❤️❣✹﷽✹❣❤️
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_ودوم
#ف_مقیمی
نسیم با بدجنسی گوشی آیفون رو برداشت!
_بله؟؟.....شما؟؟....بله درسته بفرمایید بالا
من عصبانی از بی ادبی و بدجنسیش روسری و مانتوش رو به سمتش پرتاب کردم و گفتم: برو
نسیم دست بردار نبود.چقدر این دختر بدجنس وکینه توز بود.بجای تن کردن، لباسها رو روی جالباسی آویزون کرد و گفت:وای راست میگی ببخشید خونه رو ریخت وپاش کردم.!!
داشتم از شدت ناراحتی سکته میکردم ..
درمانده و مستاصل به او نگاه کردم.
_نسیم تو رو خدا تمومش کن این کارهاتو..میگم سرت کن.اونی که پشت دره با مافرق داره!!
اشتباه کردم التماس کردم.چون نسیم برق لحاجت تو نگاهش نشست!
گفت:_جالب شد!! پس لازم شد باهاش آشنام کنی!
دلم میخواست همونجا بشینم و بلند بلند زار بزنم.
فاطمه پشت در بود.
دیگه برای مواجه نشدن با اونها خیلی دیر بود.الان کمترین کاری که میشد کرد طرز لباس پوشیدن نسیم بود.اگه فاطمه او رو با این وضع میدید اصلا داخل میومد؟
کامران با عصبانیت به سمت در رفت و آهسته وعصبانی به نسیم گفت:فکر نمیکنی به اندازه ی کافی نمک ریختی؟ نمیبینی بدبخت داره سکته میکنه؟؟ بپوشون سرو وضعتو دیگه! !
کامران اینقدر عصبانی بود که رگ گردنش مشخص بود.باورم نمیشد که او این طوری با نسیم حرف میزد. خود نسیم هم خشکش زده بود.مسعود تازه یاد غیرت نداشتش افتاد و از جالباسی شال و مانتوی نسیم رو داد دستش و گفت: بپوش عزیزم بریم.کامران راست میگه.زشته. واسش مهمون اومده!
کامران پشت به اونها کرد و مشخص بود خیلی کفریه.
در دلم رفتارش رو تحسین کردم.نسیم سریع شالش رو روی سرش انداخت و بدون اینکه دکمه ی مانتوش رو ببنده به سمت در رفت و لحظه ای با کامران نگاه خشنی کرد و گفت:ببین!! هیچ کی به خودش احازه نداده با من اینطوری حرف بزنه.پس از این به بعد نراقب حرف زدنت باش!!
کامران پوزخندی زد که حسابی دلم خنک شد.
_هه!! حیف که مهمون پشت دره!! زنگ در برای سومین بار به صدا در اومد و نسیم با عصبانیت در رو باز کرد.سرم گیج رفت.فاطمه با یک جعبه شیرینی پشت در ظاهر شد.وقتی اونها رو دید رنگ و روش پرید.نسیم با بی ادبی کفش پوشید و در جواب سلام فاطمه گفت:بفرمایید داخل..ما داریم میریم راحت باشین حاج خانوم! واز پله ها پایین رفت
فاطمه هاح و واج رفتنش رو تماشا کرد و آهسته گفت:
من حاج خانوم نشدم هنوز عزیزم.
مسعود در حالیکه کفشهاشو میپوشید گفت ان شالله میشید یه روز.ببخشید بااجازه.
نفر بعد کامران مودب و با وقار بود.او نگاهی دقیق به فاطمه کرد و با متانت گفت:عذر میخوایم خانوم معطل شدید.ایشون خیلی وقته منتظرتونند.
و در حالیکه نگاه نگرانش رو به سمتم میکشوند گفت:خدانگهدار
اونها از پله ها پایین رفتند ولی فاطمه با نگاهی که هیچ چیز درونش مشخص نبود رو به من ایستاده بود.
تالاپ تالاپ تالاپ..قلبم دوباره با صدای بلند مینواخت . چشمهایم سیاهی میرفتند.در این مدت خیلی تحت فشار بودم ..همه چیزم در عرض یک ماه به باد رفت..از موقعیتم گرفته تا حاج مهدوی..وحالا هم آبروم پیش تنها امیدم!!!
با تمام قدرت سعی کردم ماهیچه های زبانم رو به حرکت در بیارم و بگم:
_بخدا نمیدونستم اینا پشت درند..
وناله ای سردادم نشستم!
