eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
23.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور بیست وهفتم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬حسین حقیقی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✅ ختم در ۱۹۲ روز 🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز نود و یکم 🔻نامه ۱۹ تا نامه ۱۷
🌹سهم : نامه ۱۹ تا نامه ۱۷ ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به يكی از فرمانداران خود به نام عمر بن ابی سلمه ارحبی، که در فارس ایران حکومت می کرد. 🔹هشدار از بدرفتاری با مردم 🔻 پس از نام خدا و درود، همانا دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و قساوت و تحقير كردن مردم و سنگدلی تو شكايت كردند، من درباره آنها انديشيدم نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و سنگدلی و بدرفتاری هستند زيرا كه با ما هم پيمانند، پس در رفتار با آنان نرمی و درشتی را به هم آميز. رفتاری توأم با شدّت و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روی را در نزديك كردن يا دور نمودن رعايت كن. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه به فرماندار بصره، عبدالله بن عباس، در سال ٣٦ هجری پس از جنگ جمل 🔹روش برخورد با مردم 🔻بدان كه بصره امروز جايگاه شيطان و كشتزار فتنه هاست، با مردم آن به نيكی رفتار كن و گره وحشت را از دلهای آنان بگشای، بدرفتاری تو را با قبيله «بنی تميم» و خشونت با آنها را به من گزارش دادند، همانا «بنی تميم» مردانی نيرومندند كه هرگاه دلاوری از آنها غروب كرد، سلحشور ديگری جای آن درخشيد و در نبرد در جاهليت و اسلام كسی از آنها پيشی نگرفت و همانا آنها با ما پيوند خويشاوندی و قرابت و نزديكی دارند، كه صله رحم و پيوند با آنان پاداش و گسستن پيوند با آنان كيفر الهی دارد، پس مدارا كن. ای ابوالعباس! اميد است آنچه از دست و زبان تو از خوب يا بد، جاری می شود، خدا تو را بيامرزد، چرا كه من و تو در اينگونه از رفتارها شريكيم. سعی كن تا خوش بينی من نسبت به شما استوار باشد و نظرم دگرگون نشود، با درود. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 : نامه در پاسخ نامه معاويه در صحرای صفین، ماه صفر سال٣٧ هجری 1⃣افشای چهره بنی اميه و فضائل اهل بيت (علیهم السلام ) 🔻معاويه! اينكه خواستی شام را به تو واگذارم، همانا من چيزی را كه ديروز از تو باز داشتم، امروز به تو نخواهم بخشيد و اما سخن تو كه «جنگ عرب را جز اندكی، بكام خويش فرو برده است» ، آگاه باش آن كس كه بر حق بود جايگاهش بهشت و آنكه بر راه باطل بود در آتش است. اما اينكه ادعای تساوی در جنگ و نفرات جهادگر كرده ای، بدان كه رشد تو در شك به درجه كمال من در يقين نرسيده است و اهل شام بر دنيا حريص تر از اهل عراق به آخرت نيستند. 2⃣ فضائل عترت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) 🔻و اينكه ادّعا كردی ما همه فرزندان (عبدمناف) هستيم آری چنين است، اما جدّ شما (اميه) چونان جد ما (هاشم) و (حرب) همانند (عبدالمطلب) و (ابوسفيان) مانند (ابوطالب) نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسيران آزادشده نيست و حلال زاده همانند حرام زاده نمی باشد و آنكه بر حق است با آنكه بر باطل است را نمی توان مقايسه كرد و مؤمن چون مُفسد نخواهد بود و چه زشتند آنان كه پدران گذشته خود را در ورود به آتش پيروی كنند. از همه كه بگذريم، فضيلت نبوت در اختيار ماست كه با آن عزيزان را ذليل و خوارشدگان را بزرگ كرديم و آنگاه كه خداوند امّت عرب را فوج فوج به دين اسلام درآورد و اين امت در برابر دين يا از روی اختيار يا اجبار تسليم شد، شما خاندان ابوسفيان يا برای دنيا و يا از روی ترس در دين اسلام وارد شديد و اين هنگامی بود كه نخستين اسلام آورندگان بر همه پيشی گرفتند و مهاجران نخستين ارزش خود را باز يافتند، پس ای معاويه شيطان را از خويش بهره مند و او را بر جان خويش راه مده. با درود. ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(67).mp3
6.08M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز نود و یکم : ختم نهج البلاغه، نامه ۱۹ تا نامه ۱۷
