🌱آیه های زندگی🌱
📌 راهکار های رفتار مناسب با دختران نوجوان 🌟 4- مهربان باشید: 😊 برای دختران نوجوان، مهربان بودن خیل
📌 راهکار های رفتار مناسب با دختران نوجوان
5- اجازه دهید با نظارت شما ریسک کنند: 🚨
ریسک پذیری همیشه هم بد نیست. در واقع حد مشخصی از ریسکپذیری در محیطی امن و مثبت برای شکلگیری شخصیت، هویت و اعتماد به نفس نوجوان لازم است. فعالیتهای سالمی مثل اجرای نمایش، اردو رفتن با مدرسه بیرون رفتن با دوستان، ورزش و شرکت در موقعیتهای اجتماعی جدید خیلی به نوجوان کمک میکند.
@ayeha313
بچههایی هستند که بعد از انجام یک کار اشتباه بلافاصله عذرخواهی🙏🏻 میکنند، اما هم شما و هم خودش میداند که این صرفا راهی برای فرار از تنبیه است.
برای اینکه عذرخواهی شکل واقعی و حقیقی پیدا کند، مهمترین شرط، پشیمانی است. اگر کودک از کار بدی که انجام داده است، پشیمان نیست به او توضیح بدهید و برایش زمانی تعیین کنید تا به اشتباهش فکر کند. همیشه روی این نکته تایید کنید که تا زمانی که از کارش پشیمان🤦🏻 نیست، لازم نیست عذرخواهی کند. برای کمک به درک بهتر کودک 👶🏻نسبت به رفتارش میتوانید تاثیر آن رفتار را روی دیگران با هم بررسی کنید. حتی میتوان از کودک خواست که خودش را به جای طرف مقابل بگذارد و احساساتش را بیان کند. این تمرین کمک میکند ارزش اخلاقی عذرخواهی به درستی برایش درونی شود
.
#کودک
@ayeha313
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #بامداد_خمار
نویسنده: #فتانه_حاج_سید_جوادی
ژانر: داستانی، رمان عاشقانه
ناشر: نشر البرز
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #بامداد_خمار نویسنده: #فتانه_حاج_سید_جوادی ژانر: داستانی، رمان عاشقانه ناش
رنج پایداری که به بامداد خمار تشبیه شده است، فتانه حاج سید جوادی با نام هنری پروین، داستانی به عمل آورده که تا کنون بیش از پنجاه بار تجدید چاپ شده و به زبان های ایتالیایی، یونانی و آلمانی بازگردانی شده است. سودابه دختر جوان و سرکشی است که در آستانه ی تصمیمی سرنوشت ساز برای زندگی اش قرار دارد. روحیه ی متلاطم و احساساتی او سبب شده تا پدر و مادرش نگران تصمیم گیری زودهنگام و عجولانه اش باشند؛ علی الخصوص که سودابه، آیینه ی تمام نمای عمه اش محبوبه است و محبوبه نیز روزگاری با یک تصمیم آتشین، هستی خود را زیر و زبر کرد. حالا محبوبه آهی سرد روانه ی قاب خاک خورده ی آن عشق دیرین می کند تا گرد و غبار نسیان از آن بلند شده و سودابه بتواند جزییات عشق سودا زده ی او را با چاشنی حسرت و سرخوردگی ببیند.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
ازبس شلوغ بود... من چسبیدم به پشت ماشین آمبولانس و همینجور باهاش رفتم جلو... وقتی رسیدم جلو... قلبم
#حجره_پریا
قسمت20
از حرفه و شغلم که عشقمه بدم میاد وقتی نتونم برا ی رفیق یا نیروی زیر دستم عزا بگیرم... نتونم بشینم بالای سرش و باهاش حرف بزنم... وقتی نتونم مثل تو فیلمها لحظه آخر بالای سرش باشم و سرش بگیرم تو بغلمو و بوسش کنم و داد بزنم و بگم خداااااااا ... نتونم یه دل سیر اشک بریزم و بالا سرش سینه زنی کنم... نتونم چند دقیقه ای حداقل تو حس باشم ... حتی فرصت یادآوری خاطرات صبحش که زده بودم تو پرش و تهدیدش کرده بودم و گفته بودم چالت میکنم هم نداشتم...
هر کی ندونه فکر میکنه ما جنسمون از پولاد و آهنه... والا به خدا ما هم معنی بی شوهر شدن زن جوون را میفهمیم ... ما هم معنی بی پدر شدن دو سه تا بچه قد و نیم قد را میفهمیم... معنی زن بیوه شدن همسر رفیقمون و بچه های صغیرش را میفهمیم و خورد میشیم و از درون میشکنیم...
