❤️❣✹﷽✹❣❤️
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وهفتاد_وششم
#ف_مقیمی
✍با حسرت گفتم:حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه.
حاج کمیل سری با تاسف تکون داد:واقعیت اینکه که همه در دنیا هدایت نمیشن.بعضی مورد لطف پروردگار قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته!
پرسیدم:حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟
خندید وگفت:دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه . .
حرفش رو قطع کردم:کاش بهم مستقیم میگفتید.
او آهی کشید:نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم.البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم.
لبخند تلخی زد:در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی!
حاج کمیل پرسید:ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی
نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم!
تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد!
گفتم:اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم.
خندید! از همون خنده ها که دیوانه م میکنه
ریز و محجوب!
من هم از خنده اش خنده م گرفت!
میون خنده گفتم: حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه!
او پیشونیم رو بوسید .
_الهی امین!
زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم.
یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم
حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید!
❤️💐❤️💐❤️
✍چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود. .
دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن!
چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم و شکرش گفتم.
تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود.پیاده روی و دنبال آقا مهدی دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این ماههای آخر بارداری واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی!
رو کردم به آقا مهدی و گفتم:مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما
آقا مهدی با زبان کودکانه گفت:نه مامانی من میخوام با فواره ها بازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید.
دختری هفده هجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغص آلود سرش گرم گوشیش بود.تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت:
بفرمایید بنشینید.
لبخندی دوستانه به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت.
دوست داشتم باهاش هم کلام شم.
گفتم:عجب هوا گرم شده.!
او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:بله.
گفتم:اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه..
او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت.دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد.
یاد خودم افتادم که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم.
هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید!
دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد.
نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت.
از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم.
او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم.
کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم.
آقا مهدی به طرفم دوید.
_مامانی من تشنه مه.از همین آب حوض بخورم؟
گفتم:نه نه مامان.اینکارو نکنی ها.اون آب کثیفه.
ادامه دارد...
❣❤️❣
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
❤️❣✹﷽✹❣❤️
#رهایی_از_شب
#قسمت_آخر
#ف_مقیمی
✍گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم.
آقامهدی دست از بهانه گیری برنمیداشت.
دختر جوان دستش رو سمت کیفش برد.حدس زدم بخاطر سروصدای ما قصد داره نیمکت رو ترک کنه.ما خلوت او را به هم زده بودیم.
او از کیفش بطری آبی بیرون آورد و رو به آقا مهدی گفت:بیا عزیزم.اینم آب.مامامت گناه داره نمیتونه زیاد راه بره.
آقا مهدی نگاهی به من انداخت!
من از اون دختر خانوم تشکر کردم و لیوانی از کیفم در آوردم و به آقا مهدی دادم.
دختر جوان با لبخند سخاوتمندانه ای برای او آب ریخت و سرش رو نوازش کرد.
نتونستم خودم رو کنترل کنم دستش رو گرفتم.
جا خورد آب دهانم رو قورت دادم و با لبخندی دوستانه پرسیدم: اگه ما مزاحم خلوتت هستیم میریم یک جای دیگه. .انگار احتیاج داری تنها باشی..
او لبخند تلخی زد و به همراه لبخند، چشمهاش خیس شد.نه مهم نیست. من به اندازه ی کافی تنها هستم! دلم میخواد از تنهایی فرار کنم.
چقدر دلش پر بود.کلمات رو با اندوه و بغض ادا میکردپرسیدم:چرا تنها عزیزم؟ حتما مادری پدری خواهرو برادری داری که باهاشون بگی بخندی. درد دل کنی..
او با پوزخند تلخی حرفم رو قطع کرد!
_حتما نباید خونواده داشته باشی تا بی غصه باشی.من در کنار اونها تنهاوغصه دارم.
دستهای سرد و لرزونش رو در دستم گرفتم و با مهربونی نگاهش کردم.گفتم:نمیدونم دلت چرا پره.حتما دلیل موجهی داری..ولی یادت باشه همه ی مشکلات یه روزی تموم میشه. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن و فقط نگاه کن!! شش سال پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد زندگیم و متحول کرد.حالا همونو من بهت میگم!اگه تو بحر حرف بری حال تو هم خوب میشه.اون اشکش رو پاک کرد و منتظر شنیدن اون جمله بود.گفتم:ما تو آغوش خداییم.وقتی جای به این امنی داریم دیگه چرا ترس؟! چرا نا امیدی؟! چرا گلایه و تنهایی؟! ازمن میشنوی تو این آغوش مطمئن فقط اتفاقات وحوادث ناگوار رو تماشا کن و با اعتماد به اونی که بغلت کرده برو جلو!
❤️💐❤️💐❤️
✍او نگاهش رو روی زمین انداخت و با بغض گفت:این حرفها خیلی قشنگه!خیلی ولی تو واقعیت اینطوری نیست.
بعد سرش رو بالا آورد و پرسید:شما خودت چقدر این حرفتو قبول داری؟
من با اطمینان گفتم:من با این اعتقاد دارم زندگی میکنم!! با همین اعتقاد شاهد معجزات بودم. مشکل ما سر همین بی اعتقادیمونه.از یک طرف میگیم الله اکبر از طرف دیگه بهش اعتماد نمیکنیم.اگر اعتماد کنی هیچ وقت غم درخونت رو نمیزنه.هیچ وقت نا امید نمیشی.به جرات میگم حتی هیچ کدوم از دعاهات بی جواب نمیمونه.
او مثل مسخ شده ها به لبهای من خیره بود.زیر لب نجوا کرد:شما..چقدر..ماهید!
خندیدم.گفت:حرفهاتون دل آدم رو میلرزونه.مشخصه از ته دلتون میگید..خوش بحالتون.این ایمان و از کجا آوردید؟کمی بهش نزدیک ترشدم وگفتم:منم اولها این ایمان رو نداشتم.خدا خودش از روی محبت و مهربانی ش این ایمان و به دلم انداخت.حالا هر امتحان و ابتلایی سر راهم قرار میگیره با علم به اینکه میدونم آخرش حتما برام خیره صبر میکنم.
او دستم رو رها نمیکرد.
با نگاهی مشتاق صورتم رو تماشا میکرد.خوش به سعادتتون..چقدر ایمانتون قویه که وقتی دارید حرف میزنید احساس میکنم حالم رفته رفته بهتر میشه..لطفا بهم بگید چطور به این منطق رسیدید.من با تعجب خندیدم:وای نه خیلی مفصله.ولی مطمئن باش سختیهایی که من کشیدم یک صدمش هم در زندگی شما نیست! و اصلا به همین دلیله که الان به این اعتقاد رسیدم.هرچی بیشتر سختی بکشی آب دیده تر وناب تر میشی.من و او تا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر از دغدغه ها ومشکلاتش گفت.از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بد رفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بود که به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او را از دست بده.
او با بغض و اشک گفت:شما که اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعا کنید. دیگه تحمل ندارم.دستش رو نوازش کردم.
صدای اذان از مناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش و برطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت:آمین!آقا مهدی دوید سمتم. مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد..
من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دختر جوان گفتم:یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن او لبخندی زد:حتما ممنونم چقدر حالم بهتره از او خداحافظی کردمهنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم او با تعجب نگاهم کرد.
گفتم:مسجد نمیای بریم؟! امشب دعای کمیل داره.برق عجیب و امیدوارانه ای در چشمش نشست از جا بلند شد و با دودلی گفت:خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندم.
نگران نباش.من چادر همراهم هست.وتاریخ دوباره تکرار شد...
پـایـان
❣❤️❣
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
نمونه ای از نظرات دوستان که درخصوص رمان #رهایی_از_شب برای ما ارسال کردند .
دوستان لطفا طبق همین نمونه نظرات و پیشنهادات خودتون رو برای ما ارسال کنین .
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
آیدی من :
@bashohadatakarbala
آیدی خانم فنودی :
@fanoodi
🌷❤️🌹❤️🌷❤️🌹❤️🌷❤️🌹❤️
۱.رمانها یی که در کانال گذاشته میشه ابتدا به من یاد داد که با توجه به ظاهر افراد نباید راجب هیچکس قضاوت کرد .
۲.مربی بودن خداوند را به زیبایی نشان داد ،افرادی که در راه های دیگری بودند را آنقدر زیبا دستشون رو گرفت که به مهربانی او بیش از پیش پی بردم.
اما رمان رهایی از شب
۱.خمیر ماییه ابتدایی کودک خیلی مهم است (لقمه حلال،آشنا کردنشون با مکان های مذهبی از همان کودکی)رفتن رقیه سادات با پدر به مسجد باعث شد که در بزرگسالی همان مسجد دست او را بگیرد،
۲.رفتار زشت و برخورد زننده ی بعضی از خانم ها که متاسفانه امروزه هم از برخی افراد در مسجد میبینیم،موجب می شود که رقیه سادات های بسیاری پایشان از مسجد قطع شود و مسیر زندگی شان تغییر کند،و امروزه یکی از دلایلی باشد که جوانان کمتر در مسجد دیده شوند.
۳.باز هم مثل همیشه (با توجه به دیگر رمان ها)راهیان نور و دستگیری شهدا و نورانی شدن مسیر زندگی .باور کنیم شهدا زنده اند،(ما با توجه به آیات قرآن علم به زنده بودن شهدا داریم اما هنوز به یقین نرسیدیم)
۴.طبق کلام شهید حججی (یه کاری کن که خدا عاشقت بشه ،اگه خدا عاشقت بشه خوب میخردت)رقیه سادات هم با یه توبه حقیقی توانست بهترین جای عالم (آغوش خدا) را تجربه کند .
۵.رفتار خوب فاطمه در دیدار اول او با رقیه سادات سبب عوض شدن مسیر زندگی رقیه سادات شد.
۶.وجود افرادی مثل فاطمه در مساجد میتواند سبب جذب جوانان به مسجد باشد.
۷.برخی افراد وجودشان سبب ایجاد تغییر در دیگران میشود حاج مهدوی ها خوب بودنشان در دیگران ایجاد انقلاب میکند.
۸.اگر خداوند برای کسی اراده ی خیر کند و جن و انس اگر جمع شوند نمیتوانند مانع آن شوند،تلاش نسیم و نامادری رقیه سادات و گذشته ی رقیه سادات نتوانست اورا از آغوش خدا جدا کند.
۹.خانواده کانونی که موجب میشود از خیلی از خطرات در امان باشی.
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰همزمان با فرا رسیدن ۲۵ شهریور ماه مصادف با سالروز تعویض پادشاهی در حکومت پهلوی توسط انگلیسیها، صفحه اینستاگرام " تاریخ ایران و جهان" از صفحات وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت اللّه خامنهای بخشی از بیانات ایشان را درباره اتفاقات این روز و فرار رضاشاه منتشر کرد.
در متن کامل این مطلب آمده است:
❌یک جو غیرتی که در وجود رضاخان نبود!
🍃💐آیتالله خامنهای:
«رضای پهلوی -رضاخان- به وسیله انگلیسها آمد سرِ کار، بعد در دوران شروع جنگ، گرایش به آلمانها پیدا کرد؛ معمار آلمانی بیاید، مهندس آلمانی بیاید، اینها انگلیسها را عصبانی کرد؛ آنها خودشان او را سرِ کار آورده بودند، خودشان هم به او گفتند برو؛ و رفت.
