eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 "علیرضا" وقتی برگشتم رفتم پیش بابا ، با امیر مشغول صحبت با حاج اقا بود. سمت زنونه رفتم تا ببینم خانم ها چکار می کنند بلند یااَلله گفتم عاطفه+بیا تو داداش..... همه خانوما رفتن کفش هام رو درآوردم و داخل رفتم. ساجده جارو می کشید و عاطفه سادات و حنین کتاب دعاها و تسبیح هارو مرتب می کردند. _خسته نباشید ، قبول حق باشه ان شاءلله ساجده لبخندی زد +همچنین عاطفه+حاجت روا آقا سید لبخندی زدم و تو دل ان شاءلله گفتم. _ساجده خانوم کارت تمومه؟ +آره این فرش رو هم بکشم تمومه رو به عاطفه کردم _خواهر جان...شما با امیر برید خونه...به مامانم بگو +کجا میخواید برید آی کلک ها😉 _ساجده خانوم دلش هوایِ جمکران کرده...یک سر میریم جمکران +به به التماس دعا ، چه شب خوبی هم هست. بعد رفت طرف ساجده و جارو برقی رو خاموش کرد. +شما برید ساجده جان‌....من خودم جارو می زنم. ساجده+آخرش بود.... +نه عزیز...شما برید به دعای توسل برسید دلت شکست به یاد ماهم باش +چشم چادر و کیف اش رو برداشت....با بقیه خداحافظی کردیم و راه افتادیم. ،،،،،،، "ساجده" با نوحه ای که علیرضا گذاشته بود حال و هوام بیشتر معنوی شده بود.. یکم مسیر دور بود اما وارد بلواری شدیم که چشمم به گنبد سبز و فیروزه ای رنگ جمکران افتاد‌. اشک تو چشم هام حلقه زد و از زیرگذر عبور کردیم. بالایِ زیر گذر نوشته بود 💜السلام علیک یا اباصالح المهدی💜 زیرِ لب زمزمه اش کردم. چه کشش و جاذبه ای داشت‌ برای اولین بار یاد کپشن اون پست افتادم ناموس امام زمان (عج) مگه از این شیرین تر هم حسی داریم. اشک هام رو پاک کردم و به علیرضا نگاه کردم. علیرضا لبخندی به روم زد +دعا برای من یادت نره هاا سرم رو به نشانه تایید تکون دادم. چند قدم جلوتر از ورودی پارک کرد و پیاده شدیم...رفتیم سمت درب ورودی باب الحوائج چه درب خوبیه....دربِ نیازمندی ها منم همون نیازمند آقا✋ همونی که اومده دل اش رو بهت گره بزنه منم همونی که امشب طلبیدیش بعد از بازرسی با علیرضا هم قدم شدیم به سمت مسجد... چه شیرینِ.... اولین هم قدم شدن با همسرت برای رفتن به جمکران باشه✨ تویِ صحن فرش انداخته بودند....فرش های فیروزه ای رنگ. کنارِ هم نشستیم...به علیرضا نگاه کردم...مستقیم خیره ی مسجد و گنبد بود...اصلا انگار اینجا نبود. بعد از سخنرانی دعایِ توسل پخش شد....از تویِِ گوشیم متن دعایِ توسل رو دانلود کردم و شروع به همخوانی کردم‌... قسمت امام زمان (عج) که رسید با علیرضا از جا بلند شدیم. 🥀یاوَصیَّ‌الحَسَن‌ِوالخَلَفَ‌الحُجَّه‌،اَیُّها‌القائِمُ‌المُنتَظَرُ‌المَهدی‌یَابن‌رَسولِ‌الله‌یا‌حُجَتَ‌اللهِ‌عَلی‌خَلقّهّ‌یا‌سَیِّدَنا‌وَ‌مَولانا‌اِنّا‌تَوَجَّهنا‌و‌استَشفَعنا‌و‌ تَوَسَّلنا‌بِکَ‌اِلَی‌الله‌و‌قَدَّمناکَ‌بَینَ‌یَدَی‌حاجاتِنا یا‌وَجیهاً‌عِندَالله‌اِشفَع‌لَناعِندَالله🥀 حالِ دلم خوش بود....انگار بیشتر نزدیک امام زمانم بودم. یاد اون روزی افتادم که با عاطفه تو حرم شاه چراغ نشسته بودیم. _عاشق شدی عاطفه؟ +آره...اونم چه عشقی الان معنی اون حرف عاطفه رو می فهمم !!! عاشق امام زمانم...سید‌مهدی !!!! دعا که تموم شد علیرضا رو بهم گفت : +ساجده خانم من میخوام وضو بگیرم _کجا؟ با دست حوض رو نشون داد +همینجا _منم می خوام وضو بگیرم +چشم من وضو بگیرم...بعد شما رو میبرم سرویس بهداشتی وضو بگیر. _ممنون🙂 یا علی گفت و از جاش بلند شد...کفش هاش رو پوشید و سمت حوض رفت. با دقت وضو میگرفت و زیر لب ذکر میگفت بهش حسودیم شد ! بعد وضو از دور علامت داد که بریم.....از جام بلند شدم و کفش هام رو پوشیدم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 +معلومه که خوشحال میشه...