eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
654 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
♦این کار، مصداق کلمه حقی است که از آن اراده باطل شده است. معلوم است که مصوبات سران قوا به دلیل ماهیت فراقانونی‌شان، نیازمند تایید رهبری‌اند. اما اینکه القا شود رهبری "تصمیم‌گیر" این مسائل است، بی‌انصافی و جفاست. اگر به نظرات رهبری ملتزم بودید، نه وضع خودتان چنین بود، نه وضع کشور! 💬 سید یاسر جبرائیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فاصله وعده تا واقعیت در اقتصاد ایران در حالیکه رئیس جمهور در وعده‌های انتخاباتی، بارها از گشایش در امور اقتصادی سخن به میان آورده بود، ولی آمارهای موجود چیز دیگری را نشان می‌دهند گزارش تحلیلی درباره وضعیت معیشتی مردم و مقایسه آن با وعده‌های انتخاباتی دولت را ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽حسن عباسی:ایران تحت یک حمله اقتصادی شدید قرار گرفته، دلار ابزار حمله امریکا به ایرانه وزارت خزانه‌داری ایالات متحده آرایش جنگی گرفته، مرکز فرماندهی جنگ اقتصادی ما کجاست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽بخشی از مستند "آسوده بخواب کوروش" به مناسبت چهل‌و‌‌نهمین سالگرد جدایی جزیره بحرین از ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شباهت‌های حادثه ۱۱ سپتامبر با انفجار بیروت نادر طالب‌زاده : شباهت‌های زیادی میان حادثه ۱۱ سپتامبر با انفجار بیروت وجود دارد، اول یک انفجار کوچک و آتش‌بازی که توجه همه را جلب کند و سپس حادثه اصلی تحلیلی بر انفجار بیروت در گفت‌وگو با کارشناسان برجسته نظامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فقط میخواستن بروند سمت قبلشون اسرائیل سید حسن نصرالله:ثابت میشود و ثابت خواهیم کرده که آنچه رسانه های رسمی رژیم های عربی وقتی که میگفتن دشمن ایران!خطر ایران! همش دروغ،توهم است فقط میخواستن بروند سمت قبلشون اسرائیل، چرا؟ چون که مثلا بتونن دشمنشون ایران را شکست بدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽هزینه‌‎ای معادل انفجار پرداخت خواهند کرد سیدحسن نصرالله: اگر مسئولیت اسرائیل در انفجار بندر بیروت اثبات شود حزب الله نمی‌تواند در برابر جنایتی با این حجم سکوت کند‌ اسرائیل بدون شک بهای جنایت خود را پرداخت خواهد کرد.
🔹 ‏۶۰۰۰ بازرس بر برگزاری عزاداری های محرم ۹۹ نظارت خواهند داشت! 👈بسیار عالی ! 🔸ولی ای کاش به اندازه نصف همین تعداد، مامور در بازار داشتیم تا شاهد افزایش قیمت بی سر و سامان در کشور نباشیم! 👈 خیلی ساده است 🔹هیئت را میخواهند کنترل بکنند بازرس میگذارند. 🔸بازار را نمیخواهند کنترل کنند بازرس نمی‌گذارند.
