eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
327 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
526 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱آیه های زندگی🌱
➖ روز ششم هر چقدر برای مرگ خودم دعا می‌کردم، دعاهایم مستجاب نمی‌شد. تمام بدنم درد می‌کرد؛ درد کتک چ
💥 قسمت سوم 🔺 وقتی دلت برای شرایط سخت قبلی تنگ می‌شود! نمیدانم چند ساعت رانندگی کرد. هیچ صدایی جز صدای ماشین نمی‌شنیدم. بیش‌تر دقّت کردم، امّا صدای ماشین دیگری هم نمی‌شنیدم. نه صدای بوق، نه صدای آدم‌ها و نه هیچ‌چیز دیگری! مثل اینکه داشت در یک جای خیلی‌خیلی خلوت رانندگی می‌کرد، جایی شبیه کویر یا دشت یا خارج از شهر و آبادی. متوجّه بودم که چند نفر داخل ماشین هستند، امّا اصلاً با هم حرف نمی‌زدند. به‌خاطر همین نمی¬توانستم بفهمم که با چه کسانی طرف هستم و چه زبان، اصل و نسبی دارند. فقط یادم است که یک نفرشان عطسه کرد، دو بار؛ دیگر هیچ صدایی نیامد. من اسامی ماشین‌ها را وارد نیستم، به‌خاطر همین هم از روی صدای ماشین نمی‌توانم بگویم چه ماشینی بود که مرا می‌برد، امّا هر چه بود، ماشین سرحال و پر شتابی بود؛ چون یادم است که از جاهای غیر آسفالت، سنگ و لاخ و پست و بلند که عبور می‌کرد، مشکلی نداشت و فقط مرا مثل توپ، این طرف و آن طرف می‌انداخت. برایم سؤال بود که چرا در آن قبر خفه نشدم؟! علی‌القاعده باید به‌خاطر کمبود اکسیژن می‌مُردم، ولی ظاهراً سوراخی، چیزی برای هوا داشته. نمی‌دانم. امّا وقتی داشتند مرا با ماشین می‌بردند، خیلی نفس می¬کشیدم، مشکل تنفّسـی برایم پیش آمده بود. خاک و خون هم که وارد گلویم شده بود و خودم امیدی به ادامه حیات نداشتم. به شدّت ضعف داشتم و لب و دهانم عطش داشت؛ چون یک هفته بود که آب و هیچ‌چیز دیگری نخورده بودم بجز همان حشرات چندش‌آوری که گفتم. بعداز یک هفته حالت سکون و دفن، حالا در شرایطی بودم که داشت تمام دنیا دور سرم می¬چرخید. این‌قدر راهش طولانی بود و در حین رانندگی به این طرف و آن طرف پرت می¬شدم که دو سه بار تهوّع کردم. داشتم به حالت خاصّی مثل بی¬هوشی می¬رفتم. بی¬حالِ بی¬حال شده بودم امّا اندکی متوجّه بودم. تا اینکه بالاخره ایستاد. من که کاملاً بیحال و بیجان بودم، حتّی توان تکان خوردن هم نداشتم. فقط فهمیدم که یک نفر مرا روی شانه¬اش انداخت. بدن ضعیف من مثل یک گوشت آویزان در مغازه¬های قصّابی شده بود. به زور روی یک صندلی در یک اتاق نسبتاً کم نور نشاندنم. هوایش خیلی سرد بود، داشتم می¬لرزیدم. نمی¬توانستم خودم را کنترل کنم، حتّی آن لحظه خودم را خراب کردم! فکرم داشت منفجر می¬شد؛ چون وقتی خیلی ضعیف می¬شوم، فکر و ذهنم نزدیک است منفجر شود. نمی¬توانستم چشمانم را باز کنم، امّا به زور تلاش کردم مژه¬های چشمم را از هم باز کنم و ببینم چه کسی رو¬به¬رویم نشسته است. دیدم یک مرد تقریباً شصت‌‌ هفتاد ساله (شایدم بیشتر) با ریش بلند که یک کلاه مشکی خیلی کوچک روی سرش بود، رو‌به‌روی من نشسته و در حال تمیز کردن بین دندان¬هایش است. بلند شد و به‌طرفم آمد. خم شد و صورتش را نزدیک گوشم آورد و با زبان انگلیسی گفت: «خدا نخواست بمیری! منم تلاشی برای مردنت نمی¬کنم. نه اینکه به دردم