مگه میشه از این همه تغییر های قشنگ ساجده خانم خوشحال نشه!؟ خجالت زده نگاهم رو می گیرم +خب اگر مایلی دیگه بریم.. _آره بریم...بازم ممنون +خواهش می کنم خانوم چه خوبه که در برابر خوبی هایی که بهمون می کنن بی رودروایسی تشکر کنیم. ،،،،،،، امشب شبِ شهادت امام رضا (ع) بود. برای هئیت خیلی تدارک دیده بودند...توی اتاق نشسته بودم و با مامان حرف میزدم . +خب خداروشکر....خوش میگذره؟ _جاتون خالی +بقیه خوبن؟ سید علی چطوره؟ _خوبه...سلام داره +سلامت باشه بهش ویژه سلام برسون...کار نداری مادر؟ _نه مامان...شماهم به همه سلام برسون. +چشم...خدانگه دار _خداحافظ گوشی رو کنار گذاشتم....نگاهی به کتابام انداختم که همراه ام آورده بودم...به خاطر امتحان های ترم بعضی از درس های عمومی رو آورده بودم تا بخونمشون و برای امتحان راحت باشم. تا غروب تو اتاق مشغول بودم....کتابم رو بستم و گذاشتم کنارم. گوشیم رو گذاشتم تو شارژ که تقه ای به در خورد. علیرضا بود. پیراهن مشکی پوشیده بود و آستین هاش رو طبق معمول بالا زده بود...اما این بار برخلاف همیشه دست بند چرمی هم دست اش بود. که سنگ سبز و خوش رنگی داشت. +چکار می کنی؟ _هیچی...ظهر با مامانم صحبت کردم ویژه سلام رسوند +سلامت باشن...ساجده خانم می خوام برم حرم شما هم میایی؟ امیر و عاطفه هم رفته بودند بیرون...خیلی دلم می خواست که برم لبخندی زدم _آره میام...خیلی دوست دارم کنارم نشست و اشاره ای به کتاب هام کرد. +مشقاتو می نوشتی؟ خنده ام گرفت اخم ساختگی کردم _مگه من بچه ام....نخیرم به قول شما مششق ندارم اصلا خنده ای کرد +خب ببخشید....خانمِ بزرگم جا نمونی از مدرسه به خاطر من من هم جواب اش رو با لبخند دادم: _به خاطر توو...بازم خودت رو تحویل گرفتی با چشم به کتاب ام اشاره کرد. +نه عزیزم...لایِ کتابت بازه...می بینم که اسم من و چند بار گوشه و کنارِش نوشتی. به کتابم نگاهی کردم و بستم اش. _نه....چه فکرها‌ من درس ام رو می خونم....نگران نباش +خلاصه گفته باشم☝️ با لحن خنده داری این حرف رو زد که زدیم زیر خنده...دست هاش رو که روی پاهاش گذاشته بود گرفتم و رویِ دست بندش دقیق شدم. روش نوشته بود: یا امام رضا (ع) +دوسش داری؟ _خیلی قشنگه....چرا دستت نمی کنی؟؟ +خیلی خوش ام نمیاد چیزی دستم کنم. _نوشته "یا امام رضا(ع)"...پس برای همین اسمت رو غریب طوس گذاشتی..آره؟ خیلی امام رضا (ع) رو دوست داری؟ +همه بچه شیعه ها امام رضا(ع) رو دوست دارن....منم ارادت خاصی بهشون دارم. بحث رو عوض کرد... +یاعلی خانم...پاشو آماده شو بریم‌ ،،،،،، پایین تر از حرم پارک کردیم و پیاده روی کردیم تا حرم توی راه دسته های عزاداری حرکت میکردن مرتب ایستاده بودند و بعضی ها طبل میزدن و بعضی ها زنجیر. چه خبر بود!!!! پسرِ کوچیکی که سر بند(یا زهرا ) بسته بود.....پرچم بزرگتر از قدو قواره اش رو دست گرفته بود تند تند تکون میداد. لبخندی زدم _الهی عزیرم دلم.....پسره رو علیرضا...کاشکی دوربین ام رو اورده بودم ! به پسر بچه نگاهی کرد و گفت: +امام رضا (ع) نگهدارش بعد هم به من نگاه کرد +تو مگه دوربین داری؟ _اوهوم +پس یادت باشه حتما کار کردن باهاش رو بهم یاد بدی _چشم حتما خیابان حسابی شلوغ بود و مردم دسته دسته می رفتن. تا نزدیکی حرم رفتیم. ایستادو دست اش رو رویِ سینه اش گذاشت...سر خم کرد و سلام داد. منم تکرار کردم. +ساجده خانم داخل حرم شلوغه ، بریم داخل اذیت میشی... بهت تنه میخوره اومدم یک عرض تسلیت به خانوم بکنم جلوتر نریم دیگه. دلم برای این همه توجه اش ضعف رفت. _باشه بریم ،،،،،،،، https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