فقط تفاوتمون با بقیه اینه که نباید همون لحظه که شوکه شدیم، عکس العمل به خرج بدیم و احساساتی بشیم... باید وقتی داریم گزارش را تایپ میکنیم و یادمون میاد، کیبوردمون از اشک چشمامون خیس بشه و دعا کنیم کسی در را باز نکنه و نیاد داخل تا بتونیم قشنگ و یه دل سیر اشک بریزیم و براش عزا بگیریم!
بگذریم...
کوچه هنوز ملتهب بود... بعد از پیامی که به مرکز دادم، رفتم رو خط اتاق شبکه... گفتم: بچه ها شماره ای که براتون میفرستم را ردیابی کنین... از مخابرات خودمون رد و آدرسش را پیدا کنین و فورا بهم اطلاع بدید!
داشتم ضعف میکردم... یه شکلات تو جیبم بود... باز کردم و گذاشتم تو دهنم تا فشارم نیفته... قدرت آنالیز و تحلیل اینکه چه بر ما گذشت را نداشتم... فقط رفتم یه گوشه و نشستم... یادمه که یه فضای سبز کوچیک بود... رفتم روی یه نیم کت نشستم و فیلم دوربین مدار بسته مغازه خشکشویی را دانلود و تماشا کردم...
خیلی با دقت نگاش کردم... شاید بیش از پنج بار نگاش کردم... یک دقیقه و چند ثانیه بود اما دو تا زاویه موجود در فیلم را به دقت بررسی کردم... حجم و هندسه اون بابایی که کت را آورده بود را به صورت چشمی و تقریبی حساب کردم...
اما ...
کار پیچیده تر شد... چون سر شونه ها و حجم سر و اندام کلی اون شخص موجود در فیلم، اصلا به عطا نمیخورد!! خب این اکتشاف، خیلی خوشایند نبود... این مسئله، احتمال حمایت یه تیم کارکشته مسلح وحشی از عطا را تقویت میکرد... حتی با این پازلی که تو ذهنم چیدم، جرم عطا دیگه از یه آتئیست فعال مجازی و فحاش به ائمه اطهار و اینا بالاتر بود...
خب هر بچه ای اینو میفهمه که وقتی لباس و تجهیزات مامور ما را کش میرن و بعدش که موی دماغشون میشه، وسط شهر میزننش و هنوز سایه تهدیدی بزرگ بر سر چند تا خواهر طلبه از همه جا بیخبر وجود داره، این ینی «مسئله امنیتی» هست و مربوط به امنیت ملی میشه... حتی احتمال حمله و حملات تروریستی هم وجود داره و اصلا بعید نیست و ممکنه قتل عام تروریستی هم اتفاق بیفته...
با خودم دم گرفته بودم و میگفتم: «یا ابالفضل العباس»... مامور ما را زمینگیر نکردن... زدنش به قصد خلاص... به قصد کشت... مگه چی دیده بوده و چیکار کرده بوده و چه خطری داشته که زده بودنش که بمیره... نه اینکه بزنن و زمینگیرش کنن تا بتونن راحت فرار کنند!!!
اول به دفتر فرماندهی عملیات پیام دادم و تقاضای نیروی کمکی کردم...
بعدش هم تقاضا کردم که به واحد امنیت ملی لینکم کنند... اگر بهشون اون موقع اطلاع نمیدادم، ممکن بود دیر بشه ... ممکن بود کشته بشم و کسی نتونه اطلاع بده ... بخاطر همین میخواستم قبل از اینکه کشته بشم، نتیجه مشاهداتم را اطلاع بدم...
مستقیم منو به تهران وصل کردند... وقتی لینک شدم، گفتم: من با شواهد موجود در پرونده، احساس یه حمله جدی تروریستی و امنیت شهری میکنم... شواهد خطرناکی امروز به دستمون رسیده که حکایت از به خطر افتادن جان شهروندان داره! لطفا هر چه سریعتر اعلام دستور بفرمایید!
جواب اومد: «لطفا منتظر دستور باشید!»
بعد از سه دقیقه اومدن رو خطم... گفتن: «شواهدات و مختصات شما بررسی و توسط کارشناسان تایید شد. توانایی ادامه ماموریت را دارین؟»
گفتم: «بله قربان! اندکی ضعف دارم اما میتونم ادامه بدم. لطفا دستور همکاری و ارسال نیروی کمکی بدید.»
گفتن: «تایید شد. دستورش داره صادر میشه. پرونده شما الحمدلله نشون دهنده اینه که دوره ایجاد و تثبیت امنیت شهری را با موفقیت سپری کردین. اما توصیه میشه که به اتاق فرماندهی عملیات برگردین و از اونجا پیگیر عملیات باشین!»
