🌱آیه های زندگی🌱
سن کوئنتین - که چندین فیلم نیز در آنجا ساخته شده- محلّ نگهداری قاتلان و متجاوزان خطرناک آمریکاست. گف
#رمان_نه
💥 قسمت دوم
🔺گاهی دوست نداری بیدار باشی، امّا دقیقاً خواب هم گران می¬شود!
➖ روز اوّل
چشم¬هایم هیچ جا را نمی¬دید. حتّی متوجّه شب و روز هم نبودم؛ همین حالا هم از روی تخمین و احتمال می¬گویم یک هفته، شاید هم بیشتر بوده است وگرنه اصلاً اطّلاعی از وضعیّت روز و شب نداشتم. هر کاری می¬کردم نمی-توانستم خودم را با شرایط وفق دهم. روز اوّل فقط درد داشتم و همه بدنم کوفته بود. متوجّه نبودم کجا هستم و در چه شرایطی به سر می¬برم. گیج بودم و تا کمی تکان می¬خوردم، سرم محکم به یک چیزی می¬خورد! چیزی که بالای سرم بود، اینقدر محکم و سفت بود که وقتی سرم به آن می¬خورد، تکّه¬هایی از آن در سرم فرو می¬رفت.
➖ روز دوّم
بهخاطر درد و کوفتگی بدنم، هر چه می¬خوابیدم تمام نمی¬شد؛ خستگی، درد، تنهایی و جای تنگ دست به دست هم داده بودند. تا چشم¬هایم را باز می¬کردم، می¬دیدم تاریک است و قدرت حرکت ندارم. دوباره خودم را به خواب می¬زدم، بلکه خوابم ببرد و متوجّه زمان نشوم، امّا از یک جایی به بعد، دیگر خستگی¬ام تمام شد و خوابم نبرد. تازه بدبختی¬ام شروع شد؛ چون دیگر خوابم نمی¬آمد و مجبور بودم بیداری را تحمّل کنم. با چشم¬های خیلیخیلی باز، امّا در یک جای تاریک و بدون ذرّه¬ای نور، هر چه دنبال خودم می¬گشتم پیدا نمی¬کردم. نمی-دانستم کجا هستم و قرار است چه بر سرم بیاید.
➖ روز سوّم
بیداری¬ام تمام نمی¬شد، خیلی بد است تلاش کنی خوابت ببرد تا متوجّه خیلی از چیزها نشوی، امّا خوابت نبرد. نمی¬توانستم با شرایطم کنار بیایم، مخصوصاً اینکه هیچ صدایی هم نمی¬شنیدم.
همهجا ساکت بود و فقط صدای ناله¬های خودم در آن فضا وجود داشت. ناگهان صدای کنار رفتن خاک کنار صورتم... صدایی شبیه به کشیده شدن بدن یک چیزی... یک چیزی شبیه مار را روی خاک¬ها شنیدم! اینقدر ترسیدم و هول کرده بودم که دوست داشتم همانجا یک نفر سَرم را گوش تا گوش ببرد و روی سینه¬ام بگذارد تا راحت بشوم، امّا نه من می¬مُردم و نه آن جانورها را می-توانستم ببینم. فقط ترس، دلهره و تنهایی!
احساس می¬کردم چیزهای ریز و یا حتّی بعضـی وقت¬ها درشت از روی بدنم رد می¬شدند. به علّت ترس زیاد، قدرت تحرّک نداشتم، امّا بعداز کمی حرکت از سرم رفع می¬شدند و می¬رفتند؛ جان، عمر و نفس من هم با آنها می¬رفت و تا مرگ پیش می¬رفتم.
➖ روز چهارم
پاها و پهلوهایم داشت زخم می¬شد از بس خودم را روی زمین کشیده بودم؛ چون نمی¬توانستم این طرف و آن طرف بشوم زخم بستر گرفتم؛ کسانی که زخم بستر می¬گیرند، روی تخت، پتو، زیرانداز و تشک نرم زخم بستر می¬گیرند، ولی من روی زمین، خاک نمور و این چیزها زخم پهلو گرفتم. خیلی جایم تنگ بود، فکر می¬کردم در سردخانه هستم و قرار بوده بمیرم، امّا زنده شده¬ام! ولی علی¬القاعده سردخانه¬ها خیلی سردتر از این حرفها هستند، امّا آنجا گرم بود. خیلی هم گرم بود. بهخاطر همین نمی¬دانستم کجا هستم و چه غلطی می¬کنم.