تمام تنم خیس عرق بود.فاطمه به سمتم دوید و سرم رو زیر بازوش گرفت.
_سادات..عسل سادات..چت شد؟؟
خاک به سرم. .خیس عرق شدی
اشکی از گوشه ی چشمم پایین ریخت
آهسته گفتم:بخدا من توبه کردم..
فاطمه چشمانش خیس شدند.
_چرا بیخود خودت رو اذیت میکنی؟ داری برای کی توضیح میدی؟ اینجا خونه ی توست..اونها هم مثل من مهمونت بودن..من چیکاره ام عسل جان؟؟ تورو خدا به خودت مسلط باش. بخدا من هیچ فکر بدی نکردم.
او با عجله از جا بلند شد و با یک لیوان آب برگشت.
وقتی آب رو دستم میداد گفت:ببخشید بی اجازه رفتم آشپزخونه.
کمی از آب خوردم و به چشمهای پاک ومهربونش خیره شدم.یک انسان تا چه حد میتونست خوب باشه؟ انتظار هربرخوردی رو داشتم جز این! مگه میشه کسی تا این حد ساده و خوش بین باشه؟ از ابتدای آشنایی با اینکه خیلی جاها میتونست مچم رو بگیره ولی خودش رو زد به بی خبری!
او اینقدر با چشمانی قرص ومحکم نگاهم میکرد که ضربان قلبم آروم گرفت و کم کم اروم شدم.کمکم کرد ایستادم و به روی نزدیکترین مبل نشستیم.نمیدونستم باید چی بگم.عطر تند گلهای سبد، فضای خونه رو پر کرده بود.فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون میکرد با اشتیاق گفت:چه سبد گل قشنگی! چه خوش سلیقه بوده اونی که اینو خریده.
دوباره صحنه های دقایق پیش در ذهنم مرور شد و با ناراحتی سر تکون دادم.
بی مقدمه گفتم: کامران خریده..
⏪ادامہ دارد...
❣❤️❣
دوستان میتونن با زدن بر روی هشتک #رهایی_از_شب قسمت های قبل رو مطالعه بفرمایند
❣❤️❣
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
❤️❣✹﷽✹❣❤️
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_وسوم
#ف_مقیمی
فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون میکرد با اشتیاق گفت:چه سبد گل قشنگی! چه خوش سلیقه بوده اونی که اینو خریده.
دوباره صحنه های دقایق پیش در ذهنم مرور شد و با ناراحتی سر تکون دادم.
بی مقدمه گفتم: کامران خریده..
او بالبخندی تحسین آمیز سر تکون داد:دستش درد نکنه! به چه مناسبت؟
از خجالت با گوشه ی چادرم ور رفتم وگفتم:نمیدونم. .اومده بود که نزاره رابطمون قطع بشه..
فاطمه چشم به دهان من دوخته منتظر ادامه ی ماجرا بود:
_خب.؟؟
_هیچی ..فقط همین!!
باغیض از اتفاق امروز گفتم:نمیدونستم اونا پشت درند. وگرنه هرگز در رو باز نمیکردم.اصلا کامران تا بحال آدرس منونداشته..این نسیم و مسعود بی خیر اونو آورده بودن اینجا تا...
مطمئن نبودم که ادامه ی جملم رو کامل کنم یا نه!!
من هنوز نمیدونستم فاطمه چقدر از حرفهای اونشب منو شنیده. حتی شک داشتم که نشنیده باشه!
به ناچارسکوت کردم.
چادر و روسریم رو از سرم درآوردم به سمت آشپزخونه رفتم .
فاطمه دنبالم اومد.
_چه خونه ی نقلی و خشگلی داری!
او حرف رو عوض کرد چون فهمید من دوست ندارم راجع به امروز چیزی بگم!
کتری رو آب کردم و بی آنکه نگاهش کنم گفتم:ممنون..
او روی صندلی نشست.و دستش رو زیر چانه گذاشت و بالبخندی تحسین آمیز نگاهم کرد.
خجالت کشیدم.
پرسیدم:چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟
فاطمه گفت:دارم فکر میکنم که تو واقعا چقدر خشگلی!!
خنده ای کوتاه کردم و مقابلش روی صندلی نشستم.
_تو لطف داری! من صورتم دست خوردست.بینیم عملیه! اما تو رو خدا نقاشی کرده.عاشق سفیدی پوستتم!