گفتم: «جسارتا موقعیتش نیست... انتقال میدان به مامور ثالث صلاح نیست و بنظرم اگر خودم اینجا باشم بهتره!»
گفتن: «این یک توصیه بود... اما معنای اصرار شما مبنی بر موندن در صحنه را نمیفهمم!»
حالا چی بهشون بگم؟ بگم چون زنم داره میاد؟ بگم چون دلم نمیخواد آرامش اون هفت تا خواهر طلبه بهم بخوره؟ بگم چی؟ اون که متوجه وضع موجود نبود... مثل یه کارشناس خارج از گود، حکم میکرد... فقط یه چیزی به ذهنم رسید...
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت20 از حرفه و شغلم که عشقمه بدم میاد وقتی نتونم برا ی رفیق یا نیروی زیر دستم عزا بگی
گفتم اصراری نیست... اگر دستور برسه، تمکین میکنم!»
گفتن: «بسیار خوب! پس طبق صلاحدید عمل کنید!»
خب الحمدلله... مثل اینکه کلکم گرفت...
چهار واحد سیار در منطقه، اعلام حضور کردند و اومدن کمکم... ینی حدودا ده نفر شدیم... باید اون شب به خیر میگذشت... منتظر آدرس بودم... تا اینکه آدرس را ارسال کردند...
بچه های شبکه اومدن رو خطم و گفتن: «حاجی! ما را سر کار گذاشتی؟!»
گفتم: «ینی چی؟!»
گفتن: «این که شماره خونه نیست!»
گفتم: «پس چیه؟»
گفتن: «شماره کیوسک تلفنه! حوالی موقعیت یازده... ینی همون خاک فرج ... موقعیت یازده... دقیقا سر کوچه ای که امین را زدن!»
گفتم: «ینی چی؟ ینی دختره پاشده اومده از خونه بیرون و رفته کیوسک تلفن و از اونجا برام تماس گرفته؟!»
گفتن: «آره... چون تلفن اون محل، از ساعت 12 امروز ظهر تا فردا ظهر قطع هست و دارن شبکه را ارتقا میدن!»
خیلی عصبانی شدم... خیلی بهم فشار عصبی اومد... با داد گفتم: «ارتقا میدن؟! کدوم ارتقا؟ ینی چی؟ پس شماها اونجا چیکاره هستین؟ حالا ما اینجا چه غلطی بکنیم؟!»
گفتن: «شرمندم حاجی! چه بگم؟ حالا هر چی دستور بفرمایید درخدمتیم!»
فکر کردم... ذهنم جایی قد نمیداد... هیچ شماره ای از هیچکس نداشتیم... فقط یه چیزی اومد تو ذهنم... تا اومد تو ذهنم، از سر جام پریدم... رفتم رو خط بچه های دفتر فرماندهی عملیات... گفتم: «لیست اعضایی که در همایش دو روزه شرکت کرده بودن را فورا برام پیدا کنین! فورا... منتظرم...»
ساعت داشت تند تند میگذشت... تند تند ثانیه ها میشد دقیقه و دقیقه ها میشد ساعت...
اومدن رو خطم... گفتن: «حاجی فرستادیم رو سیستمت!»
سریعا سیستمم را چک کردم... ماشالله 400 تا اسم بود... رفتم بخش سخنران ها... پیداش کردم... اسم دختره را پیدا کردم ... یگانه شفق... طلبه... سطح سه... ارائه مقاله... شماره تماس 0912........
فورا تلفنم را برداشتم و شماره اش را گرفتم...
وااااااای خدااااای من!! کف کردم... خشکم زد...
مگه از این بدتر هم میشه که بگه: برقراری ارتباط با مشترك موردنظر مقدور نمیباشد، " "The call number is restricted
ادامه دارد...
@ayeha313
خدایا🙏
امروز تمنا دارم 🙏
به هر آنکس
که برای زندگی کاری می کند
از مسیر حلال
و به دنبال روزی ست
برکت فراوان عطا کن🙏
به خصوص آبروداران🌺
آمین یا قاضِیَ الْحاجات🙏
ای برآورنده ی حاجت ها🙏
@ayeha313
امام محمد باقر علیه السلام:
وَ لَقَدْ كَانَتْ طَاعَتُهَا مَفْرُوضَةً عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهَائِمِ وَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ الْمَلَائِكَةِ...!
اطاعت از فاطمه سلام الله علیها ؛بر همه مخلوقات خدا واجب است ؛ از جنّ و انس و پرندگان و چارپایان گرفته تا حتی انبیاء ؛ و فرشتگان...؛!!!
منبع : 👇
کتاب شریف دلائل الامامة ص۱۰۶.
@ayeha313