eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان معجزاتی از امام زمان (عج) نویسنده : زهرا قزلباشی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞 این داستان : دل آرام من... پرسیدم: درست است که هر کس امام حسین علیه السلام را شب جمعه زیارت کند، از عذاب قیامت در امان است؟ - بله همین طور است. ناگهان دنیا و هر آنچه در آن بود، در چشم هایت موج انداخت، طوفانی در نگاهت به پا شد که آرامش را از قلب من کند و لایه‌های تودرتوی هوا را هزار تکه کرد. اشک روی گونه هایت جاری شد و اندوه آشنایی بر دلم چنگ انداخت. اندوهی که تنها نیمه شب‌ها گریبان گیرم می‌شد، از اعماق درونم زبانه کشید. و بعدها به یاد آوردم که آن قرابت به خاطر نیمه شب‌هایی بود که به یاد گریه‌های نیمه شب امام زمانم در تاروپودم رخنه می‌کرد. هر وقت آن لحظه را تداعی می‌کنم، تمام غم‌های عالم در طرف چپ سینه‌ام یکجا جمع می‌شود و آنقدر به سینه می‌کوبد که وارد می‌شود. در تمام شریان هایم رسوخ می‌کند. در تمام سلول هایم راه می‌یابد. نفس در سینه حبس می‌شود. زندگی در برابرم بی ارزش می‌شود. مرگ قد علم می‌کند و اگر اشک پا در میانی نکند، بغض گلو را خفه کرده و کارم تمام می‌شود. من که تو را نشناخته بودم، چرا آنقدر از تو سؤال می‌کردم؟ چرا از تو پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است یا نه؟ مگر آن خمس متعلق به تو نبود؟ و مگر نه این است که تنها تو باید آن را می‌پذیرفتی و یا رد می‌کردی؟ تو اگر معصوم نبودی چطور اینقدر آرام و بی دغدغه به سؤالات من جواب می‌دادی؟ و اگر مظلوم نبودی که شناخته بودمت. دل آرام معصوم مظلوم من! دو راهی رو به رو چون دو راهی انسان در برابر خیر و شر بود. یک سوی جاده، زمین چند سادات یتیم بود که حکومت آن را غصب کرده بود و یک سو راه هموار برای هر که از خدا می‌ترسید. به عادت همیشه خواستم از راه دوم ادامه بدهم که تو وارد جاده سادات شدی. گفتم: این راه سادات یتیم است ما از آن عبور نمی کنیم. - این زمین جدّ ما امیرالمومنین علیه السلام و ذرّیه و اولاد اوست. بر پیروان او تصرف اش حلال است. از آن عبور کردیم. هر دو. تو جلو و من پشت سر تو. وقتی اسب هایمان در کنار هم قرار گرفتند تو دست مرا گرفتی. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 این داستان : دل آرام من... رسیدیم به دو راهی معروف دیگر به نام راه سلطانی و راه سادات. تو بی درنگ از خم پیچ راه سادات وارد شدی. گفتم: بیا از راه سلطانی برویم. همان طور که می‌رفتیم، جواب دادی: نه از راه خودمان می‌رویم و به راهت ادامه دادی. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که وارد همین کفش داری شدیم بی آنکه از خیابان یا کوچه ای گذر کرده باشیم. از ایوان گذشتیم. از همین طرف که ایستاده ایم سمت شرقی طرف پا. به رواق مطهّر رسیدیم. تو اذن دخول نخوانده داخل حرم شدی. گفتی: زیارت کن. - خواندن نمی دانم. - برایت بخوانم؟ و شروع کردی: أاَدْخل یااللَّه. گفتم: أاَدخل یااللَّه. - السلام علیک یا رسول اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.... خواندی و خواندم. سلام دادی و سلام دادم. رسیدیم به امام زمان (عج). گفتی: امام زمانت را می‌شناسی؟ - چرا که نشناسم؟ - سلام کن بر امام زمانت. - السلام علیک یا حجّة اللَّه یا صاحب الزّمان یا بن الحسن (عج) لبخندی زدی. خال گونه ات، زیبایی لبخندت را چندین برابر کرد، جواب دادی: علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته. داخل شدیم. هر دو ضریح را چسبیدیم و بوسیدیم. صدای نفس هایت را می‌شنیدم. گره خوردن انگشت هایت را به ضریح می‌دیدم. زمزمه می‌کردی. چشم می‌دوختی. چشم می‌گرفتی. دنیای درون چشم هایت موج می‌انداخت و ساکن می‌شد. عطر پیراهنت در من پیچیده بود. مدتی بعد کناری ایستادی. گفتی: زیارت کن. و من عذر آوردم که نمی توانم. - کدام زیارت را برایت بخوانم؟ - هر کدام که بهتر است؟ - زیارت امین اللَّه افضل است. و شروع کردی: السّلام علیکما یا امین اللَّه. و خواندم:...... چراغ‌های حرم روشن شده بود. اما حرم به نور دیگری می‌تابید که نور چراغ‌ها در برابر آن ناچیز بود. تو داشتی می‌خواندی. من چشم به دهان تو دوخته و می‌خواندم. یک لحظه کسی از درون گفت: این نور صورت اوست که حرم را روشن کرده است. خوب که نگاه کردم منبع این نور را در صورت تو یافتم. چرا دقت نکردم؟ چرا نشناختمت؟ ندانستم که آینه نور خدا در زمین تنها یک نفر است. نفهمیدم آینه دار جهان و هر چه در آن است فقط دو چشم است. زیارتت که تمام شد، از سمت پایین پا آمدی به پشت سر و طرف شرقی ایستادی، از صورتت نور می‌بارید. اللهم کل لولیک الفرج🌹🌹 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 این داستان: دل آرام من.... گفتی: جدّم حسین علیه السلام را زیارت می‌کنی؟ غم روی صورتت نشست. به یاد حرف‌هایی که بین ما ردّ و بدل شده بود افتادم. - بله امشب شب جمعه است. و شروع کردی به خواندن زیارت وارث. اذان گفته شده بود. مردم فوج فوج برای نماز جماعت به مسجد پشت حرم می‌رفتند. گفتی: به جماعت ملحق شو. نور صورتت خیره کننده شده بود. بی آنکه حرفی بزنم، پشت سرت به راه افتادم. تو از من جدا شدی و جلو رفتی. از تمام صف‌ها گذشتی و نزدیک امام جماعت ایستادی. هنوز امام جماعت شروع نکرده بود که تو نمازت را شروع کردی. من به امید دیدار دوباره تو بعد از نماز، جایی میان صف‌های به هم پیوسته پیدا و به امام جماعت اقتدا کردم. نماز که تمام شد دیگر تو را ندیدم. آشوب به دلم افتاد. از مسجد بیرون زدم و به دنبالت گشتم. آرامش چشم هایت به یادم آمد، خودم را به حرم انداختم. ناگهان زنگی در حافظه‌ام زده شد و صدایت در گوش هایم پیچید: پیروان من. وکلای من! قلبم در سینه مچاله و صدا در گلویم خفه شد. تو را باید چه صدا می‌زدم؟ چرا حتی نامت را نپرسیده بودم؟ حرم دور سرم می‌چرخید. عکس صورتت در آینه کاری‌های صحن و سرا افتاده بود. عطر پیراهنت هنوز در سینه‌ام پیچیده بود و دست هایم... چشم‌های خیس ات در آسمان حرم نقش بسته بود. ناگهان به یادم آمد که کفش هایمان را به کفشدار داده بودیم. به سراغش رفتم. پرسیدم: تو همراه من را ندیدی؟ - بیرون رفت، مگر آن سید دوست تو بود؟ فقط نگاهش کردم. دوباره پرسید: آن آقا دوست شما بود؟ هق هق زدم. فریاد کشیدم و از کفشداری بیرون زدم. کالبد نیمه جانم را بین مردم می‌کشیدم و تو را جستجو می‌کردم. کاش هزاران جان دیگر داشتم و آن را در گستره زمین به دنبال تو می‌کشاندم. تو داشتی نگاهم می‌کردی و می‌دیدی که چه طور در آن هیاهو به دنبالت می‌گردم. بعد از آن هر جا می‌رفتم، می‌دانستم تو داری نگاهم می‌کنی و خوب می‌دانم حالا هم در دایره چشم‌های تو جایی برای من هست که اگر این طور نبود پس آن غروب نباید من زنده بمانم. همسفر خوب من! آه که چه قدر خسته ام، مدت هاست اندوه ممتدّی به سراغم می‌آید که زود خسته‌ام می‌کند. از مردم بریده ام. بغداد را با کارخانه و همه دم و دستگاهش رها کرده‌ام و آمده‌ام اینجا. غروب‌ها به حرم می‌آیم، به یاد آن غروب، همه جا را لمس می‌کنم، وجب به وجب این حرم را جستجو می‌کنم و می‌بویم. هنوز اینجا آکنده از عطر پیراهن توست. به آنجاهایی که با هم بوده ایم سر می‌زنم و آن غروب را در خیال تکرار می‌کنم. تو از دور دست‌ها می‌آیی، از بیابان رو به رو. با همان عمّامه سبز و خال روی گونه ات که زیبایی معصومانه ای به چهره ات داده است. از دور سلام می‌کنی. دست هایت را از هم می‌گشایی و مرا درآغوش می‌فشاری. من ندیده و نشناخته محو جمالت می‌شوم. جواب سلامت را می‌دهم، در آغوش می‌گیرمت و می‌بوسمت، تو چشم در چشم هایم می‌دوزی در اعماق نگاهت زمین و زمان و آنچه در آن است چرخ می‌زند. می پرسی: خیر باشد حاج علی کجا می‌روی؟ و من جواب می‌دهم، تو آن وقت پلک هایت را فرو می‌بندی و می‌گشایی. چشم هایت آینه ای شده است که جهان را با تمام وسعتش در خود جا داده است. من خود را در اعماق نگاهت می‌یابم. غوطه ور میان زمین و آسمان. نجم الثاقب، حکایت ۳۱، ص ۴۸۴ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🔴گناه زیاد، سنگینی می آورد! 🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 💢دیدید بعضی ها می خواهند دو رکعت نماز صبح بخوانند، انگار یک کوه، پشت آنها افتاده، هر چه آنها را صدا می کنید ، مثل اینکه بختک روی آنها افتاده است❗️ 👈اینها همه بر اثر گنـــــاهان زیاد است‼️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
سید میگفت! هرڪے تو بسآط امام حسین گم بشہ پیدآ میشہ(:♥️ •••••🕊🌱 دیگھ باورم شدھ خدا هرڪسیو ڪھ دوس دارھ مِهر و توے دلش میزارھ... :)♥️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
👌دها دلیل برای رای دادن دارم ... ❤️اما امسال این جمله در وصیت نامه 🌹حاج قاسم🌹به مهمترین دلیلم تبدیل شده: 🇮🇷جمهوری اسلامی حرم است و ما باید با تمام توان از این حرم دفاع کنیم🇮🇷 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
. 🇮🇷 🇸🇩 سَیفُ القُدس 🇸🇩 🇮🇷 🔺همزمان و همراه با تمام آزادی خواهان جهان اجتماع عظیم مردمی ، در حمایت از مقاومت فلسطین 🇸🇩😎✌️ ⏰ زمان : چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ، ساعت ۱۵ 🏢 مکان : مشهد ، عرصه بزرگ میدان شهدا -----•••🕊•••-----
🇮🇷🍃 🍃 [• •] 🔴 تجمع مشهدی‌ها در حمایت از مظلومان مقاوم فلسطین و انزجار از جنایات رژیم کودکش صهیونیستی 📆چهارشنبه 29 اردیبهشت ⏰ساعت 15 📮مشهد - میدان شهدا ♦️ رعایت پروتکل‌های بهداشتی در روند برگزاری این تجمع از اهمیت ویژه ای برخوردار است و تمهیدات در این خصوص اندیشیده شده است. ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌐🍃 🍃 [• ° •] 🎥سومین پخش زندهٔ نشست سیاسی کانال معیار در پیام رسان روبیکا 🔵 سخنران: دکتر قاسم حبیب زاده معاون سیاسی سازمان بسیج مستضعفين 📆 چهارشنبه‌ 29 اردیبهشت ۱۴۰۰ ⏰ ساعت 17 🗒 موضوع: بایدها و نبایدهای انتخاباتی ◀️ شرکت از طریق لینک کانال معیار در روبیکا: 🆔 rubika.ir/meyar_pb ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─