eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄ 4️⃣ سفارش به تقوی و پندپذيری از تاريخ ای بندگان خدا! شما را به پرهيزکاری و ترس از خدايی سفارش می کنم که بر شما جامه ها پوشانيد و وسايل زندگی شما را فراهم کرد. اگر راهی برای زندگی جاودانه وجود می داشت، يا از مرگ گريزی بود، حتماً سليمان بن داوود(علیه السلام) چنين می کرد، او که خداوند، حکومت بر جنّ و انس را همراه با نبوّت و مقام بلند قرب و منزلت در اختيارش قرار داد. امّا آنگاه که پيمانه عمرش لبريز و روزی او تمام شد، تيرهای مرگ از کمان های نيستی بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالی گشت، خانه های او بی صاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند. مردم! برای شما در تاريخ گذشته درس های عبرت فراوان وجود دارد، کجايند عمالقه و فرزندانشان؟ «پادشاهان عرب در يمن و حجاز» کجايند فرعون ها و فرزندانشان؟ کجايند مردم شهر رَس «درخت پرستانی که طولانی حکومت کردند» آنها که پيامبران خدا را کشتند و چراغ نورانی سنّت آنها را خاموش کردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ کجايند آنها که با لشکرهای انبوه حرکت کردند و هزاران تن را شکست دادند، سپاهيان فراوانی گرد آوردند و شهرها ساختند؟ 5️⃣ وصف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشريف) زِرِه دانش بر تن دارد و با تمامی آداب و با توجّه و معرفت کامل آن را فرا گرفته است. حکمت، گمشده اوست که همواره در جستجوی آن می باشد و نياز اوست که برای به دست آوردنش می پرسد. در آن هنگام که اسلام غروب می کند و چونان شتری در راه مانده ،دُم خود را به حرکت در آورده، گردن به زمين می چسباند. او پنهان خواهد شد (دوران غيبت صغری و کبری) او باقيمانده حجّت های الهی و آخرين جانشين از جانشينان پيامبران است. 6️⃣ پند و اندرز ياران ای مردم! من پند و اندرزهايی که پيامبران در ميان امّت های خود داشتند، در ميان شما نشر دادم و وظائفی را که جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند تحقّق بخشيدم. با تازيانه شما را ادب کردم، نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد و با هشدارهای فراوان شما را خواندم ولی جمع نشديد. شما را به خدا، آيا منتظريد رهبری جز من با شما همراهی کند و راه حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشيد! آنچه از دنيا روی آورده بود پشت کرد و آنچه پشت کرده بود روی آورد و بندگان نيکوکار خدا آماده کوچ کردن شدند و دنيای اندک و فانی را با آخرت جاويدان تعويض کردند. 7️⃣ ياد ياران شهيد "آری! آن دسته از برادرانی که در جنگ صفّين خونشان ريخت هيچ زيانی نکرده اند، گرچه امروز نيستند تا خوراکشان غم و غصّه و نوشيدنی آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند! آنها خدا را ملاقات کردند، که پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس، آنها را در سرای امن خود جايگزين فرمود. کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند و با حق در گذشتند؟ کجاست عمّار؟ و کجاست پسر تيهان؟ (مالک بن تيهان انصاری) و کجاست ذوالشّهادتين؟ و کجايند همانند آنان از برادرانشان که پيمان جانبازی بستند و سرهايشان را برای ستمگران فرستادند؟ (پس دست به ريش مبارک گرفت و زمانی طولانی گريست و فرمود:) دريغا! از برادرانم که قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهی انديشه کرده و آنها را برپا داشتند، سنّت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذيرفته و به رهبر خود اطمينان داشته و از او پيروی کردند. (سپس با بانگ بلند فرمود:) جهاد! جهاد! بندگان خدا! من امروز لشکر آماده می کنم، کسی که می خواهد به سوی خدا رود همراه ما خارج شود. نوف گفت: برای حسين(علیه السلام) ده هزار سپاه و برای قيس بن سعد ده هزار سپاه و برای ابو ايّوب ده هزار سپاه قرار داد و برای ديگر فرماندهان نيز سپاهی معيّن کرد و آماده بازگشت به صفّين بود که قبل از جمعه، ابن ملجم ملعون به امام ضربت زد و لشکريان به خانه ها بازگشتند و ما چون گوسفندانی بوديم که شبان خود را از دست داده و گرگ ها از هر سو برای آنان دهان گشوده بودند." 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز . ...mp3