➖ روز پنجم
دلم درد می¬کرد و هر چقدر دستم را در دل و شکمم فرو می¬کردم تأثیری نداشت. نمی¬دانستم در آن وضعیّت چه خاکی باید توی سرم بریزم. معجون عجیبی شده بود! احساس کسی را داشتم که در جایی شبیه چاه دستشویی افتاده باشد. شرایط آنجا برایم غیرقابل تحمّل شده بود.
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه 💥 قسمت دوم 🔺گاهی دوست نداری بیدار باشی، امّا دقیقاً خواب هم گران می¬شود! ➖ روز او
➖ روز ششم
هر چقدر برای مرگ خودم دعا میکردم، دعاهایم مستجاب نمیشد. تمام بدنم درد میکرد؛ درد کتک چند روز پیش، درد شکنجههای گذشته، درد شکمم و ... اینقدر جیغ کشیدم و ناله کرده بودم که حتّی صدای خودم را نمیشنیدم. فقط دعا میکردم بدنم کرم نزند؛ چون زخم بدن، خاک مرطوب و خلاصه همهچیز برای کرم زدن و گندیده شدن مهیّا بود.
➖ روز هفتم
تا یک هفته هیچ جا را نمیدیدم، هفت شب و هفت روز طاقتفرسا! بعداً یک نفر برایم گفت که آنها اعتقاد داشتند اگر زندانی را به مدّت یک هفته در یک جای نمور و تاریک مثل«قبر» نگه دارند و خوراک مار و عقرب نشود و بالاخره زنده بماند، تقدیرش این است که حدّاقل تا دو سه ماه دیگر زنده باشد تا بعداً براش تصمیم بگیرند که با او چهکار کنند.
اینقدر آن یک هفته سخت و دشوار بود که فقط ناله میکردم و دست و پا میزدم. هم درد داشتم و هم زخم و زیلی بودم. نمیتوانستم بنشینم یا چهار دست و پا راه بروم؛ چون فاصله کف و سقفش، کمتر از 60 سانتیمتر بود و تمام آن محیط هم بیشتر از یک در دو نبود؛ یعنی مرا دفن کرده بودند، جوری هم دفن شده بودم که باید با تمام عوامل و جانوران زیرزمینی دست و پنجه نرم میکردم.
اغراق نمیکنم، چرا که جایی هم برای اغراق نمیماند. امّا برای زنده ماندن مجبور بودم به هر چه میتوانستم چنگ بزنم. مثلاً فکر کن دختر باشی اما همان سوسک و حشرات را شکار کنی و بعد از اینکه له و نابود شدند، با کلّی تهوّع و چندش توی دهانت بیندازی تا حدّاقل زنده بمانی!
دیگر حالم از خودم به هم میخورد و نمیدانستم چرا خدا مرا نمیکُشد تا راحت بشوم.
تا اینکه... من مُردم! امّا، وسطهای مُردنم بود که احساس ضربه کردم؛ ضربه اوّل، ضربه دوّم، یک چیزی مثل کلنگ و بیل!
یک نفر با قدرت هر چه تمامتر، بالای سرم کلنگ میکوبید. صدایم بیرون نمیآمد، فقط میفهمیدم که صدا کمکم پایین میآید و به من نزدیکتر میشود. وقتی ضربه میزد، تمام فضایی که در آن بودم میلرزید.
تا اینکه به سنگ لحد رسیدند! هنگامی که میخواستند سنگها را بردارند، مقدار زیادی خاک روی صورتم و داخل دهانم ریخت. چشمانم باز نمیشد. همانطوری که سرفه میکردم و چشمم را میمالیدم، نور خورشید به شدّت بهصورتم خورد. دستم را جلوی صورتم گرفته بودم و نمیتوانستم سرم را بالا بیاورم. ناگهان دست دو نفر را احساس کردم، قوی پنجه و بزرگ بودند. مرا مثل یک مرغ گرفتند، داخل ماشینی انداختند و حرکت کردند. تا اینکه کمکم توانستم خاکها را از چشمانم بیرون بیاورم، صورتم را کمی تمیز کنم و یک ذرّه چشمم را باز کنم. هنوز چشمم را باز نکرده بودم که یک نفرشان متوجّه شد، فوراً یک کیسه روی سر و صورتم کشید و نگذاشت جایی را ببینم.
ادامه دارد...
@ayeha313
🌸 بارالها..