فاطمه با تعجب گفت:عجب بندههایی هستیم ما!! همیشه مرغ همسایه رو غاز میبینیم.
من عاشق پوست گندمی و زیبای تو هستم چشماتم که عین چشمای حوریهای بهشتی جذاب و نافذه!
با خنده از تعبیرش گفتم:مگه تو چشمهای حوریان بهشتی رو دیدی؟
او گفت:امممم ..خب حدس میزنم چشمهای اونا باید یک چیزی شبیه چشمای تو باشه.!
بعد در حالیکه باز غرق فکری میشد گفت:_نمیدونم چرا همه ی ساداتها چشمهاشون شهلا و نافذه.!
در سکوت به حرفش فکر کردم.واقعا چشم ساداتها با باقی آدمها فرق داشت؟! من که تا بحال به این موضوع دقت نکردم!
گفتم:چه فایده!! من با چشمهام خیلی گناه کردم!
فاطمه با سبد نون بازی کرد.با خودم گفتم خداکنه تراولها رو نبینه!
گفت:خدا وقتی بهت زیبایی میده میخواد قدرت نمایی کنه وهنرش رو به رخ بکشه.نباید بزاریم تابلوی دست خدا خط خطی بشه..هرچی تابلو قشنگتر باشه مواظبتش بیشتره..
دستم رو گرفت و خیره به چشمهام گفت.:مراقب تابلوی خدا باش!
او چقدرقشنگ حرف میزد .
گفتم:میتونم یک خواهشی ازت بکنم؟
او با لبخندی سرش رو تکان داد:
_اگه کاری از دستم بربیاد خوشحال میشم
دستانش رو فشردم و با التماس گفتم:میشه ازت خواهش کنم امشب کنار من بمونی؟! خیلی به خودت و حرفهات احتیاج دارم. از وقتی که از سفر برگشتیم خیلی تنها شدم. جات در کنارم خالیه!
او لبخند دلنشینی زد:
_راستش منم همین حس و نسبت بهت داشتم. ولی تو حتی مسجد هم دیگه نمیای.با خودم گفتم باید حتما امروز ببینمت و ببینم چی شده پرسیدم:جوابم رو ندادی! میمونی؟
او آهی کشید ومردد گفت: نمیدونم! باید از خونوادم اجازه بگیرم!
با خوشحالی گفتم:خب پس چرا معطلی..زنگ بزن.!
او با همون تردید نگاهی به من کرد و گفت:آخه. .
_بهونه نیار دیگه..بخدا دلم گرفته..اگه امشب یکی پیشم نباشه دق میکنم
او گوشیش رو از جیب مانتوش بیرون آورد و برام شرط گذاشت: به شرط اینکه قول بدی برام تعریف کنی چرا مسجد نیومدی..
سکوت کردم.او شاید سکوتم رو به نشانه ی رضایت قلمداد کرد.چون زنگ زد و با مادرش هماهنگ کرد. من هم در این فاصله سور وسات یک عصرونه ی ساده با شیرینیهای فاطمه رو ترتیب دادم.
⏪ادامہ دارد...
❣❤️❣
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
❤️❣✹﷽✹❣❤️
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_وچهارم
#ف_مقیمی
تا موقع اذان باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم.تصمیم گرفتم شام رو از بیرون بخرم تا زمان بیشتری برای با او بودن داشته باشم ولی فاطمه با قسم وآیه قبول نکرد و گفت املت میخوریم وگرنه من میرم!
نماز رو در کنار هم خوندیم و با هم ته املت ساده و خوشمزه ی دونفرمون رو در آوردیم و شادو خندون از یک مهمونی دونفره روی مبل نشستیم و چای نوشیدیم.
فاطمه بی مقدمه پرسید:خب؟ سادات جان.نمیخوای بگی چیشده؟
دلم میخواست با او درد دل کنم ولی آخر چگونه؟
او هیچ رازی از خودش را برملا نکرده بود و از طرفی احساس میکردم دلش درگیر حاج مهدویه!
کمی مکث کردم و بعد با دودلی سوالی رو پرسیدم که مدتها ذهنم رو آزار میداد.
_یک سوالی ازت بپرسم راستش رو میگی؟
او کمی جا به جا شد و با نگاهی پرسشگر گفت:آره حتما! چرا باید دروغ بگم.؟
دنبال کلمات میگشتم.بخاطر همین مکثم طولانی شد. پرسیدم:
_اممممم .. راستش ..من هیچ وقت باور نکردم اون شب تو اردوگاه تو حرفهامو نشنیده باشی! باور کنم که نشنیدی؟
فاطمه سرش رو پایین انداخت.با صدای آهسته گفت:چرا باور نکردی؟
دستم رو، در انبوه موهام بردم و گفتم:چوون..فاطمه کسی نیست که نسبت به در دل کسی بی تفاوت باشه!