خیلی خب انگلیسها پیغام دادند به رضاخان که باید تو بروی! تو اگر مردی، اگر انسانی، اگر غیرتی در وجود تو هست، اگر یک جو غیرت داری، بگو نمیروم؛ بگذار تو را بکشند؛ نخیر، بلند شد رفت خانهی محمّدعلی فروغی که دلّال و عامل انگلیسها بود و واسطه بود، گفت که بله، بنده آماده هستم بروم؛ ماشین در اختیارش گذاشتند، رفت اصفهان و از طریق راههای مختلف رفت تا دَم دریا و سوار کشتیاش کردند و بردند.
برای یک ملّت، ننگ از این بالاتر؟ انقلاب آمد این حکومت را سرنگون کرد، انقلاب آمد کشور را از زیر پای این انسانهای حقیر و پست و ظالم بیرون کشید.»
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نشریه نیویورکر علت بازداشت دانشمند ایرانی را افشا کرد.
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃👌🚀قدرت #موشک_هوشمند_ضدزره_برد_بلندشفق در رزمایش پایگاه چهارم هوانیروز ارتش در اصفهان به نمایش گذاشته شد.
فرمانده پایگاه چهارم هوا نیروز ارتش اظهارداشت: در این رزمایش همچنین تاکتیکهای رزم نوین در ارتفاعات تمرین و تجهیزات بالگردی، دستاوردها و سلاحهای جدید با موفقیت عملیاتی و بهکارگیری شد.
امیر سرتیپ دوم خلبان سید قاسم خاموشی افزود: در این رزمایش که عصر روز سه شنبه برگزار و موشک هوشمند ضدزره برد بلند شفق مکمل حجم گسترده راکتها و آتش توپهای نقطه زن ۲۰ میلیمتری استفاده شد.
وی تصریح کرد: هوانیروز در سالهای دفاع مقدس در تمام عملیاتهای غرب و شمال غرب و جنوب غرب حضور موثر و مفید داشت.
فرمانده پایگاه چهارم هوانیروز ارتش به نقش هوانیروز در سالهای پس از دفاع مقدس اشاره و اضافه کرد: ارتش در این مقطع در بحرانهای مختلف اعم از سیل، زلزله و دیگر حوادث طبیعی و غیرطبیعی در کنار مردم قرار داشت.
وی ادامه داد: امروز توانمندی هوانیروز خیره کننده است و آمادگی لازم را برای هر تهدیدی از نظر نیروی انسانی مومن، انقلابی و توانمند، تاکتیکها و تجهیزات بروز در خود ایجاد کرده است.
وی خاطرنشان کرد: در روزهای آینده به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس رزمایش گردانهای ترابری سنگین هوانیروز برگزار و از یک دستاورد دیگر در این بخش رونمایی خواهد شد.
پایگاه چهارم هوانیروز ارتش اصفهان از بزرگترین پایگاههای هوانیروز غرب آسیاست که با جهاد صنعتی توانسته است توانمندی بالگردی خود را متناسب با سطح تهدیدات بروز رسانی کند.
#محرم_ماه_پیروزی_حق_برباطل
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💐آخرین وضعیت حجت الاسلام انصاریان را از زبان کولیوند، رئیس بیمارستان خاتم الانبیاء بشنوید
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❌ «رضاخان بيغيرت» در توئيتر داغ شد
كاربران توئيتر در سالروز اخراج پهلوي اول از ايران توسط انگليس يعني، به بازخواني سبك و سيره وطنفروشانه خاندان پهلوي و بيغيرتي آنها نسبت به خاك كشور پرداختند
كاربران در همين راستا امروز كليدواژه #رضاخان_بي_غيرت را در توئيتر ترند كردند
همچنين برخي كاربران با مقايسه عزت كنوني نظام جمهوري اسلامي در دنيا و خفت دوران پهلوي كه شاه كشور به دستور اجنبي تبعيد ميشود، ويديوي سخنان رهبر انقلاب در رابطه با بيغيرتي رضاپهلوي را نيز بهطور گسترده و ذيل كليدواژه #رضاخان_بي_غيرت منتشر كردهاند.
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─