eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌟🌟🌟 📕 💠قسمت چهل💠 ✍️ فاطمہ خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانے گرفت. نمیتوانستم فاطمہ رو بعنوان رقیب قبول ڪنم. از یڪ طرف مردهایے مثل حاج مهدوے حق دخترهایے مثل فاطمہ بودند واز طرف دیگر تنها ڪسے ڪہ میتوانست مرا از منجلابے ڪه گرفتارش بودم نجات بده مردے از جنس حاج مهدوے بود. سوار ماشین دربست شدیم و چند دقیقہ ے بعد در شلوغے مڪانے توقف ڪردیم. چشم دوختم بہ اطراف تا اتوبوسمون رو ببینم ولے اثری از ڪاروان نبود. فاطمہ هم انگار تعجب ڪرده بود . حاج مهدوے ابتدا خودش پیاده شد و در حالیڪہ درب عقب رو باز میڪرد خطاب بہ ما گفت:لطف میڪنید پیاده شید؟؟ من وفاطمہ از ماشین پیاده شدیم. حاج مهدوے در حالیڪہ نگاهش بہ پایین چادرم بود خطاب بہ من گفت :خوب ان شالله بهترید ڪہ؟؟ 🍃💐🍃 ✍️من با شرم نگاهم رو پایین انداختم و گفتم: _بلہ. . ببخشید تو روخدا خیلے اذیتتون ڪردم فاطمہ از حاج مهدوے پرسید:حاج آقا جسارتا اینجا چرا پیاده شدیم. ؟ ڪاروان اینجا منتظرمونہ؟ حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ورودے یڪ غذاخورے حرڪت میڪرد نگاهے گذرا بہ ما ڪرد وگفت: -تشریف بیارید لطفا. غذاهاے اینجا حرف نداره. قرار بود امروز با حاجے احمدے بیایم چیزی بخوریم ولے هیچڪس از قسمت خودش خبرنداره!!!! من وفاطمہ با هم گفتیم. :واااے نہ . . فاطمہ گفت: -حاج آقا تو روخدا!!! این چہ ڪارے بود کردید؟ شما چرا؟ من خودم با ایشون میرفتم. من هم برای اینڪہ از قافلہ عقب نمونم ادامہ دادم: -حاج آقا شرمنده تر از اینم نڪنید. من گرسنہ نیستم برگردیم تو روخدا باید زودتر برسیم بہ ڪاروان حاج مهدوے با لحنے محجوب گفت: -دشمنتون شرمنده. درست نیست تو شهر غریب تنها باشید. چہ فرقے میڪنہ؟ بعد درحالیڪہ وارد سالن میشد گفت: _بفرمایید خواهش میڪم. من وفاطمہ با تردید و ناراحتے بہ هم نگاه ڪردیم و با ڪلے شرمندگے وارد سالن غذاخورے شدیم!!! حاج مهدوے برامون هم غذاے محلے سفارش داد وهم ڪباب!!!! 🍃🌸🍃 ✍️ما نمیدانستیم با این همہ شرمندگے چطور غذا رو تناول ڪنیم! خصوصا من ڪہ خودم عامل این زحمت بودم! او مثل یڪ برادر مهربان در بشقابهایمان ڪباب گذاشت و با لبخند محجوبانہ اے بے آنڪہ نگاهمون ڪند گفت:ڪبابهاے این رستوران حرف نداره. ان شالله لقمہ ے عافیت باشہ. شما راحت باشید بنده ڪمے آنطرفتر هستم چیزے ڪم وڪسر داشتید بفرمایید سفارش بدم. من ڪہ از شرم لال شده بودم. اما فاطمہ گفت: _خیلے تو زحمت افتادید . نمیدونیم چطورے این غذارو بخوریم! حاج مهدوے با لبخند محجوبے گفت:بہ راحتے!! من نگاهے به سالن مملو از جمعیت ڪردم . دلم نمیخواست حاج مهدوے میز ما رو ترڪ ڪند با اصرار گفتم: حاج آقا ببخشید. . چرا همینجا نمیشینید؟میزهاے دیگہ ، همہ پرهستند. خوب اینجا ڪہ جا هست. ڪنار ما بشینید. حاج مهدوے صورتش از شرم سرخ شد . بہ فاطمہ نگاه ڪردم. او هم چهره اش تغییر ڪرد. فهمیدم حرف درستے نزدم. باید درستش میڪردم. 