فاطمه لبخند تلخی زد و با فنجان چایش بازی کرد.
جوابم رو از سکوتش گرفتم.
پرسیدم:چرا خودت رو به خواب زدی؟
آب دهانش رو قورت داد و چشمهاش رو ازمن دزدید.
_برای اینکه عزت نفست برام مهم بود..
من میدونستم بعدها پشیمون میشی از اعترافت.بخاطر همین هم یک لحظه به خودم گفتم خودتو بزن به خواب..اما متاسفانه من بازیگر خوبی نیستم!
دستهاش رو گرفتم وبا قدرشناسی نگاهش کردم
_اتفاقا تو خیلی خوب گولم زدی..!!
چشمهام پراز اشک شد :
فاطمه...تو چطوری اینقدر خوبی؟؟؟
او میان خنده وگریه گیر افتاد و با حسرت گفت: کاش اینطور که تو میگی باشم!
سکوت کردیم.فاطمه در فکر بود.
پرسیدم:یک سوال دیگه..تو برای چی با دختری مثل من دوست شدی؟چرا بهم اعتماد کردی؟
او دست نرمش رو روی صورتم گذاشت و با اطمینان گفت:چرا نباید میشدم؟ میدونی چرا چشمهات رو دوست دارم؟ چون جدا از زیبایی خدادادیش یک معصومیت بچگونه توش پنهونه.
من با اینهمه گناه کی باشم که بخوام بهت اعتماد نکنم؟ گذشته ی تو هرچی بوده مربوط به خودته..مهم الانته..مهم اینه که پشیمونی.! کسی که از گناه به سمت پاکی میره هنرش بیشتر از منی هست که در فضای پاک نفس کشیدم. سادات جان. شما از همون شب که تو مسجد زار زدی اعتماد منو جلب کردی
لبخندی رضایت مند به لبم نشست و او را در آغوش کشیدم
_فاطمه..اگه من اونشب باهات آشنا نمیشدم معلوم نبود سرنوشتم چی میشه'
باز هم فاطمه جملاتی گفت که مو به تنم سیخ کرد و دلم قرص تر شد.
_اشتباه نکن!! تو خیلی وقت بود که سرنوشتت دستخوش تغییر شده بود.وگرنه نه مسجد می آمدی و نه با من آشنا میشدی! رقیه سادات جان قدر خودت رو بدون!
سرم رو از روی شونه اش برداشتم و پرسیدم:
خیلی وقت بود کسی رقیه سادات صدام نزده بود!
او گفت:دلم میخواست از اون شب به اینور رقیه سادات خطابت کنم ولی فک کردم قاتی حرفهات گفتی از اسمت خوشت نمیاد.
من با ناراحتی گفتم:نه...من فقط از رقی بدم میاد!
فاطمه با خوشحال گفت:باشه حالا که اینطور شد همیشه رقیه سادات صدات میکنم.
بعد از کمی مکث گفت:خب حالا نوبت شماست رقیه سادات جان..نمیخوای تعریف کنی؟
هنوز دو دل بودم.چون تو داری فاطمه کمی موجب رنجشم شده بود.
گله مند گفتم:من همیشه حرفهامو بهت زدم..حتی بدترین حرفها رو..تو میگی به من اعتماد داری ولی عملا اینگونه نیست.بخاطر همین ازت دلخورم.
او با تعجب گفت:یعنی تو از من دلخوری چون فک میکنی من از روی بی اعتمادی باهات در دل نمیکنم؟
_هم این، هم اینکه دوست ندارم دیدت نسبت به من تغییر کنه.
او با ناراحتی گفت:متاسفم اگه موجب شدم چنین فکری درموردم کنی ..ولی باور کن اینطور نیست.اتفاقا خیلی دلم میخواست تو هم یک روز درد دلهای منو بشنوی و بفهمی خودت تو تحمل مشکلات تنها نیستی..تا بفهمی حتی من فاطمه هم تو زندگیم خیلی خطاها ڪردم ڪه موجب خیلی اتفاقها شد.
ادامه دارد...