بخوری، نه! خیلی بی¬مصرف¬تر از این حرفایی، امّا خوشم میاد با کسانی که خدا واسطه زندگی و زنده موندنشون می¬شه چند روز زندگی کنم و ببینم چطور آدمایی هستن.» بعد به آن شخصی که مرا روی شانه¬اش¬انداخته و به آنجا آورده بود، اشاره کرد تا من را ببرد. او هم دوباره مرا از روی صندلی بلند کرد، روی شانه¬اش انداخت و راه افتاد. هنوز از آن اتاق بیرون نرفته بودم که آن بازجو دنـبالم آمد و دوباره صـورتـش را نزدیک صورتم آورد و با یک لبخند کثیف و عصبی گفت: «به زودی همدیگه رو می¬بینیم. فقط تلاش کن زنده بمونی. برو!» وارد یک راهرو شدیم. دو طرفش اتاق¬های جمعی و انفرادی بود. صدای ناله و جیغ¬های بلند و وحشتناک می‌آمد. این‌قدر صداها زیاد بود که دیگر صدای پای آن غولی که داشت مرا با خودش می¬برد نمی¬شنیدم. دقیقاً یادم است که آن لحظه، دلم برای قبر، دفن و شرایط قبلی¬ام تنگ شده بود. مدام می¬گفتم: «کاش هنوز تو قبر بودم و خوراک مار و عقرب¬ها می¬شدم، امّا اینجا نمی¬اومدم!» انواع صداها و زبان¬ها را می¬شد در آن راهرو شنید. مشخّص بود که آن زندان در منطقه، محلّه، شهر و وطن خودم نیست. با انواع و اقسام زبان¬ها و گویش¬ها داشتند ناله می¬کردند؛ عربی، انگلیسی، آلمانی. چه می¬دانم، با همه زبان¬ها! راهروی طولانی¬ای بود. شاید هنوز به آخرش نرسیده بودیم که چند تا پلّه، شاید مثلاً 20 تا پلّه خورد و پایین رفتیم. آن جا هم وضعیّت همین‌طور بود. ظاهراً چند طبقه بود، همه‌جا هم همین وضعیّت را داشت. چند متر جلوتر که رفت، درِ یکی از آن دخمه¬ها را باز کرد و من را محکم به آنجا پرت کرد. فهمیدم که روی دست و پای چند نفر افتادم، امّا نمی¬دیدم و دیگر هم متوجّه نشدم چه شد.
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه 💥 قسمت سوم 🔺 وقتی دلت برای شرایط سخت قبلی تنگ می‌شود! نمیدانم چند ساعت رانندگی کرد. هیچ
کم‌کم به هوش آمدم و توانستم چشمانم را باز کنم. فهمیدم که دو سه نفر بالای سرم نشسته¬اند. یک نفرشان به زبان خودمان به یک نفر دیگر گفت: «به هوش اومد؟» او هم به زبان خودمان جوابش داد: «آره؛ کاش سریعتر بهش یه‌کم آب می¬دادیم و یه چیزی می¬تونست بخوره.» هنوز نمی¬توانستم از سر جایم بلند شوم. همان‌طوری که خوابیده بودم، آب و کمی هم نان خشک توی حلقم ریختند. یواش‌یواش توانستم بخورم و ته گلویم از خشکی و بی¬حالی بیرون آمد. باز هم ادامه دادند، دو سه قلپ آب و چند تا تکّه نان خشک دیگر هم خیس کردند و به خوردم دادند. بیش‌تر از اینکه به فکر حرف¬هایی باشم که آن‌ها به هم می¬زدند، تلاش می¬کردم سایه مرگ و مردن را از سر خودم رفع کنم و در آن خوک¬دونی کثیف که توحّش در آن موج می¬زد، بتوانم نفس بکشم. دو سه ساعت در همان وضعیّت بودم. یکی دو نفر از خانم¬هایی که آنجا بودند، از پایین پاهایم تا گردن و پشت گوشهایم را ماساژ دادند. معلوم بود که تقریباً یک چیزهایی بلدند و تلاش می¬کنند که خون در بدنم بیش‌تر جریان پیدا کند و آثار کوفتگی حاصلِ از خستگی مفرط و ضرب و شتم¬ها را از بدنم بیرون ببرند. چند ساعتی گذشت. نمی¬دانم روز یا شب بود. تا اینکه توانستم کمی تکان بخورم، دست و پاهایم را جمع کنم، گردن بکشم و نگاهی به اطرافم بیندازم. دیـدم در یک اتاق سـه در دو، چـهار نفر زن و دو نـفر مـرد هـسـتیم. حتّی جـا بـرای درازکردن پاهایمان هم نبود. کم¬کم چشمانم را بازتر کردم و به آن‌ها نگاه کردم. گوشهایم را تیزتر کردم و حرف¬هایشان را شنیدم. همه به زبان خودمان حرف می¬زدند. کمی گویش¬ها و لهجه¬یشان با هم فرق داشت، امّا حرف¬های همدیگر را می¬فهمیدند و خیلی راحت به هم جواب می-دادند. فقط در بعضی از کلمات گیر داشتند که آن هم با توضیح، منظورشان را به هم می¬فهماندند. خیلی آرام و طبیعی با هم ارتباط داشتند و البتّه تا حدّ زیادی حریم یکدیگر را حفظ می¬کردند. به‌خاطر همین فهمیدم مسلمان هستند و اهل کثافت¬کاری و اذیّت یکدیگر نیستند. کمی خیالم راحت¬تر شد. بعداز مدّتی که آنجا بودم، زبان من هم کم¬کم باز شد و با آن‌ها حرف زدم. اوّلش سر تکان می¬دادم و دقّت می¬کردم؛ بعدش هم جواب بله یا خیر؛ تا اینکه توانستم کلمه به کلمه حرف بزنم. با خودم چهار تا زن می¬شدیم. یک نفرشان که از بقیّه مهربان¬تر و مؤمن¬تر به نظر می¬رسید، خیلی زحمت مرا می¬کشید و از وقتی به آنجا رفتم مثل خواهر بزرگ¬تر از من حمایت می¬کرد. این‌قدر که حتّی بعضـی از شب¬ها سرم را توی بغلش می¬گذاشتم و کمی از ترس و وحشتِ ناشی از شنیدن داد‌و‌بیداد و ناله¬های اطرافم، کم‌تر می¬شد. به او «ماهدخت» می¬گفتند. توی چشم بود به گونه¬ای که حتّی آن دو مردی که با ما در آن دخمه بودند، گاهی به او زل می¬زدند، امّا بی¬احترامی نمی¬کردند. سر و شانه چالاکی داشت. این‌قدر در آن شرایط مهربان بود که جذّابیّتش را بیش‌تر می¬کرد؛ محبّتش به بقیه زن‌ها می¬رسید، امّا به من بیش‌تر. ادامه دارد @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی در آخرین روزهای پاییزی مهربانی و صلح و صفا را به قلوبِ زنگ زده‌ٔ ما بازگردان📷 و نورِ وحدت و همدلی را بر لوحِ دل‌مان بتابان تا در پناهِ ايمان و محبت دنيايی زيبا و زندگی متعالی را بسازيم 🌷 و در كنار هم و برای هم، با مهر و وفا زندگی را معنا بخشيم...🌷🍃 آمین یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏 ای مهربان ترین مهربانان 🙏 @ayeha313
امام محمد تقی ؛ جوادالائمه (علیه السلام) فرمودند: إِظْهَارُ الشَّىْ‏ءِ قَبْلَ أَنْ یسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ...! فاش كردن چیزی پیش از استحکام آن ؛ باعث از بین رفتن خیر و ثمر آن چیز می‌ گردد...!!! منبع : 👇 کتاب شریف تحف العقول، ص۴۵۷ @ayeha313
💑 آیا قوانین خونه پدری با زندگی جدید جور درمیاد؟ 🔸درسته که تازه خونه پدری رو ترک کردین، اما اونا زندگی خودشون رو دارن و شما زندگی مستقل خودتونو دارید. پس قبل از وارد کردن الگوهای زندگی خونه پدری در زندگی تازه‌تون کمی فکر کنید. 🔸آیا فکر می‌کنید قانون خونه پدری برای مرتب کردن تخت‌خواب بعداز بیدار شدن درسته؟ و شب‌ها حتما باید شام مفصل بخورید؟ واقعیت اینه که قانون‌های خونه پدری کاملا اشتباه یا دقیقا درست نیستن، مثلا می‌تونید رختخواب رو سریع مرتب کنید اما اگر کسی این کار رو نیم ساعت بعد انجام بده آسمون به زمین نمیاد. 🔸مسئله اینجاست که «درست» و «غلط» روی زندگی ما سایه انداخته. هیچ چیز بدتر از این نیست که شما یا همسرتون فکر کنید چیزی که درست می‌دونید باید از نظر همسرتون هم درست باشه. 🔸راز داشتن زندگی خوب انعطاف‌پذیری به جاست. دو طرف باید بتونن تا حد معقول و منطقی عادت‌ها و الگوهاشون رو تغییر بدن و کمی قوانین زندگی‌شون رو عوض کنن. @ayeha313