15.44M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و بیست و سوم : خطبه ۱۸۲
شهید عاشقانه مذهبی همراهمان باشید چند روزی با عاشقانه زندگی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤ بسم رب الشهدا ❤ (سلام الله علیها) ⭐دو شب قبل از اینکه امین حرفی از سفر به سوریه بزند، خوابی دیده بودم که نگرانی من را نسبت به مأموریت دو چندان کرده بود. ✔خواب دیدم یک صدایی که چهره‌ای از آن به خاطر ندارم، نامه‌ای برایم آورد که در آن دقیقاً نوشته شده بود"جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) منصوب شده است" و پایین آن امضا شده بود. 😢گریه امانم نمی داد، 🔹گفت «زهرا این طور بروم خیلی فکرم مشغول است. نه می‌توانم تو را در این وضعیت بگذارم و بروم و نه می‌توانم سفر را کنسل کنم تو بگو چه کنم؟» 🔸 گفتم «به من قول بده که این اولین و آخرین سفرت به سوریه باشد.» قول داد آخرین‌بار باشد. 🔹گفتم «قول بده که خطری آنجا تهدیدت نکند.» 🔸خندید و گفت «این که دیگر دست من نیست!» 🔹گفتم «قول بده سوغاتی هم نخری. تو اصلاً بیرون نرو و در همان حرم بمان.» 🔸 گفت «باشه زهرا جان. اجازه می‌دهی بروم؟‌ پاشو قرآن را بیاور...» اشک‌هایم امانم نمی‌داد... ✳واقعاً از صمیم قلبم راضی نشده بودم فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش برسد و آرام شود ساکت شدم. اما به هیچ عنوان راضی نشدم که شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند. 🔹گفت «برویم خانه حاجی؟» پدرم را می‌گفت. قبول نکردم. 🔹گفت «برویم خانه پدر من؟»  نمی‌خواستم هیچ‌جا بروم. 🔹گفت «نمی‌توانم تو را اینطور بگذارم و بروم. تمام فکر و ذهنم پیش تو می‌ماند. پس بگذار بگویم آنها به اینجا بیایند.» 🔸گفتم «نه، حرفش را نزن! می‌خوام تنها باشم. می‌خواهم گریه کنم.» 🔸گفت «پس به هیچ‌وجه نمی‌گذارم تنها بمانی.» 🍃با وجود تمام تلاش‌هایم، امین اما به اهدافش اعتقاد و ایمان داشت.  امین وابستگی زیادی به زن و زندگی‌اش داشت اما وابستگی‌اش به چیزهای دیگری خیلی بیشتر بود. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤ بسم رب الشهدا ❤ ❌آن خواب سوریه ذهنم را آشفته کرده بود. وقتی که راضی نشد بماند، به او گفتم 🔸 «امین درست است که من راضی به رفتن تو نیستم اما یک خوابی دیدم که می‌دانم حضرت زینب(سلام الله علیها) تو را دعوت کرده.»  با خودم فکر می‌کردم خانم فقط برای زیارت امین را دعوت کرده. 🔹به من گفت «چطور زهرا؟»  خوابم را برای او گفتم و گفتم که حس کردم امضا حضرت زینب (سلام الله علیها) پای نامه بود... 💟 به قدری خوشحال شده بود که حقیقتاً این خوشحالی با تمام شادی‌هایی که همیشه از او می‌دیدم بسیار بسیار متفاوت بود. اصلاً از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید. 🔹می‌گفت «اگر بدانی چقدر خوشحالم کرده‌ای زهرا جان، خانمم، عزیزم...»  عصبانی‌تر ‌شدم. ترس یک لحظه رهایم نمی‌کرد. 🔸گفتم «بله، شما که به آرزویت می‌رسی، می‌روی سوریه، چرا که نه؟ چرا خوشحال نشوی مرا که تنها می‌گذاری؟ مرا می‌خواهی چکار؟» 🔹 گفت «انصافاً خودت که خوابش را دیده‌ای دیگر نباید که جلویم را بگیری.» 🔸گفتم «خوابش را دیده‌ام اما این فقط خواب است!» 🔹 گفت «نگو دیگر! انگار انتخاب شده‌ام.» 🍃برای نرفتنش به او می‌گفتم «امین می‌دانی عروسی بدون تو خوش نمی‌گذرد.» 🔹 می‌گفت «باور کن برای من هم رضا خیلی عزیز است اما اگر عروسی برادر خودم، حسین هم بود باید می‌رفتم. قول می‌دهم جبران ‌کنم... ان‌شاء الله اربعین به کربلا می‌رویم.» 🔸گفتم «ان‌شاء الله... سلامتی تو برای من بس است.» 