🍃🌺🍃 ✍️گفتم:منظورم اینہ ڪہ ما بہ اندازه ے ڪافے شرمندتون هستیم حالا شما هم جاے مناسب نداشتہ باشید بیشتر شرمنده میشیم. شما اینجا باشید ماهم با قوت قلب بیشترے غذا میخوریم. فاطمہ از زیر میز ضربہ ے محڪمے بہ پام زد و فهمیدم دارم خرابترش میڪنم. خیلے بد بود خیلے… حاج مهدوے با شرم، سالن مملو از جمعیت رو نگاه ڪرد و وقتے دید میز خالے وجود ندارد با تردید صندلے رو عقب ڪشید و نشست گونہ هاش سرخ شده بود. گفت: -عذرمیخوام . . ببخشید جسارت بنده رو . . و با حالتے معذب شروع بہ ڪشیدن غذا ڪرد. 🍃🌷🍃 ✍️من خوشحال از پیروزے ،شروع بہ خوردن ڪردم و بہ فاطمہ نگاه پیروزمندانہ اے انداختم. اعتراف میڪنم خوشمزه ترین ودلچسب ترین غذایے ڪہ در عمرم خورده بودم همین غذا ودر همین رستوران بود. . در مدت این ده سال بهترین رستورانها رو رفتم. . گرونترین غذاها رو با شیڪ ترین پسرها تجربہ ڪردم ولے بدون اغراق میگم طعم دلچسب وخاطره انگیز اون غذا و اون میز هیچ گاه از خاطرم نمیرود. اما از آنجا ڪہ خوشیهاے زندگے من همیشہ ڪوتاه بوده درست در لحظاتے ڪہ غرق شادمانے و امیدوارے بودم تلفنم زنگ زد. زنگ نہ…ناقوس شوم بدبختیم بود ڪہ باصداے بلند نواختہ میشد. نویسنده: ف-مقیمی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
▪️از مراسم سالگرد خسته و کوفته و با زبون برگشته بود خونه، لباساشو عوض کرده بود و راه افتاده بود که تولد محمدپارسا رو تبریک بگه به جونش ▪️اما بیمارستان رو رفته بود و فکـــر کرده بود همون بیمارستانی که به دنیا اومده اونم به دنیا اومده! ▪️وقتی تماس گرفت که چرا اسم آبجی جون تو لیست نیست و متوجه شدیم که اشتباهی رفته، هممون از خنده روده بر شدیم حق داشت اشتباه کنه، به فاصله نه روز دوبار شده بود. ▪️بچه ها انگار عجله داشتن که حتما جونشونو ببینن و باهاش عکس داشته باشن! حالا ما موندیم و رسیدن یه توراهی که داییشو ندیده و عکس یادگاری هم باهاش نداره خدا کنه که بچه ها داییشونو ادامه بدن 🌷 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🔰‍ توصیه هایی از شهید 🌷 💠قانون اول: ⇜بارالها، اعتراف میکنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی 10 آیه را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتما کامل بخوانم 💠قانون دوم: ⇜پروردگارا! اعتراف میکنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم 💠قانون سوم: ⇜خدایا! میکنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت بجا بیاورم🌺 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🔸اولين باری كه حرف از و مدافع حرم شدن به ميان آمد زمانی بود كه بعد از ۹ ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. عليرضا ۹ ماه قبل برای رفتن به سوريه ثبت‌نام كرده بود و كاملاً برای دفاع از حرم رفت 🔹بعضی از مردم می‌پرسند همسرت را به اجبار بردند می‌گويم نه، كاملاً داوطلبانه و با خواست عميق رفت، وقتی به من گفت ميخواهم بروم سوريه، واقعاً شوكه شدم چون اصلاً حرفی از اسم ‌نويسی شان به من نزده بود 🔸به من گفت: يعنی هستی؟ گفتم ناراضی نيستم✘ اما... قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فكر كن اينجا  است، امروز روز عاشورا و آقا امام حسين (ع) "هل من ناصر" سر داده و تو ميخواهی جلوی من را بگيری؟ 🔹راستش ديگر حرفی برای گفتن نداشتم، همين برای مجاب شدن صد در صدم كافی بود و و خدا را شكر ميكنم از اينكه مانع رفتنش نشدم 🌹 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2