25.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تندخوانی_تصویری_جزء ۱۵قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
دور سی و دوم
جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زندگی خوش ، در این پنج ویژگی خلاصه میشود
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
#لبیک_یاخامنه_ای
#ایزان_قوی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #پازل
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
. 🌸🌸🌸🌸🌸
💖پازل 💖
#بر_اساس_واقعیت
قسمت هفدهم
حرفهاش هم بهم آرامش میداد هم استرس!
یعنی تناقض توی وجودم بیداد میکرد...
استرسم برای خودش بود...
برای رفتنش... برای ندیدنش...
کمی که آروم تر شدم گفتم: محمد کاظم میدونی برای رفتنت حرفی ندارم فقط خیالم رو راحت کن بگو برای جمع آوری اطلاعات داری میری یا عملیات!
لبخندی زد و با شیطنت گفت: گفتن نگین عشقم!
با حرص نفس عمیقی کشیدم و سرم رو تکون دادم و گفتم: بعله دیگه اینجوریاست میدونم !
بعد نگاه خاصی بهش کردم و گفتم: محمد کاظم میدونی از چی حرصم میگیره!
بعد خودم ادامه دادم: از اینکه آخرشم البته ان شاءالله بعد از صد سال شهید میشی!
هم این دنیا میشی اسطوره هم اون دنیا!
اونوقت من بیچاره دستم می مونه توی پوست گردو...
ابروهاش رو داد بالا و گفت: نه دیگه نگرفتی چی گفتم خانمم! ما همهمون یه قطعه از پازل این دنیاییم، مهم اینه جامون رو درست پیدا کنیم!
اگه دقت کنی همه یه جورایی توی این دنیا دارن می جنگن! بعضیا با خودشون، بعضیا با اطرافیانشون، بعضیا با دشمنشون...
اما فقط کسانی پیروز میشن که جهاد کنن نه بجنگن!
رضوان فرق جنگیدن و جهاد خیلی زیاده...
جهاد یعنی تلاش برای زنده موندن و زندگی کردن، اما جنگیدن یعنی تلاش برای نمردن و نابود نشدن!
توی یه کتابی حرف درستی نوشته بود: که جهاد به آدم حس زندگی میده، اینکه بتونی جلوی شرارت بایستی ، آدم رو زنده میکنه حالا گاهی جهاد در بیرونه و لابهلای خاکریزها و خاک دشمن، گاهی هم درون خود ما...
جنگیدن هم گاهی بیرون وسط معرکه هاست و بعضی وقتها هم درون خود ما....
مثلا تو توی خونه می تونی یا مجاهد باشی یا جنگجو!
فقط بستگی به خودت داره که کدومش رو انتخاب کنی که اگر مجاهد باشی در هر حالی (حتی توی خونه) بری اون دنیا، شهید حساب میشی و اسطوره! اما اگر درونت جنگجو باشه وسط میدون مبارزه هم که بری شهید حساب نمیشی عزیزم!
پس موقعیت من و تو یکسانه و فقط با انتخاب هامونه که تفاوت بوجود میاد نه مکان و نه کار و نه هیچ چیز دیگه!
دیدم داره حرف حساب میزنه!
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم و با مهربونی گفتم: محمد کاظمم قانع شدم...
فقط آقای من ، خوب من نگرانم، برای اینکه اعتمادش رو جلب کنم گفتم: میدونی که اگه از سنگ حرف بشه کشید از منم میشه! تو که خوب من رو می شناسی...
هر چی اومدم از راهکارهای خانومانه استفاده کنم با ابراز احساساتم، بلکم چهار کلمه حرف بزنه بفهمم چند نفری دارن میرن؟ برای چی دارن میرن؟ حداقل یکم دل آشوبیم کمتر بشه که تیز گرفت و گفت: ببین رضوان تلاشت رو بزار برا همون مجاهدت! فعلا ساندویچت رو بخور که از دهن افتاد!
این حرکتش یعنی توی ابهام بمون رضوان خانم!
من هم دیگه اصرار نکردم و چیزی نگفتم...
با همه ی تنش ها ی ذهنم برای اینکه بعد از این همه گله کردن دل محمد کاظم رو آروم کنم ساندویچ رو برداشتم لقمه ی دومم رو بخورم که انگار محمد کاظم هماهنگ کرده بود با هر لقمه ای من میخورم یه شوک بهم وارد کنه!
از داخل جیبش یه کاغذ آورد بیرون و داد دستم و گفت:.....
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🌸🌸🌸🌸
💖پازل 💖
#بر_اساس_واقعیت
قسمت هجدهم
این شماره ی آقای علیزاده هست اگر توی این مدت کاری داشتی با این شماره تماس بگیر از بچه های خودمونه ...
گفتم: گوشی خودت پس چی!
یعنی با هم در تماس نیستیم حتی پیامکی!
گفت: رضوان جان کار پیچیده است نمیشه ریسک کرد!