💕وابستگی خاصی به هم داشتیم. واقعاً ارتباطمان عجیب و غریب بود.  29 مرداد 94، اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد برگشت. 🌟با اینکه رضا تنها برادرم است و خیلی برای ازدواجش شوق داشتم اما در روز جشن همه فهمیدند که من چقدر آشفته و ناراحتم. غمگین و ماتم‌زده فقط نشستم و با هیچ‌کس حرف نمی‌زدم. مهمان‌ها از مادرم می‌پرسیدند همسر زهرا کجا رفته که زهرا اینطور می‌کند! این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤ بسم رب الشهدا ❤ 💟فردای آن شب، وقتی به سوریه رسید به من زنگ زد. 🔹گفت «زهرا اگر بدانی خوابت چقدر مرا خوشحال کرده!  برای همه دوستانم تعریف کرده‌ام.» 🔸گفتم «واقعاً یک خواب این همه تو را خوشحال کرده؟» 🔹گفت «پس چی؟ این‌طور حداقل فهمیدم با همه ارادتی که من به خانم زینب (س)دارم، خانم هم مرا قبول کرده...» 🔸گفتم «خب مطمئناً  تو را قبول کرده با این همه شوق و ذوق‌ات...» خوشحالی‌اش واقعی بود. هیچ‌وقت او را این‌طور ندیده بودم.  با خوشحالی و خندان رفت.... هر روز با من تماس می‌گرفت گاهی اذان صبح، گاهی 12 شب و ... به تلفن همراه‌ام زنگ می‌زد. 💕روی یک تقویم برای مأموریت‌اش روزشمار گذاشته بودم. هرروز که به انتها می‌رسید با ذوق و شوق آن روز را خط می‌زدم و روزهای باقی‌مانده را شمارش می‌کردم... ❤وقتی برگشت، مقداری خوردنی از همان‌هایی که خودش آنجا خورده بود برایم آورده بود می‌گفت «چون من آنجا خورده‌ام و خوشمزه بود، برای تو هم خریدم تا بخوری!» 🍃تقصیر خودش بود که مرا خیلی وابسته خودش کرده بود... حتی گردو هم از آنجا برایم خریده بود. ✔وقتی هم مأموریت می‌رفت اگر آنجا به او خوردنی می‌دادند، خوردنی‌ها را با خودش می‌آورد. این درحالی بود که همیشه در خانه میوه، تنقلات و آجیل داشتیم. ✳وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود. حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمی‌گردد.خانه مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد ! همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند. 🔴حدود ساعت 3-2 امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک می‌دادم و می‌گفتم «کی می‌رسی؟» آخرین پیام‌ها گفتم «امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.» 🌠آن شب با خودم گفتم «همه چیز تمام شد.»آنقدر بی‌تاب و بی‌قرار بودم که فکر می‌کردم وقتی او را ببینم چه می‌کنم؟ می‌دوم، بغلش می‌کنم و می‌بوسمش. شاید ساکت می‌شوم! شاید گریه می‌کنم! دائماً لحظه دیدن امین را با خودم مرور می‌کردم که اگر بعد 15 روز او را ببینم چه می‌کنم؟ حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگ‌ترین رؤیای بیداری من بود...  امینِ من، برگشته بود... سالم و سلامت... 🌹و حالا همه سختی‌ها تمام می‌شد!  مطمئناً دیگر قرار نبود لحظه‌ای از امین جدا شوم...  بی او عمری گذشت... این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
AUD-20210511-WA0081.mp3
801.1K
📬 بیاین از امشب یه قول بدیم. یه قول به آقا ابوالفضل. 🎙 استاد آخرین شب 😔 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
☆∞🦋∞☆ 🌿|•• بقول‌ حاج‌ آقا‌قرائتے هر معتاد‌ حداقل‌ سالے یڪنفررو با‌ خودش‌ همراه‌ میڪنه..! شما ڪه‌ مسلمون‌‌ مسجدے سالی‌ چند نفررو مسلمونِ‌ مسجدے میڪنے..؟! 💕❤️💕 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❦° عزیزے میگُفتـ 🌸 :°❦: ◯ هࢪ وقٺ احســاس ڪردید 🦋✨ ◯ از دوࢪ شدید !..😨 ◯ و دلـتون واسہ آقـا تنگـــ نیسٺ . .💔 ◯ این دعاے ڪوچیڪ رو بخونید ••📄•• ◯ بخصوص توے قنوٺ هاتـون|🤲🏾 ∞💕| (( لـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ😍✨ )) یعنـے ••☘️•• « خداجــون 🦋✨دلمو‌ واسہ‌ امامم‌ نرم‌ ڪن ...🍭🖇»  این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14000221_40587_1281k.mp3
20.28M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا