eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 چند لحظه سکوت شد...تعجب کردم...سرم رو آوردم بالا تا ببینم چی شده که دیدم ساجده با لبخند کم رنگی به پایین نگاه می کنه. از لبخند اون....لب های منم به لبخند باز شد. آقا صادق حرفش رو دوباره تکرار کرد که ساجده از جاش بلند شد و بدون توجه به من راهی حیاط شد. خنده ام رو جمع کردم و بااجازه ای گفتم و رفتم سمت حیاط. ،،،،،،، رو به روی همدیگه نشستیم... نفسی بیرون دادم گفتم : _ساجده خانم اگر حرفی هست در خدمتم صدایی صاف کرد گفت: +خب....خب اول اینکه واقعا فکر میکنید ما بدرد هم میخوریم؟ _بله،وقتی پا پیش گذاشتم یعنی به این نتیجه رسیدم +آخه ما شبیه هم نیستیم...شما خیلی.... . چشم هام رو ریز کردم و گفتم: _خیلی چی ؟ +هیچی _خب بگید! سرش رو بالا آورد و پشت سرهم گفت: +خب مثلا...شما خیلی مذهبی هستیدشاید هم خشکِ مذهبی....مثلا من اصلا ندیدم شما تا حالا بخندین...همش اخم دارید...انگار فقط اخم کردن بلدید...از منم بدتون میاد...به احتمال زیاد از اون هایی هم هستید که همسرشون رو محدود می کنه...اصلا نماز قضا دارید!! چشمام از این گرد تر نمی شد...سبحان الله...همینجور رگباری پشتِ هم می گفت و من متعجب تر می شدم‌. _شما دیدگاه غلطی نسبت به من دارید...باید به شما بگم که ، اصلا حرفایی که در مورد من زدید واقعیت ندارن... من فقط برای اعتقاداتم ارزش قائل ام و تمام تلاش ام رو می کنم که در مسیر خدا باشم و خدایی نکرده به راه خطا نرم...در مورد اون پیش بینی که در مورد زنِ زندگی من کردید، که بنده همسرم رو محدود می کنم...اینطور نیست من دوست دارم که همسرم آدم اجتماعی باشه و تو جامعه هم فعالیت کنه.. سرش رو پایین انداخت و به آرومی واقعنی گفت... +خب...شما با نوع پوشش من مشکل ندارید!؟؟...یا اخلاق و نوع رفتارم لبخند محوی می زنم و خودم رو جلوتر می کشم‌‌‌. _مشکلات قابل حل هستن...درسته شاید من از بعضی رفتار ها و پوشش شما ناراضی باشم اما انسان ها با ازدواج همدیگه رو میسازن...زن و مرد مکمل هم هستند..به همدیگه کمک می کنند تا به کمال برسند. چند لحظه حرفی نمی زنیم که ساجده رو به من میگه: +من باید بیشتر با شما آشنا بشم....چون شما هم گفتید دیدگاه من نسبت به شما غلطه...خب این یعنی من شناخت کافی از شما ندارم...به نظرم زمان میخواد +بهتره این مسئله رو پیش بزرگتر ها بیان کنیم....قطعا راهکار دارن برای آشنایی بیشتر. _درسته...خب پس بریم داخل نفس عمیقی کشیدمو بلند شدم....ساجده رو جلوتر فرستادم و خودم هم پشت سرش‌. "ساجده" جلوتر از علیرضا به داخل رفتم...همه به ما نگاه می کردن و منتظر حرفی از طرف من بودن. رفتم کنار بابا نشستم. _خب بابا....من خواستم بیشتر باهم آشنا بشیم...درسته فامیل هستیم و تا حدودی رفت و آمد داشتیم اما همه ی این ها... حداقل برای من اِفاقه نکرده و شناخت کاملی از آقا علیرضا ندارم. دایی که به بابا نزدیک بود و حرف های من رو شنیده بود.تسبیح تویِ دست اش رو جمع کرد و داخل جیب کت اش گذاشت و رو به بابا گفت: +صادق جان...چند لحظه بیا من با شما صحبتی دارم. بابا بلند شد و و ویلچر دایی رو به گوشه ای از خونه برد. نزدیک به نیم ساعت باهم دیگه حرف زدند و در آخر به جمع برگشتند. دایی رو به جمع گفت: ............ 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 دایی:با اجازه همه، با صادق جان قرار گذاشتیم که اگر هر دو راضی باشند...یک صیغه ی یک ماهه بینشون خونده بشه تا محرم بشن....علیرضایِ ما هم اینجوری بهتر می تونه خودی نشون بده از پیشنهادشون تعجب کردم...یعنی من و علیرضا محرم بشیم. بابا رو کرد به من و گفت: +چی میگی ساجده جان، خوبه؟ _نمی دونم بابا...هرچی خودتون صلاح می دونید بابا همین سوال رو هم از علیرضا پرسید که گفت مشکلی نداره....دست هام یخ زده بودند..این حجم از استرس برای منی که دخترِ بیخیالی بودم غیرعادی بود...با اشاره ی مامان کنار علیرضا،رویِ مبل نشستم. دایی+ساجده جان مهریه ات چی باشه دخترم!؟ مهریه!!نمی دونم چی شد ولی آنی همون فکری که تو سرم بود رو به زبون آوردم _ قرآن +احسنت بهت دخترم همه با تحسین بهم نگاه می کردن...عاطفه جلو اومد و با لبخند قرآنی رو به دستم داد. +بیا عزیزدلم قرآن رو باز کردم و روبه روی هردومون گرفتم...بهترین حالت آرامش رو داشت. بعد از خوندن صیغه..صدایِ صلوات و دعایِ خیر از جمع بلند شد. دایی رو به علیرضا گفت: +علی بابا توی این یک ماه سعی کن بیشتر شیراز باشی...البته که قدم ساجده خانوم به روی چشم ما هست اما برای تحصیلش میگم....تا خدا چی بخواد زن دایی آنیه جلو اومد و پیشونیم رو بوسید. +ساجده جان ببخشید که یک دفعه ای شد بعد هم جعبه انگشتری که دست اش بود رو باز کرد...انگشتر نقره ای رنگ، که نگین های ریز روش کار شده بود رو درآورد. _دستتون درد نکنه زحمت کشیدید. +این چه حرفیه دختر گلم جمع دوباره مثل اول شب شده بود و هرکسی به نحوی مشغول بود.نگاهی زیر چشمی به علیرضا کردم که خیلی عادی نشسته بود..انگار متوجه نگاه من شد و سرش رو بالا آورد و نگاهی به چشمام کرد. برای چند لحظه مکث کرد و دوباره سرش رو پایین انداخت. عاطفه اومد جلو و دستم رو گرفت +بیا بسه دیگه...بزار یکم برات خواهر شوهر گری دربیارم...بعدا هم می تونی پیش شوهر جونت بشینی...بیا پیش خودم یکم چند بار این جمله توی ذهنم تکرار کردم علیرضا همسره منه؟! رویِ مبل دو نفره کنار هم نشستیم...عاطفه گونم رو بوسید +الهی فدات بشم من ، چقدر خوشحالم الان _خدا نکنه +ان شاءالله که به نتیجه میرسید و میشی زن داداش دائمی ما یکم شیطون شد و گفت: +اونوقت چه کارا که نکنم ساجده خانم از لحنش خندم گرفت...یکم حال هوام عوض شد... موقع شام بود و سفره رو به کمک بقیه انداختیم. آخرین نفر من و گلرخ بودیم که از آشپزخونه بیرون اومدیم...نگاهی انداختم که دیدم کنار سجاد خالیه...اومدم برم بشینم که گلرخ سریع رفت و نشست. ابرویی بالا انداخت که از این کارِش لبخندی زدم و پررویی زیر لب نثارش کردم. نگاهم رو دور چرخوندم که دیدم تنها جایِ خالی بین علیرضا و عاطفه هست.به هر زحمتی بود کنار علیرضا نشستم و خودم رو به سمت عاطفه مایل کردم‌. علیرضا دیس برنج رو جلو آورد و برام ریخت. +هر چقدر بسه ات بود بگو دوتا کفگیر برام ریخت که گفتم: _کافیه +این که چیزی نیست یک کفگیرِ دیگه هم ریخت و دیس رو وسط سفره گذاشت....خیلی معذب بودم به زور چند تا قاشق خوردم....انگار فقط برای من سخت بود وگرنه بقیه مثل همیشه غذاشون رو می خوردن ،،،،، روی مبل نشسته بودم و به انگشتر توی دستم نگاه میکردم. یک دفعه چی شد!! ساعت نزدیک به دوازده شب بود و دایی اینا عزمِ رفتن کرده بودند....همه بلند شده بودیم و همراهیشون می کردیم. دایی بعد از خدا حافطی رو به من گفت: +دخترم ، ان شاءالله هر چی خیره پیش بیاد ، مشکلی بود...حرفی بود مدیونی به من نگی ، تو برایِ من هیچ فرقی با عاطفه سادات و حنین سادات نداری. +ممنون دایی..چشم سجاد و علیرضا و امیر، سه تایی ویلچر دایی رو از پله ها پایین بردن....تا دَم در بدرقه اشون کردیم که دیدم دایی سوار ماشینِ امیر شد...نگاهی به علیرضا انداختم که با سجاد صحبت می کرد. این چرا نمیره!!؟ نکنه شب اینجا می مونه!؟؟ حدسم درست بود...بعد از رفتن سجاد و گلرخ همه به داخل خونه برگشتیم... علیرضا هم همونطور که کت اش رو سرِ دست گرفته بود رویِ مبل نشست. +آقا صادق اگر اجازه می دید با ساجده خانم بریم بیرون و یک دوری بزنیم....زود بر می گردیم. بابا با لبخند ، دست به رویِ شونه ی علیرضا گذاشت: +این چه حرفیه پسر ، برید...یاعلی علیرضا تا جلویِ در رفت....نگاهی به لباس هام انداختم...با این لباس ها نمی شد. _چند لحظه من لباس هامو عوض کنم سریع به اتاقم رفتم و لباس هام رو با یک دست مانتو و شلوار مشکی، با روسری آبی نفتی عوض کردم و برگشتم پایین. کنارش رویِ صندلی شاگرد جا گرفتم..زیر چشمی نگاهی بهم انداخت. +بسم الله الرحمن الرحیم ماشین رو روشن کرد و راه افتاد...هروقت سوار ماشین اش شدم قبل از روشن کردن ماشین بسم الله رو می گفت. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨☁️ ☁️✨ 📣فایل تصویری 👆👆 🔳 موضوع: پنج دسته که غذای عقرب تو جهنم هستند 🎙 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️خاطرات ی جانبازی که ۱۸ گلوله خورده بود، که در پیش مقام معظم تعریف کرده بود. بسیار زیباست https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻خدا برای ما نشونه گذاشته. چرا توجه نداریم؟ 🔹 به‌سادگی از کنار این کلیپ عبور نکنیم و با فرستادن این ویدیو برای دیگران قدم کوچکی برای ظهور مون برداریم❗️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 📆روز شمار 💢 دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم 🔶«اللّٰهُمَّ ارْزُقْنِى فِيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ وَ صَيِّرْ اُمُورِى فِيهِ مِنَ الْعُسْرِ إِلَى الْيُسْرِ؛ وَ اقْبَلْ مَعاذِيرِى؛ وَ حُطَّ عَنِّى الذَّنْبَ وَ الْوِزْرَ؛ يَا رَؤُوفاً بِعِبادِهِ الصَّالِحِينَ.» ✅ «خداوندا!‌ در این ماه، [توفیق درک] فضیلتِ شب قدر را روزی‌ام نما؛ و کارهایم را از سختی به آسانی برگردان؛ و عذرهایم را از من بپذیر؛ و از من، وزر و گناه را فرو ریز؛ ای مهربان به بندگان نیکوکار.» 🌙 📎 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [📖 ] 🔺️ مقام معظم رهبری : 💢 را باید با انجام داد. ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ هر قرآن را بشنوید ✋ 🔖 🔖 🔖 📎 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 بی بوتّه! ♦️آدمی را یا با شناسنامه و هویت خودش می شناسند، و یا با دوستان و هم نشینانش. چنان که حکما گفته اند: "تو اول بگو با کیان زیستی (دوستی)- پس آنگه بگویم که تو کیستی". 🔹تصورش را بکنید؛ از رضا پهلوی بپرسند که کیستی و چه کاره ای؟ لابد باید خودش را با پدر و پدر بزرگش معرفی کند؛ که با زور سرنیزه و کودتای انگلیس و آمریکا سر کار آمدند؛ ♦️پدر بزرگ را همان انگلیسی ها که به قدرت رسانده بودند، کنار گذاشتند و پسرش را به جای او نشاندند. پسر هم پس از ۳۷ سال غارت و جنایت، متواری شد و داغ پادشاهی را بر دل فرزندی که جز همان اموال غارتی محمد رضا پهلوی و فرح دیبا، چیزی از خود ندارد. 🔹حالا این موجود بی هویت و نگون بخت را دعوت کرده اند که به تل آویو برود. نکبت و حقارت برای اسرائیل، از این بزرگ تر؟! ♦️مطلقا قابل تشبیه یا مقایسه نیست. اما صرفا برای تقریب به ذهن، تصور کنید که بپرسند: متحدان با شخصیت و دوستان با کفایت جمهوری اسلامی که در روزهای دشوار، روزگار دشمن را تیره و تار کنند، چه کسانی هستند؟ 🔹ما به عنوان مثال می گوییم "جناب سید حسن نصرالله"؛ همان که نام و کلامش، لرزه بر پیکر استراتژیست های رژیم صهیونیستی می اندازد و اتباع این رژیم هم می گویند به صداقت او یقین دارند و صداقتش را بیش از سران اسرائیل می دانند. ♦️در مقابل، تصور کنید که مثلا از نتانیاهو بپرسند در روزگار پر فلاکتی که گرفتار آن هستی و هر هفته چند صد هزار صهیونیست در خیابان ها تو را "فرعون" خطاب می کنند، دوست و متحدت کیست؟ جواب: ... 🔹بلکه اگر در پاسخ، صدای بوق ممتد پخش شود، قطعا شرافت و مهابت بیشتری دارد، تا این که نتانیاهو، نام فردی بی هویت و دست و پا چلفتی مثل ربع پهلوی را بر زبان بیاورد؛ ♦️یا اگر بپرسند "خب! او کیست و چکاره است"، لابد نتانیاهو باید بگوید: "پدر و پدر بزرگ و فک و فامیلش، مثل خود من، دزد و کلاهبردار و جنایتکار بوده اند"! ✍️محمد ایمانی ✋ 🔖 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 امام خامنه ای: 💢اینکه یک خم شود تا فردی سالخورده با قدم گذاشتن بر دوش او سوار وسیله نقلیه شود جلوه هایی از صداقت ارتش در بیان شعار ارتش فدای ملت است. 🔖 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
27.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 💢ارتش؛ نور چشم ملّت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: « یکی از بهترین و هوشمندانه‌ترین کارهای بزرگ امام عزیزمان، تعیین روز بود؛ این کار همچنان‌ که پایه‌ی ارتش را محکم کرد، ریشه‌ی ارتش را در [این] سرزمین مستحکم کرد، خیلی از توطئه‌گران و خیال‌پردازان را مأیوس کرد؛ آنها فکرهای دیگری کرده بودند.» ۱۳۹۶/۰۱/۳۰ 🔖 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 💢ارتشی برای دفاع از مستضعفین جهان حضرت امام خمینی(ره): 🔺️من تا آخر پشتیبان و و خواهم بود و آنان را میدانم من به عنوان فرمانده کل قوا به مسئولین و تصمیم گیرندگان نیز دستور میدهم که در هیچ شرایطی از تقویت نیروهای مسلح و بالا بردن آموزشهای عقیدتی و نظامی و توسعه تخصص های لازم و خصوصا حرکت به طرف خود کفایی نظامی غفلت نکنند و این کشور را برای دفاع از ارزشهای اسلام ناب و محرومین و جهان در آمادگی کامل نگه دارند و مبادا توجه به برنامه های دیگر موجب غفلت از این امر گردد. صحیفه امام، ج ۲۱؛ ص ۳۵۸ پیام به ملت ایران؛ ۲۸ فروردین ۱۳۶۸ 🔖 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─