البته برای من بار اولی نبود که قرار بر بی خبری و بی ارتباطی بود ولی نه دو ماه!
چیزی نگفتم...
در واقع چیزی نمی تونستم بگم!
فقط دلخوشیم این بود سختی هایی که می کشم خدا من رو هم شریک کارهای خوب محمد کاظم حساب کنه...
بالأخره به هر فلاکتی بود این ساندویچ تموم شد و من مثل یه لشکر شکست خورده بلند شدم و راه افتادیم....
محمد کاظم خیلی تلاش میکرد حالم رو خوب کنه، ولی من هر چقدر هم می خواستم نقش بازی کنم که مثلا من مقاومم و می تونم اما واقعیت اینه که رنگ رخساره خبر میدهد از حال درون!
محمد کاظم وسط حرف زدن هاش و تلاشش برای خوب کردن حال دل من یکدفعه گفت: راستی چه خبر از کار جدید راضی بودی؟!
لبخند بی حالی نشست روی لبم و گفتم: به سختی کار شما نیست اما همونجوری بود که دوست داشتم...
نیمچه لبخندی زد و ابروهاش رو داد بالا و گفت: خوب خداروشکر بعد چشم هاش رو ریز کرد با شیطنت اما جدی گفت: الان به من کنایه زدی!
ناراحت شدم و گفتم: من و طعنه کنایه! خدا نکنه ولی واقعا رفتن به اسرائیل با مثلا دست به قلم شدن من یکیه آقااااااا!!!!!
نگاهی به اطرافمون کرد چون سر ظهر بود، پرنده هم پر نمیزد آروم با دستش زد به شونه ام!
کاری که هیچ وقت توی فضای باز نمی کرد چون خیلی حواسش بود و اهل مراعات روحی برای بقیه بود و در همین حال گفت: هنوز اول راهی رضوان خانم امکان نداره کاری توی این عالم باشه و سخت نباشه!
فقط هدف و علاقه است که می تونه سختی یک کار رو راحت کنه...
گفتم: درسته فقط هدف و علاقه است که می تونه رفتن از این مسیر سخت رو آسون که نه، ولی طاقت پذیر کنه!
اومد یه چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد و چون از محل کارش بود مثل همیشه با اشاره دست و چشم، کم کم از من دور شد....
و این دور شدن به سرعت بیست و چهارساعت بعد گذشت و محمد کاظم به سمت اشکلون راهی شد....
حالا از رفتن محمدکاظم یک هفته میگذره...
و من خودم رو مشغول کردم...
تا در نبود محمد کاظم نه تنها افسرده نباشم که نقشم رو پر رنگ تر کنم!
کار سختیه اما شدنیه!
به خودم میگم حتی اگر من همون قطعه ی گوشه ی پازل باشم، باید باشم !
با موضوعی که انتخاب کردم انگیزم بالاست برای انجام کار جدید اما بخاطر مبینا با خانم عزیز الهی صحبت کردم که کارهام رو توی خونه انجام بدم و براشون ایمیل بفرستم که خدا روشکر قبول کرد ولی مگه من تونسته بودم مطلبی پیدا کنم!
باورم نمیشد اینقدر دستم خالی بمونه!
هر چی توی اینترنت سرچ میکردم چیزی دستم نمی اومد!
به چند تا از دوستان و اساتیدم زنگ زدم فقط یکسری افراد محدود رو مثل حضرت امام(ره) نام میبردن که شناخته شده بودن، هر چند هر چقدر هم حرف زدن و نوشتن از این آدم های بزرگ کمه ولی من دوست داشتم از اونهایی که کمتر دیده شدن اما به نحوی موثر عمل کردن بنویسم به قول محمد کاظم قطعه های گوشه ی پازلی ها، اما تمام کننده ی یک تصویر واضح از زندگی!
کسانی که یه جورایی شبیه من باشن!
نزدیک یک هفته گذشته بود حتی یک جمله هم نتونسته بودم بنویسم!
چون شخصیتی که میخواستم رو پیدا نکرده بودم
داشتم نا امید میشدم که مثل یک معجزه یاد جمله ی محمد کاظم افتادم در مورد خانمی به نام بنت الهدی صدر که در موردش می گفت اگر الان بود با این همه تکنولوژی چه ها که نمیکرد!
برام جالب بود بدونم این خانم کیه و چکار کرده که شوهر من راجع بش اینجوری می گفت و ازش تعریف می کرد!!!
#ادامه_دلرد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عـڪس از صفحـھ بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یڪ فاتحه بخونید
#ثوابیهویی
#شهیدانه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگرانه
میگفت↓
اگہاینگوشیباعثمیشهگناهکنی
بزارشڪناردنبالِجهادفرهنگیامنباش"
یادتباشه!
تاخودتودرستنڪنی
نمیتونےبقیهروهمدرستکنی!👌🌾
#بهخودمونبیایم🌴💎🌴
#خودسازی🌴🌹🌴
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─