❣❤️❣
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
❤️❣✹﷽✹❣❤️
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_وپنجم
#ف_مقیمی
با کنجکاوی پرسیدم:من که باورم نمیشه تو اصلا گناه کردن بلد باشی یا آزارت به کسی رسیده باشه..چرا برام تعریف نمیکنی؟قسم میخورم این راز رو با خودم به گور ببرم.
او خنده ی تلخی گوشه ی لبش نشست و گفت: راز تا زمانی رازه که کنج قلبت باشه..وقتی بیاد بیرون دیگه راز نیست..قصه ست!! درد دله..گاهی وقتها هم دردسره.
حرفهاش رو قبول داشتم. ولی دوست داشتم بدونم قصه ی دوستش چی بوده؟
گفتم:در مورد دوستت الهام..چرا قبلن بهم حرفی نزدی؟؟
این الهام کی بود که تا اسمش میومد چشمان فاطمه پراز اشک میشد؟
با صدای بغض آلود گفت:چی بگم؟ از کجاش دوست داری بشنوی؟
من خوشحال از اعتماد او گفتم:نمیدونم! از جایی که لازمه بدونم!
او با آهی عمیق شروع کرد به حرف زدن:
_من والهام با هم دختر عمو بودیم.از بچگی باهم بزرگ شدیم.تفاوت سنیمون هم یک ماه بود.بخاطر همین حتی در یک مدرسه و یک کلاس درس میخوندیم.ما حتی روحیاتمون هم مثل هم بود.البته بدون اغراق میگم الهام از من خیلی بهتر بود.وقتی نماز میخوند دلت میخواست روبروش بشینی یک دل سیر نگاش کنی.اینقدر که این دختر خالص بود.ما با هم بزرگ شدیم.قد کشیدیم.الهام رفت حوزه و من هم رفتم دانشگاه!یک روز الهام با کلی شرم وحیا بهم گفت یکی ازمدرسین حوزه برای پسرش ازش خواستگاری کرده.طولی نکشید که الهام با یک مجلس ساده و رسمی به عقد ایشون در اومد..میخوای بدونی اون مرد کی بود؟؟
آب دهانم رو قورت دادم..!! نکنه؟!!!
با ناباوری گفتم:حااااااج مهدوی؟
فاطمه سرش رو به حالت تایید تکون داد..
مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشه. گفتم:یعنی حاج مهدوی قبلا ازدواج کرده؟؟؟ پس چرا زودتر بهم نگفتی؟؟
فاطمه آهی کشید و با بغض گفت: خب هیچ وقت حرفش پیش نیومد.اگه یادت باشه اونروزی هم که ازم پرسیدی متاهله، گفتم هییت امنا میخوان براش آستین بالا بزنن ولی نمیتونن.ولی تو بعدش نپرسیدی چرا.؟؟ از طرفی چیزی که منو یاد الهام بندازه...
بعضش شکست..
من هنوز در شوک بودم...این فرصت خوبی بود تا فاطمه گریه کند.
پرسیدم:این اتفاق واسه چندسال پیشه؟
فاطمه آهی کشید و گفت:هفت سال پیش!
_خخ..ب ..بعدش چیشد؟
دانه های درشت اشک از صورت فاطمه پایین میریخت:
_رقیه سادات..نمیدونی چقدر این دوتا عاشق بودن! حاج مهدوی اینقدر همسر نمونه و انسان خوبی بود که همه رو مجذوب خودش کرده بود. دوسال بعد الهام حامله شد.اونموقع من یک چندماهی میشد که با پسرعموم که برادر الهام بود، نامزد شده بودم.
چشمهام گرد شد..با لکنت گفتم:چی؟؟؟ تو قبلا نامزد داشتی؟؟
فاطمه اشکش رو پاک کرد و با لبخندی تلخ گفت:آره...ما خیلی وقت بود همو میخواستیم..منتها به هوای اینکه حامد سرباز بود و یک سری مشکلات دیگه، یک کم دیرتر از الهام نامزد کردیم.
با کنجکاوی گفتم.:خب پس چرا الان حامد..؟!!
او سرش را با تاسف تکان داد و گفت:چی بگم؟؟!! همه چی بر میگرده به اون تصادف لعنتی..