محافظت از بچه دزدی 📌 از مهم‌ترین مسائلی که شما باید به‌عنوان یک والد دلسوز به فرزندتان بیاموزید این است که در مورد خطراتی که امکان دارد آن‌ها را تهدید کند هشدار دهید و در مورد غریبه‌ها و افراد ناشناس با آن‌ها صحبت کنید و آن‌ها را راهنمایی کنید. برای حفاظت از فرزندتان در خارج از خانه باید👇 ♦️ بین خود و کودکتان یک "رمز ارتباطی" قرار دهید. ♦️ در مکان‌های عمومی از پوشاندن لباس‌هایی که نام و نام خانوادگی کودک بر روی آن نوشته شده، خودداری کنید. ♦️ به کودک خود اجازه ندهید که زیورآلات خود را در مکان‌های عمومی استفاده کند. ♦️ به کودک خود آموزش دهید که اگر غریبه‌ای به آن‌ها نزدیک شد و قصد داشت او را به زور با خود ببرد، فریاد بزند و بگوید: این پدر من نیست یا این زن مادر من نیست. @ayeha313
‼️عجیبه اما استیل یکی از بهترین راه‌ها برای مبارزه با بوی سیر است 👈🏻 یک قاشق استیل را چند دقیقه روی دستانتان بمالید، سپس با آب بشویید. 💡برای رفع بوی دهان قاشق را در دهان بچرخانید @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 هدایای دریافتیِ مسئول خرید 💬 سوال: اموالی که بعضی از فروشندگان به مأموران خرید ادارات یا شرکت ها بدون آن که آن ها را به قیمت تثبیت شده اضافه کنند، به خاطر برقرارکردن ارتباط می پردازند، نسبت به فروشنده و نسبت به مأمور خرید چه حکمی دارند؟ ✅ پاسخ: پرداخت این اموال توسط فروشنده به مأمور خرید جایز نیست و برای مأمور هم دریافت آن ها جایز نیست و آن چه را که دریافت می کند باید به اداره یا شرکتی که مأمور خریدِ آن است، تسلیم کند. 📚پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری 📚 @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن شبهه👇 ما آریایی هستیم، نه عرب. پس برای عرب دلسوزی نکن، دین و عقیدشون رو هم بذار برا خودشون! پاسخ به شبهه👇 1️⃣ آیا صرف نژاد، دلیل برتری افراد است؟! آیا عقل شما، این را قبول دارد که برتری نژادی، دلیل بر افضلیت است؟! 2️⃣ با چه ملاکی، برتری یک قوم، بر گروه دیگر را مشخص می‌کنید؟! مهم خودم مسلما نمی‌توانید به مبنایی که پشتوانه عقلی و شرعی داشته باشد، دست یابید! 3️⃣تمام اقوام، از هر نژادی در نزد خداوند، برابرند. خداوند بر طبق اعمالی که انجام داده‌ایم، به ما پاداش داده یا ما را مجازات می کند؛ نه بر اساس نژاد! 4️⃣ آیا هر عملی که گذشتگان انجام داده اند، صحیح است؟! ❌قرآن، افرادی را که در امر باطل، از گذشتگان خود، تقلید می‌کردند و مقلد متعصب بودند، مذمت نموده است.(آیه 23- 25؛ زخرف) عقل انسان حکم می‌کند، تعصبات نژادی را کنار گذاشته و برای رسیدن به سعادت، بر طبق دینی که عقلا و نقلا حقانیت آن اثبات شده، عمل نماید. 🔹اگر هم دین ندارید، باید بدانید که انسانیّت برتر از نژاد است. اگر یک انسانی از نژادی دیگر (عرب یا غیر عرب) حرف حقّی زد، باید آن را بپذیرم و اگر مورد ظلم و ستم واقع شد باید از او حمایت کن @ayeha313