✨آنکه تو را ندارد چه دارد؟
🌸و آنکه تو را دارد چه ندارد؟
🌸ای همه ی دار و ندارم از تو
✨روزم را چون همیشه
🌸با توکل بر اسم اعظم و
✨لطف بی کرانت آغاز میکنم،
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@ayeha313
#مجردانه
💢#تعمیم_تجربه
✅اینقدر تجربه های غلط و حتی درست خودمون رو تعمیم ندیم به دیگران:
🔺اصلاً ازدواج نکن، من جای تو بودم تا آخر عمر ازدواج نمی کردم
🔺من اگه میدونستم اینقدر ازدواج خوبه زودتر ازدواج میکردم و...
1⃣ اولا #تجربیات ما دلیل بر درست بودن اون موضوع و یا غلط بودنش نیست که بخواهیم ازش نتیجه گیری کنیم، در بسیاری از موارد ما انتخاب های غلط و تجربیات بدی داشتیم
2⃣ و دیگر آنکه هرکسی #شرایط_خاص خودش را دارد، ممکنه سنی که شما ازدواج کردید برای فرد دیگر با توجه به شرایطی که دارد نامناسب باشد و برعکس!
👈ما قرار نیست نگاه سیاه و سفید داشته باشیم به موضوعات، بلکه باید نگاهمون #خاکستری باشه...
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
#خانواده
نحوه برخورد با همسر بداخلاق و تندخو👆🏻👆🏻👆🏻
🗣هیچ وقت فراموش نکنید که احترام گذاشتن به مرزهای آدم های بدقلق، آنها را از پرخاش بازمی دارد. پس در ارتباط با این افراد آرامش و خونسردی خودرا حفظ کنید و زود عصبانی نشوید
👥حتی در خوشایندترین مواقع نیز از یاد نبرید که آدم های بد اخلاق، نیز روزی روحیه ای مثل انسان های دیگر داشته اند و به دلیل تجربه های بد و ترس به شخصیت های امروزی تبدیل شده اند. پس در رفتاری که با آنها پیش می گیرید همواره جانب ملاطفت و مهربانی را رعایت کنید.
@ayeha313
💠 حکم شرکت در مجلس گناه
💬سوال: اگر مرد نامحرمی وارد جشن عروسی شود و در آن جا زن، بدون حجابی حضور داشته باشد و مرد بداند که نهی از منکر در او تأثیری ندارد، آیا واجب است مجلس را ترک کند؟
✅ جواب:
اگر خروج از مجلس معصیت به عنوان اعتراض مصداق نهی از منکر باشد، واجب است.
شرکت در مجلس معصیت اگر مستلزم ارتکاب حرام مانند گوش دادن به موسیقی لهوی مناسب با مجالس لهو و گناه باشد و یا مفسده ای بر آن مترتّب شود یا حضور در آن تأیید گناه محسوب شود، جایز نیست .
📚 پینوشت:
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری - احکام حجاب و عفاف .leader.ir
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
📌متن شبهه👇
🔴اردوغان گفته به زودی دمشق،حمص، حماه ادلب و رقه یکی از استانهای ما خواهند بود!
📌پاسخ به شبهه👇
1⃣ خبرگزاری دانشجو با انتشار ویدئویی از سخنرانی رئیسجمهور ترکیه در سالن هاکی یاکوتیه مدعی شد اردوغان گفته است : به احتمال بسیار زیاد شهرهای حلب، ادلب، حماه، دمشق و رقه مانند انطاکیه، مانند هاتای، مانند اورفا، یکی از استان های ما خواهند بود!
2⃣ با ترجمه دقیق سخنرانی اردوغان معلوم شد وی اصلا چنین چیزی درباره استانهای سوریه بیان نکرده است
3⃣ «رجب طیب اردوغان» در سخنرانی خود در هشتمین کنفرانس منطقهای حزب «عدالت و توسعه» گفته : اگر منطقه پس از جنگ جهانی اول تقسیم نمیشد، شهرهای حلب، شام، حماه و حمص همانند شهرهای غازی عنتب، استانبول به عنوان شهرهای ترکیه باقی مانده بودند و ما همچنان در یک کشور واحد بودیم.
❇️نتیجهگیری: این صحبت اردوغان برای ایجاد همبستگی با مردم سوریه بیان شده که به آنها بگوید ریشه ما همه یکی بوده و ادعای مطرح شده درباره تصرف این استانها در آینده توسط ترکیه نادرست است.
@ayeha313