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶بعدازظهر شنبه آقامصطفی ساکش را برداشت و من کیف مدرسه‌ام را، از پدر و مادرم خداحافظی کردیم. مادرم به من گفت: «به داداشت میگم بیاد ترمینال دنبالت، شب نگه‌ات داره، صبح هم برسوندت مدرسه»🌹 🔸رفتیم ترمینال، آقامصطفی بلیت گرفت و منتظر شدیم تا اتوبوس پُر شود. لحظه‌هایی که به‌سرعت از زیر دست‌مان در می‌رفت مثل پول‌های درشتی بود که گاهی مردم از سر ناچاری توی دریا می‌ریزند. صبح باران🌧🌧 باریده بود و حالا زمین مرطوب و هوا شسته و لطیف بود. جان می‌داد برای قدم‌زدن. شانه به شانۀ هم اطراف ترمینال قدم می‌زدیم.💞 آقامصطفی از برنامه‌هایی می‌گفت که در پیش رو داشت و به من توصیه می‌کرد فعالیتم را در بسیج بیشتر کنم. هر چه زمان تنگ‌تر می‌شد، قلبم با شدت بیشتری می‌تپید. هنگام حرکت اتوبوس گفتم: «رسیدی زنگ بزن.»😍😍 🔸سرش را از شیشه بیرون آورد و برایم دست تکان ‌داد. هر چه اتوبوس دورتر می‌شد، بغضی که گلویم را می‌فشرد بزرگ‌تر می‌شد. گرمای چهره‌ام را حس می‌کردم و می‌دانستم که گونه‌هایم سرخ و تب‌دار شده‌اند. چادرم را تنگ‌تر گرفتم و بی‌آنکه به برادرم نگاه کنم که به ماشینش تکیه داده بود، در ماشین را بازکردم و نشستم ،بین راه سکوت کردم وقتی رسیدیم، برادرزاده‌هایم، حکیمه و ابوالفضل، با شور و شوق به استقبالم آمدند.😇 دوتایی تا داخل اتاق اسکورتم کردند. آن‌قدر حرف برای گفتن داشتند که تا هنگام خواب اجازه ندادند دلتنگی بر من غلبه کند، اما شب که تنها شدم، بغضم شکست و اشکم جاری شد.😭😭 🔸صبح دیرتر از روزهای قبل بیدار شدم کسل بودم ، دلم می‌خواست تا صبح قیامت بخوابم. دوباره چشم‌هایم را بستم صدای آقامصطفی توی گوشم پیچید: «زینب جون درس‌هات رو خوب بخون، مبادا اُفت کنی»☺️☺️ به‌ سرعت بلند شدم. پرده را کنار زدم پنجره را باز کردم باد خنک صبح‌گاهی صورت تب‌دارم را نوازش ‌کرد😍 و کمی از آشفتگی درونم کاست. خانم برادرم که داشت گل‌های داخل باغچه را آب می‌داد گفت:« بیا پایین، صبحونه حاضره!» بعد از صرف صبحانه برادرم مرا به مدرسه رساند.🌷🌷🌷 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 •┄┅══༻○༺══┅┄• زنگ آخر همه‌اش به ساعتم نگاه می‌کردم معلم‌مان پرسید: «عارفی چیزی شده؟ منتظر کسی هستی؟ امروز خیلی ناآرومی!»😔😔 با صدای زنگ نفهمیدم چه‌طور خودم را به خانه رساندم. یک کفشم را درآوردم و لی‌لی‌کنان رفتم داخل آشپزخانه. با دیدن مادرم پرسیدم: «مامان آقامصطفی زنگ نزد؟» در حالی‌که آن لنگۀ کفشم را درمی‌آورم، مادرم گفت: «علیک سلام، کوچولوی عاشق!»😍😍 پرسیدم: «زد؟» گفت: «بله، صبح تماس گرفت گفت: که رسیده نگران نباشیم. قراره ساعت دو دوباره تماس بگیره.» باعجله لباس‌هایم را عوض کردم. نماز خواندم و نشستم کنار تلفن. مادرم گفت: «بیا ناهار بخور، صدای تلفن تا اینجا میاد.»☎️ گفتم: «بعداً می‌خورم.» مادرم گفت: «سرد می‌شه از دهن میفته» نشستم سر سفره که تلفن زنگ خورد. قاشق را گذاشتم و دویدم سمت تلفن خواهرم بود. بعد از احوال‌پرسی مادرم را صدا زدم و تکیه کردم به دیوار و همان‌طور که ناچار به صحبت‌های مادرم گوش می‌کردم از اینکه تلفن مشغول بود، حرص می‌خوردم🤨🤨. مادرم می‌گفت: «اول گندم رو تمیز کن، بشور، بعد با آب سرد خیس کن، 24 ساعت که گذشت بریز تو یک کیسۀ نخی، مواظب باش کیسه رطوبت داشته باشه و خشک نشه، دو سه روز طول می‌کشه تا ریشه بده.» با بی‌حوصلگی گفتم: «بگو هنوز زوده برای سمنو، یک هفته به عید مونده گندم رو خیس می‌کنن.»🧐 مادرم گفت: «راست میگه زینب، حالا کو تا عید؟ این هفته که اومدی یادم بنداز بهت بگم، آخه منتظر تماس آقا مصطفاست، دلش جوش می‌زنه» مادرم به محض اینکه گوشی را گذاشت، دوباره زنگ خورد. این‌بار با شنیدن صدای آقامصطفی زدم زیر گریه😭 گفت: «منم دلم تنگ شده، ولی به بابات قول دادم کمتر بیام که از درسات عقب نمونی.»😊 گفتم: «من دیگه مدرسه نمیرم، دوست ندارم درس بخونم.» گفت: «عجب! دیگه از این حرف‌ها نشنوم!»🤓 یک ساعت با هم صحبت کردیم و قرار شد شب دوباره زنگ بزند. شب که تماس گرفت گفت: «تعطیل که شدی، میام دنبالت میارمت مشهد هم بریم پابوس امام رضا(علیه‌السلام)، هم خونۀ ما رو ببینی.»💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 •┄┅══༻○༺══┅┄• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─