تولد الهام بود..میخواستم به هرترتیبی شده سورپرایزش کنم.چون از همون اوایل بارداریش دچار افسردگی شده بود.حاج مهدوی هم که همش به سفرهای مختلف میرفت واسه کار تبلیغ. .اونموقع ها خیلی باد تو سرم بود..سرتق بودم.حرف حرف خودم بود.واقعا با الانم کلی فرق داشتم.به الهام گفتم بریم جایی که به هوای اونجا ببرمش یک کافه ی درست وحسابی و با باقی دوستان دبیرستان براش جشن تولد بگیریم. الهام قبول نمیکرد..هزار تا بهونه آورد. از تهوع وبیحالیش گرفته تا مرتب کردن خونه..چون قرار بود فردای اونروز حاج مهدوی برگرده.ولی من گوشم بدهکار نبود..کااااش به حرفش گوش میدادم..کاش نمیرفتم..
فاطمه بلند گریه میکرد وحرف میزد.
_رقیه سادات بخداوندی خدا انگارهمه ی قدرتها جمع شده بودند که من الهام و نبرم.ماشین حاج مهدوی تو پارکینگ بود.باخودم گفتم اگه با ماشین خودشون بریم بهتره وراحت تر.ولی الهام گفت حاج مهدوی گفته این ماشین مشکل داره باید بعد از برگشت ببرتش تعمیر. .پرسیدم مشکلش چیه؟ الهام گفت: نمیدونم. گفتم پس بشین بریم.الهام دوباره بهونه آورد که حاج مهدوی گفته بخاطر بارداریش حق نداره پشت فرمون بشینه.
همون وقت زن عموم زنگ زد به الهام..وقتی فهمید ما تصمیممون چیه به الهام گفت: نرو تو امانتی.اگه ال بشی بل بشی من نه خودم تحمل دارم نه میتونم جواب حاج مهدوی رو بدم...
الهام داشت پشت تلفن راضی میشد که من بیشعور و بخت برگشته گوشی رو گرفتم و به زن عموم گفتم : زن عمو هرچی شد با من..طفلی این دختر پوسید تو این خونه..میخوام ببرمش.اصلن خودم پشت فرمون میشینم.
اینو گفتم از رو غرورم و جوونیم ولی ته ته دلم میترسیدم چون من همیشه از رانندگی وحشت داشتم و زیاد وارد نبودم..
ادامه دارد...
❣❤️❣
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#پیشنهاد
هرگاهخواستےگناهڪنے؛
یڪلحظہبایست
بھنفستبگو
اگھیکباردیگھوسوسمکنے
شکایتتروبھامامزمانمیکنم💔
#السلامعلیکیاصاحبالزمان
حالااگرتوانستےحُرمتآقاروبشکنے
بروگناهکن...•
#یامهدی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#تلنگر💥
🌱حق الناس #هميشه پول نيست❌
✨گاهـی دل است♥️
🍁دلی💕 که بايد #بدست می آوردیم ✨ونياورديم
🍀دلی که #شکستيم 💔و رها کرديم
✨دلهای #غمگينی که بی تـفاوت از
کنارشان گذشتيــم💥
🌿خدا از هر
✨چه بگذرد از #حق الناس نميگذرد
#رویای_عشق❤️
┄┅═✼🍃🖤🍃✼═┅┄
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
┄┅═✼🍃🖤🍃✼═┅┄
هر روز سعےڪنید یڪ کاری براۍ
امام زمانتان انجام دهید ڪه شب وقتےمےخواهید بخوابید،
بگویی:
آقاجان من این ڪار را براۍ شما ڪردم
ولو شده یڪ صلوات بفرستے!
آقا شڪورند، با محبتند
دستتان را می گیرند...❤️
_________🌿⛅️___________
#استاد_زعفری_زاده 🌙🌔
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
آقاجانم
دلمون برای حرمت تنگ شده ارباب...
هوای دنیا خیلی نفسگیر شده
به هوای حرم کرببلا محتاحیم
خودت هم خبر داری از دل بی قرار ما...
آرامش تنفس در هوای حرم رو میخواد...
کاش یکبار دیگه
فقط حرمت رو می دیدیم...
دلتنگتیم ارباب...
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت عاشورا
کمتراز10دقیقه
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بدون_تعارف
🎬مهدی رسولی:
کاری می کنیم امسال نه کسی تب کند، نه تب روضه امام حسین کم شود.
🍃آقاجون،
💦مابمیریم واشک چشای شمارونبینیم
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مداحی " یا رب تقبل رجالنا "
حاج مهدی رسولی ( شهادت امام حسین علیه السلام)
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔰ایران با موشکهای حاج قاسم و ابومهدی قبل از آمریکا ماشه را چکاند
آمریکا و اروپا خیال میکردند چنان در روند اجرای برجام، ایران را ضعیف و خلعسلاح میکنند که در سررسید لغو تحریمهای تسلیحاتی، رمقی برای ایران نمانده باشد. اما جمهوری اسلامی ایران با رونمایی موشکی، رویای موهوم غرب را به کابوس تبدیل کرد.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
چرا آمریکا به جای چکاندن ماشه
از برجام خارج شد؟!
آمریکا اگر در برجام مانده بود، میتوانست تمام تحریمهای تجمیع شده ذیل قطعنامه 2231 را برگرداند. اما چرا نماند تا از اسنپبک (مکانیسم ماشه و بازگشت خودکار قطعنامههای تحریمی شورای امنیت) استفاده کند؟
چون در صورت اجرای مکانیسم ماشه در سال 96، برجام تمام میشد و ایران تعهداتش را که هنوز پس از دو سال بدعهدی آمریکا اجرا میکند، متوقف میکرد.
آمریکا در تقسیم کار با اروپا، از توافق خارج شد و تحریمها را برگرداند؛ در حالی که اروپا ایران را معطل نگه داشته بود. تصورشان این بود که ایران فلج و تسلیم مذاکره مجدد میشود! آمریکا وقتی این مسیر را انتخاب کرد که طبق سخنان صریح ظریف و روحانی مطمئن شد، آنها اجرای تعهدات را متوقف نخواهند کرد.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حسین موسویان (سخنگوی اولین تیم مذاکرهکننده روحانی) آبان 98 در شورای روابط خارجی اروپا:
«من با سیاست فعلی آقای روحانی موافق نیستم. آمریکا از برجام خارج شد و تحریمها را بسیار فراتر از گذشته برگرداند. اگر من جای روحانی بودم تعهدات به NPT را تعلیق میکردم و از برجام خارج میشدم».
دولت ترامپ، همه تحریمهای مندرج در قطعنامهها، بلکه فراتر از آن را برگرداند. اروپا نیز با آمریکا همراهی کرد و به تعهد لغو تحریمها -حتی در حداقلی شکل آن- وفادار نماند. بنابراین وقتی آمریکا میگوید مکانیسم ماشه را برای بازگرداندن تحریمها فعال میکند -غیر از اینکه قانونا مجاز به این کار نیست- در واقع ماشه اسلحه خالی از فشنگ را میچکاند؛ چرا که هر تیری در خشاب داشته قبلا با خروج از برجام و بازگرداندن همه تحریمها شلیک کرده است. اروپا نیز همراهی کرده، قراردادها با ایران را بههم زده، خرید نفت را متوقف و مبادلات را به تقریبا هیچ تنزل داده است.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
موشکهای حاج قاسم و ابومهدی
و تمسخر تحریم تسلیحاتی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیهای با گرامیداشت ۳۱ مردادماه روز صنعت دفاعی، رونمایی از موشکهای شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی را نماد عزم و اراده ملی ایرانیان در پیگیری دکترین بازدارندگی دفاعی و تهاجمی کشور و تداوم راه سیدالشهدای مقاومت اسلامی دانست و تاکید کرد:
تاثیرات بنیادین مجموعه صنعت دفاعی کشور در الگوسازی بومی که فراتر از ایران عزیز در جبهه مقاومت متبلور و به یکی از پیشرانهای اصلی شکست جنگهای نیابتی و تروریسم تکفیری و ائتلافهای شیطانی دهه اخیر در منطقه تبدیل شده است، نمایشگاه الهامبخش و معناداری را در معرض جهانیان قرار داده است که در آینه آن اراده و اقتدار ایران و ایرانی میدرخشد.
این بیانیه رونمایی از موشک بالستیک«شهیدحاج قاسم» و موشک کروز «ابومهدی» را نماد عزم ملی در راستای دکترین بازدارندگی دفاعی و تهاجمی کشور و ظرفیتسازیهای متکثر، انبوه و متناسب با نیاز «ضربت متقابل» موفق در میدان مقابله با هرگونه تهاجم و تعرض محتمل دشمنان توصیف و با قدردانی از اقدام وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح در رونمایی از این موشکها افزوده است: خدای بزرگ را به پاس این نعمت عظیم شاکریم که صنعت دفاعی کشور ما امروز در لبه فناوریهای پیشرفته جهان حرکت میکند و سامانههای دفاعی بومی تولید شده آن با ربودن گوی سبقت در رقابت با نمونههای خارجی ، فعالتر و پویاتر از گذشته به افقهای بلندتر میاندیشد.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─.
ویژگیهای موشک «شهید حاج قاسم»
و «شهید ابومهدی»
سردار قاسم تقیزاده جانشین وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح روز پنجشنبه در آیین رونمایی از دستاوردهای جدید وزارت دفاع با اشاره به طراحی و ساخت موشکهای شهید حاج قاسم و شهید ابومهدی مهندس، گفت: این محصولات با کمترین هزینه یعنی یکدهم قیمت جهانی تولید شدهاند؛ زمان رسیدن به این محصول کمترین میزان در جهان است.
ویژگیهای موشک «شهید حاج قاسم»
و «شهید ابومهدی»
سردار تقیزاده گفت: موشک بالستیک شهید حاج قاسم موشکی مایل پرتاب و تاکتیکی با برد ۱۴۰۰ کیلومتر است و مبتنی بر فناوریهای کنترل پروازی و دینامیک پرواز است. جانشین وزیر دفاع درباره موشک کروز دریایی شهید ابومهدی عنوان کرد: ویژگی اصلی موشکهای کروز ارتفاع پرواز کم آنها و دور زدن پدافند دشمن است. برد این موشک +1000 کیلومتر است که سناریوی عملیاتی نیروهای مسلح را تکمیل خواهد کرد. این موشک قابلیت شلیک از عمق را دارد که در آینده نیروهای دریایی عزیز کشورمان به این موشک مجهز خواهند شد. این موشک قابلیت این را دارد از چند جهت مختلف به سوی هدف پرواز کند.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حشدالشعبی: آمریکا را با تمام قدرت هدف قرار میدهیم
حشدالشعبی عراق در واکنش به انفعال نخستوزیر این کشور در واشنگتن و مطرح نکردن قضیه خروج اشغالگران آمریکایی، اعلام کرد که همه منافع آمریکا را با قدرت تمام هدف قرار میدهد.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
گروههای مقاومت عراق وابسته به حشدالشعبی، طی بیانیهای درباره دیدار «مصطفی کاظمی» با «دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری آمریکا، اعلام کردند: کاظمی باید اجرای تصمیم ملت عراق که به خاطر آن تظاهرات کردهاند و همچنین، تصمیم پارلمان و دولت مبنی بر اخراج نیروهای اشغالگر از کشور را در اولویت خود قرار دهد، چراکه حضور آنها در عراق و موارد مکرر نقض (حاکمیت عراق توسط) این نیروها، خارج از توافق راهبردی و تجاوز آشکار به حاکمیت و کرامت عراق است.
به گزارش ایسنا، در این بیانیه آمده است: از اینکه در دیدار کاظمی و ترامپ در اجرای مصوبه اخراج کامل نظامیان اشغالگر آمریکایی صحبت نشد، شوکه شده ایم. بازگشت کاظمی بدون تحقق و اجرای تصمیم ملت، پارلمان و دولت عراق و وعدههای او به خودش و گروههای عراقی برای دفاع از حاکمیت کشورش و پایان دادن به اشغالگری آمریکا، باعث میشود که مقاومت عراق تمامی منافع آمریکا را هدف قرار دهد و زمین زیر پای نیروهای اشغالگر آنها را به لرزه دربیاورد و (آمریکاییها) هرچه دور از شهرهای ما باشند، از آتش ما در امان نخواهند ماند.
گروههای مقاومت عراق در بخش دیگری از این بیانیه، با اشاره به عادی سازی روابط میان امارات و رژیم صهیونیستی، تأکید کردند: گروههای مقاومت این عادیسازی روابط را محکوم کرده و با خائنان به مسئله فلسطین و اسلام به عنوان ابزار اشغالگران و تداوم غده سرطانی که طرحهای استعمارگرایانه صهیونیستی را اجرا میکنند، برخورد میکنند.
این گروهها در ادامه تأکید کردند: هیئتهای اسرائیلی که اخیراً به بغداد آمدند و با فرماندهان آمریکایی و عراقی برای هماهنگی مدیریت پرونده ایجاد هرج و مرج و خرابکاری در عراق دیدار کردند، از دایره اهداف ما خارج نخواهند بود.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#اطلاع_رسانی
🔰 محرم در مشهد مقدس هیأت کجا برویم؟
🔸 https://yk8.ir/heyat
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء بیستم وهفتم
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#ششم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─