🔰سناتور آمريكايي: شكست قطعنامه ضد ايراني نشان داد واشنگتن تا چه اندازه ضعيف شده است «كريس مورفي» سناتور ايالت «كانكتيكت» آمريكا پس از شكست قطعنامه ضد ايراني آمريكا در شوراي امنيت در توييتي نوشت: «اين يك شكست نبود بلكه يك فضاحت بود. از ۱۵ عضو شوراي امنيت، تنها جمهوري دومينيكن همراه ما رأي داد. اين نشان‌دهنده آن است كه آمريكا تا چه اندازه‌اي ضعيف شده است» این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽واکنش سید حسن نصرالله به اقدام خائنانه امارات را ببینید این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خیانت امارات متحده عربی در به رسمیت شناختن و عادی سازی روابط با رژیم اشغالگر قدس خشم همه مسلمانان جهان را به همراه داشته است این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽دکتر ثمانه اکوان کارشناس مسائل بین الملل درباره فعال شدن مکانیزم ماشه بیان کرد: فعال شدن مکانیزم ماشه بیشتر به ضرر غرب و آمریکاست چون در صورتی که این مکانیزم فعال شود بازرسی های گسترده هسته ای توقف خواهد شد و بازرسان از ایران اخراج می شوند این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 اینکه آیا بر خلاف تمام قوانین موجود آیا آمریکا میتواند از مکانیزم ماشه طراحی شده در برجام استفاده کند یا نه سوالی است که از دیروز ذهن خیلی از تحلیلگران را به خود مشغول کرده است. این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء بیستم ودوم قاری معتز آقایی 🍃حدود30 دقیقه باخدا 🍃💐🍃دور قرآن کریم هدیه به مادرمان حضرت زهراسلام الله علیها و حضرت فاطمه معصومه سلام الله مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ✅جهت سرنگونی استکبارجهانی ✅ازبین رفتن صهیونیسم ✅ نجات قدس ازبحرتانهر ✅وظهورمنجی عالم بشریت این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
30.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽10 درس سبک زندگی قرآنی از جزء 22قرآن / استاد حاج ابوالقاسم این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .......یادش بخیر هر وقت گوش میکردم گریه ام میگرفت سال 1390 ....1391........... حالا... منتشر شده در تاریخ ۱۳۹۵/۰۴/۰۱ این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اوخواهدآمد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽حکمت های علوی درباره دوستی با بخیل این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان مذهبی و بسیار زیبای
🌟🌟🌟🌟 📕 💠قسمت پنجاه وششم💠 ✍️ همه چیز تا چند روز عادی بود. هر روز از خواب بلند میشدم. روزنامه میخریدم و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم. از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند واو قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد. سیم کارتم هم تغییر دادم تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه. وسط هفته بود. دلم حسابی شور میزد. و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود! بله!!گذشته سیاهم! ! آخر هفته بود. تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد. هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت! پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود. چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سروکله شون پیدا شده بود. من دراین مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام اینحال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم. شاید بهتر بود در را باز نکنم!! اصلا حال خوبی نداشتم. باید به آنها چه میگفتم؟ میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟ یا میگفتم عاشق شدم. عاشق یک روحانی که مطمئنم از من خواستگاری نمیکنه؟!!! خدایااا کمکم کن. تلفن همراهم زنگ خورد. حتما خودشون بودند. اما نه!! اونها که شماره ی منو ندارند. به سمت گوشیم دویدم. فاطمه بود. چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سروکله اش پیدا میشد. داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم. فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد. پرسید: _سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ من با عحله ودستپاچه جواب دادم: _فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره! فاطمه با خونسردی گفت:خب؟؟ که چی؟؟ من با همون حال گفتم:چی بهش بگم؟ اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد:خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم! مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز نشنیده بود. با کلافگی گفتم:د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم بیچارم میکنند. کلی آتو از من دارند. _من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟ خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم. ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد. هرچه باشد او رقیب من به حساب میومد. با عجله گفتم : حق با توست. بهش میگم دوسش ندارم وتموم خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت: _عسل وقتی تصمیم میگیری توبه کنی خدا تو رو درمسیر آزمایشهای سختی قرار میده و تو رو با ترسهات ونقاط ضعفت مواجه میکنه تا ببینه چند مرده حلاجی. . آیا توبه ت نصوحه یا یک عهد بی ثبات!!! اگه با شجاعت به جنگ گناهانت رفتی شک نکن خدا با دست غیبش موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و نفست بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه میبازی! خیلی بدم میبازی. . شک نکن…موفق باشی. . خداحافظ گوشی رو قطع کرد. ومن حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم. او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود. صدای زنگ آیفون قطع شده بود. حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه. . !! پشت در خونه بودند وزنگ میزدند. متوسل شدم به شهید همت و پشت در گفتم:کیه؟؟ نسیم گفت:زهرماار کیه!!. . در وباز کن پرسیدم: تنهایی؟؟ گفت: آره باز کن مسخره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت:چرا در وباز نمیکردی؟ گفتم:دستشویی بودم… او با تمسخر گفت: اینهمه مدت؟؟ من جواب دادم: اولا اینهمه مدت نبود وپنج دقیقه بود. ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت او انگار کمی قانع شده بود. . اما فقط کمی!! رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت:مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه. میدونستم خونه ای. با کنایه گفتم:عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!! او خودش رو به نشنیدن زد… نویسنده: ف-مقیمی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌟🌟🌟🌟 📕 💠قسمت پنجاه وهفتم💠 ✍️ بی توجه به کنایه ی من گفت: _چه بوی خوبی. . شام چی داری؟ دلم نمیخواست شام پیشم باشه. گفتم:ماکارونی بلند شد وبه سمت آشپزخونه رفت. -تو همیشه دستپختت عالی بود. خونه ی سحر یادت میاد؟اکثر اوقات غذا با تو بود. سحر هم از روی مهربونیش در ازاش هرماه یه پولی بهت میداد تا خرجت دربیاد!!!!! عصبانی از جملات تحقیر آمیزش بلند شدم و اعتراض کردم. _به هیچ وجه این طور نبود. روزی که سحر خواست اینکارو کنه من عصبانی شدم. در حالیکه منصفانه ش هم بخوای حساب کنی این حق من بود. شما دوتا همش دنبال رفیق بازی و یللی تللی کردنتون بودید و من، هم باید درس میخوندم ،هم خونه رو مرتب نگه میداشتم وهم غذا میپختم!!! از قرار معلوم او میخواست به هر ترتیبی شده تلافی معطلی پشت در رو سرم دربیاره. او استاد تلخ زبونی و تحقیر کردن بود. با عشوه ی همیشگی اش به سمتم چرخید و در حالیکه ابروشو با غرور بالا میداد گفت: -عزیزم شما مفت ومجانی تو اون خونه زندگی میکردی و مفت ومجانی شکمتو سیر میکردی در قبال اینهمه محبت، شستن چهارتا تیکه ظرف و پخت وپز چیزی نبود که !!! اون دیگه واقعا شورش رو در آورده بود. دلم میخواست به سمتش حمله کنم و تا میخورد بزنمش ولی این راه خوبی نبود. مقابلش ایستادم و با نفرت گفتم: -ای بی چشم ورو. . اونهمه کار تو اون خونه بود بعد میگی چهارتا ظرف و ظروف؟!! آره! حق با توست. اون هم درقبالش خونشو در اختیارمون گذاشته بود. بازم دم من گرم که زیر دینش نموندم. تو چی میگی این وسط که فقط از موقعیت سواستفاده کردی و خوردی رقصیدی و مهمونی رفتی!! من در مقابل سحر مسوول بودم نه تو که خودت سربار اون بودی!! او به یکباره صورتش تغییر کرد و مثل گربه با کلمات بیرحمش چنگم کشید: -من خودم خرج خودمو میدادم. . یابام ماه به ماه برام پول می‌فرستاد و منم گاهی واسه خونه خرید میکردم. یا تو دورهمی هامون مهمونتون میکردم. . خنده ی بلند وحرص دربیاری کردم. او حقش بود حرص بخورد وتحقیر شود چون منو تحقیر و گلوم رو زخمی بغض کرده بود. میان خنده ام گفتم: هههه تا جاییکه من یادم میاد شما هرچی باباجون بیچارت میفرستاد خرج قرو فرت میکردی. !!طفلک پدر بیچارت فکر میکرد تو داری خودتو میکشی درس میخونی!! شاید نباید عصبانیش میکردم. چون او بی رحمانه ترین کلمات رو نثارم کرد وبعدش لال شدم وبازنده ی این جدال لفظی من بودم. گفت:چیه؟؟ حسودیت میشه بابام ماه به ماه برام پول میریخت؟؟!! از اینکه هیچ کسی رو در طول زندگیت نداشتی و همیشه عین گداها زندگی کردی داری میسوزی؟! مثل اینکه یادت رفته کی از تو عسل ساخت. ؟؟؟ من!!!! گونه هام سرخ شد. بغضم داشت میترکید. . دستام میلرزید. روی مبل نشستم. و به این فکر کردم که یک انسان تا چه حد میتونه بی رحم و ظالم باشه. حالا که ازپیروزی اش خیالش راحت شد مقابلم زانو زد و با قیافه ای مظلوم گفت:معذرت میخوام. . نمیخواستم اینا رو بگم. تو عصبانیم کردی. . نباید اجازه ی پایین اومدن به اشکهامو میدادم. نه! ! او حق نداشت بیشتر از این شاهد شکستن من باشد. با حرص و نفرت نگاهش کردم و طبق عادت دندانهامو به هم ساییدم. -برای چی اومدی اینجا؟ او دست از تلاش برنداشت: -بخدا اومده بودم حالتو بپرسم . . نگرانت بودم. . با پوزخندی حرفش رو قطع کردم:به یکی بگو نشناستت!! حرفتو بزن وبرو. هرچی که لازم بود بشنوم رو شنیدم او با دلخوری کنارم نشست و طلبکارانه گفت:_چرااینطوری میکنی؟ یکی گفتی یکی شنیدی!! جنبه داشته باش دیگه. با عصبانیت بهش گفتم:من جنبه ندارم. . بخاطر همین هم دیگه نمیخوام ببینمت. چقدر خوب!! درسته تحقیر شدم و دلم شکست ولی در عوض بهترین بهانه دستم اومد تا از شر دختری که سالها با حسادتها و بی ادبیهاش دلم رو نشانه گرفته بود به هم بزنم. واین واقعا ارزشش رو داشت. او بلند شد و چند دقیقه ای مقابلم ایستاد. خودش هم فکر نمیکرد که زبون مثل زهرمارش به همین سرعت همه ی نقشه هاش رو برای از زیر زبان حرف کشیدن من خراب کرده باشه. بگمانم داشت فکر میکرد چطوری قبل از رفتنش علت به هم زدن رابطه ی من و کامران رو بفهمه. بعد از کلی مکث گفت: _کسی که بخاطر یه جدال الکی و لفظی دوست ده ساله ی خودشو بگه نمیخواد ببینه، طبیعیه که بخواد دوست پسری که شیش ماهه تمومه معطلشه هم بزاره کنار. . پس بالاخره راه صحبت کردن در مورد کامران رو پیدا کرد! چه بهتر!! الان این قدر شهامت دارم که ذل بزنم تو تخم چشمش و بگم دیگه نیستم. نویسنده: ف-مقیمی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌟🌟🌟🌟 📕 💠قسمت پنجاه وهشتم💠 ✍️ وقت خوبی بود برای خاتمه دادن به همه ی این بازیها. ! بهش گفتم. . با چشمان خیره. . و با محکم ترین کلمات!!! -بزار برای همیشه روشنت کنم. دیگه نمیخوام تو این بازی باشم! بخاطر همین هم با کامران به هم زدم. تمام. !!! او ضربه ی نسبتا محکمی به زانوم زد و گفت: -لوس نشو!!چرا همه چیز و با هم قاتی میکنی؟ از من عصبانی هستی، به اون بیچاره چیکار داری؟ سعی میکردم نگاهش نکنم. از بچگی این اخلاق و داشتم. اگر کسی دلم رو میشکست یا ازش بدم میومد به هیچ طریقی نگاه تو صورتش نمیکردم مگر برای فهموندن حس تنفرم بهش! گفتم:خودتم میدونی این تصمیم مال الان نیست. او لحنش رو لوس کرد. -کلک. . نکنه لقمه ی چرب وچیلی تری پیدا کردی؟ هان؟؟ پوزخند زدم:تا اون لقمه ی چرب وچیلی از دید تو چی باشه؟! گفت:معلومه!! پولدارتر!! دست ودلبازتر!! الان وقتش بود نگاهش کنم! گفتم:اینها ملاکهای توست!!ملاکها وایده آلهای من با تو خیلی فرق داره. ! من مال این شکل زندگی نیستم! تا حالاشم اشتباه کردم قاتی این کثافتکاریها شدم. دیگه نمیخوام!! او با عصبانیت نفسش رو بیرون داد. بوی سیگار میداد. دوباره پوزخند زدم!! گفت:بببین الکی قصه سرهم نکن!یا باید احمق باشی که به چنین موردی پشت کنی یا کیس بهتری پیدا کردی! چطور تو این ده سال عذاب وجدان نداشتی و با پول این بیچاره ها این زندگی و دم ودستگاه رو به هم زدی حالا الان به یکباره متحول شدی؟ بلند شدم و به آشپزخونه رفتم. ماکارونی دم کشیده بود. زیرش روخاموش کردم و دوباره به سمتش برگشتم. سعی کردم بغضم نترکه: -تو این ده سال به قول خودت مجبور بودم! گدا بودم . احمق بودم وگول شما بی دین وایمونها رو خوردم. ولی از حالا به بعد میخوام رو پای خودم بایستم. کار کنم و به روزی خودم راضی باشم. نمیخوام آه این گنهکارا دنبال زندگیم باشه. نسیم قهقهه ای سرداد!! -وای تو روخدا بس کن!! چی عین ملاها حرف میزنی!!ببینم مطمئنی چیزی به سرت نخورده با صدای آرامتری گفتم: شاید!!! نسیم دست برد تو کیفش و پاکت سیگارشو در آورد. سریع گفتم:نکش!!! خودت میدونی بوش اذیتم میکنه او پاکتش رو روی میز پرت کرد و درحالیکه با ناراحتی به سمتم میومد گفت: نهههه!! مثل اینکه واقعا یه مرگت شده! ! ولی من باورم نمیشه که قشم متحولت کرده باشه. !! ایستاد مقابلم. گفت:کامران و میخدای چی کار کنی؟میدونی اگه بفهمه سرکار بوده جه بلایی سرت میاد؟ باز شروع کرده بود به تحقیر و تهدیدم!!فکر میکرد بچه ام. با غیض گفتم:بلا سرم میاد یا سرمون میاد؟؟؟!!خودت هم خوب میدونی اگر او چیزی بفهمه برای شما هم بد میشه! او لحنش تغییر کرد. گفت: -و تو دنبال دردسر درست کردن برای مایی؟ اینطوری میخوای مزد محبتمونو بدی؟؟ صورتم رو برگردوندم. -شما پورسانتتون رو گرفتید!! او خودش رو زد به مظلومیت! گفت:همین؟؟!؟! پس رفاقت چی؟ پس حساب نون ونمک چی میشه؟ ده ساله زیر بال و پرت رو گرفتیم. ده ساله هواتو داشتیم بعد اینطوری میگی دستت درد نکنه؟! چه چرندیاتی!! با بی حوصلگی گفتم:لطفا سعی نکن با زرنگی همه چی رو باهم ترکیب کنی. !!فکر هم نکن ایتققدر کودنم که نمیفهمم این حرفهات یه جور تهدیده!! تا زمانی که تو و مسعود به کامران چیزی نگید اون متوجه نمیشه چه کلاهی سرش رفته. !! اون جاخورد. سعی کرد حالتش رو عادی جلوه دهد. رفت سراغ حرف آخر! گفت:این حرف آخرته نه؟؟! سرم رو به علامت مثبت تکون دادم. سریع کیفش رو برداشت وپاکت سیگارشو داخلش انداخت وبه سمت در وردی رفت: -امیدوارم پشیمون نشی وتقققق!!!!!! همانجا که بودم نشستم. چه دقایق نفس گیری بود! دلم شکسته بود اما قرص بود. دیگه نمیترسیدم!! فکر کنم این یعنی ایمانی که فاطمه ازش حرف میزد! نویسنده: ف-مقیمی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2