس افتادن به حرام، اشکالی ندارد.
📚رهبری: کتاب احکام حجاب و عفاف،مسئله177
📚مکارم:استفتاء از سایت معظم له
📚سیستانی:توضیح المسائل2452
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
نسخههای شیرین برای روابط تلخ
سرزنش نکنید
💞 نکوهش اشتباهات همسر، باعث نافرمانی میشه و تأثیری در تغییرمثبت شرایط و رفتارش نداره.
مادر همسرتون نباشید
💞 با شوهرتون مثل مادرش رفتار نکنین و مواردی رو که بارها به فرزندتون توصیه میکنید، به اون نگید.
دخالت نکنید
💞 اگه شوهرتون کارهای شخصیش رو اشتباه انجام داد دخالت نکنین، اجازه بدین خودش متوجه اشتباهش بشه.
مقایسه منفی نکنید
💞 با مقایسه منفی شوهرتون با دیگران، اون احساس بازنده بودن میکنه. تنها در صورتی همسرتون رو مقایسه کنید که مرد، برنده باشه.
دستور ندید
💞 دستور دادن باعث کدورت و بیمیلی به انجام کار میشه، به جای دستوردادن، با محبت، شوق انجام کاری رو تو همسرتون ایجاد کنید.
با محبت صحبت کنید
💞 توجه کلامی به همسرتون رو جدی بگیرین و علاوه برگفتن جملات محبتآمیز، اونو به زیبایی صدا بزنید.
همسرتون رو تأیید کنید
💞 موقع بحث اگه با شوهرتون مخالف بودید، اونو تکذیب نکنین و جبهه نگیرید. برای اینکه بحث طولانی نشه، موضوع صحبت رو عوض کنید و زمان دیگهای با آرامش صحبت کنید.
#همسران
@ayeha313
📌متن پرسش
خوبه بدونین مردم غزه کسانی هستن ک مورد لعن حضرت زینب سلام الله علیها قرار گرفتن
وقتی حضرت زینب و بقیه اهل بیت امام حسین علیه السلام رو داشتن ب اسارت از کربلا ب شام میبردن ، توی مسیرشون از همین مردم ب خانواده ی اهل بیت سنگ پرتاب کردن و اهل بیت رو اذیت کردن ، همون جا حضرت زینب سلام الله علیها گفت الهی ک هیچ وقت این سنگها از دستتون نیفته و این شد عاقبتشون
سالهاس دارن با سنگ از خودشون دفاع میکنن و عاقبت به دست یکی مثل خودشون دارن نابود می شن
پاسخ پرسش👇
💠 چنین گزارش تاریخی در هیچ کتاب معتبر و حتی نامعتبری وجود ندارد و اینگونه شبهات به منظور حمایت از رژیم صهیونیستی و مقابله با مقاومت اسلامی جعل میشود.
کتابی هم به نام اسرار الشیعه یافت نشد و به نظر یک نام جعلی میرسد.
💠 آنچه از زبان مبارک حضرت زینب صادر شده است تنها نفرین قاتلین و ستمگران نسبت به اهل بیت علیهم السلام است.
اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا. خدایا! حقّ ما را بگیر، و از کسی که به ما ستم کرد، انتقام بستان و غضب خود را بر آن که خونهای ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرو فرست. (لهوف، ۱۷۲)
💠 کسی که چنین دروغی را منتشر کرده یا از علم جغرافیا بیاطلاع بوده یا مردم را جاهل و احمق فرض کرده است؛ چرا که مسیر کوفه به شام و شام به مدینه به هیچ وجه از غزه عبور نمیکند پس چگونه مردم غزه به کاروان اسرای کربلا جسارت کردهاند؟؟
💠 بر فرض که مردم فلسطین (غزه) در آن زمان، به خاندان اهل بیت علیهم السلام جسارت کرده باشند، ربطی به مردم کنونی این سرزمین ندارد. چطور ممکن است حضرت زینب سلام الله علیها مردم این سرزمین را برای همیشه نفرین کرده باشند؟ به فرض که مردم فلسطین در گذشته چنین گناهی مرتکب شده باشند؛ مردم فعلی این سرزمین چه گناهی کردهاند که به نفرین حضرت دچار شوند؟
💠 به نظر میرسد سازندگان این سخن دروغ، در صدد سرپوش گذاشتن بر جنایات صهیونیستها در سرزمینهای اشغالی هستند و یا با این گزارش ساختگی، میخواهند انگیزۀ مسلمانان و به ویژه شیعیان را در دفاع از مردم مظلوم فلسطین سست کنند. شاید هم خاستگاه این گزارش جعلی، دروغ بزرگی است که مردم فلسطین را «ناصبی» یعنی دشمن اهل بیت معرّفی میکند. حال آنکه در میان مسلمانان فلسطینی، شیعه نیز وجود دارد و باقی آنان نیز شافعی و محب اهل بیت علیهم السلام هستند.
@ayeha313