احمد کاظمی: قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمی‌دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می‌خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستی‌اش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می‌گفتند برو دکتر می‌ترسید، تا می‌گفتند برو بیمارستان در می‌رفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می‌کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
راز محبوبیت حاج قاسم سلیمانی قبل از شهادت - @panahian_ir.mp3
1.72M
🎵|°• راز محبوبیټــ ؛🦋؛ ؛قبل‌ازشھادٺ! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@madahi - حاج امیر کرمانشاهی.mp3
10.22M
بریم .... گوش دادن این نماهنگ حاج امیر کرمانشاهی روزی یکبار توصیه میشه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔆 این کار فلسفه داره! 🔻 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور. نمازش که تمام شد، گفتم: «منصور جان، مگه جا قحطیه که برای نماز می‌آیی وسط بچه‌ها؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم بیام دنبال مُهر تو بگردم!» تسبیح را برداشت و همان‌طور که می‌چرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌خونم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مُهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم یه اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چطور بعداً بهشون بگم بیایین نماز بخونین؟!» 🔸 قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین‌طور بود. ماه رمضان­‌ها بعد از سحر  کنار بچه‌ها می­‌نشست و با صدای بلند و لحن خوش، قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می‌گرفتم و خط‌به‌خط با او می‌خواندم. 👈 اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به‌جای این‌که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. 📚 برگرفته از کتاب «آسمان ۵» | به روايت همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ♦️ بهار جوانی و عبادت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «ماه رمضان بهار معنویّت و عبادت است که دارد تمام میشود دیگر، منتها ماه‌رمضان‌های دیگری ان‌شاءالله شما در پیش دارید؛ ده‌ها ماه رمضان شما جوانها در پیش دارید، باید استفاده کنید... جوانی هم بهار است، بهار عمر است. پس جوان در ماه رمضان بهار مضاعف دارد، بهار در بهار دارد؛ از این استفاده کنید. خیلی فرق است بین بهره‌ای که شما میتوانید از شب قدر ببرید با کسی که در سنین بنده و امثال بنده است؛ شما خیلی بیشتر میتوانید استفاده کنید؛ این را مغتنم بشمرید.» 🔖 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
22.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کلیپ_موشن امام خامنه ای : سپاه یکی از پر افتخار ترین مجموعه ها است. 🔖 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اللّٰهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَالْعَظَمَةِ 🔹نماز عید سعید فطر به امامت رهبر معظم انقلاب https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آغاز خطبه‌های نماز عید فطر توسط رهبر انقلاب امام خامنه‌ای: 🔹عید سعید فطر را به همه برادران مومن و مسلمان سراسر گیتی و مردم ایران تبریک عرض می‌کنم. 🔹ماه رمضان امسال بسیار باحال و پرشور بود و هم دعا و تضرع و توسل بود و در شبهای قدر شب زنده داری‌های پرشور و گداز جوانان پاکیزه بود. 🔹مجالس قرآن و معرفت‌آموزی در همه جای کشور برجسته تر از همیشه بود. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
21.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خطبه‌ اول نماز عید سعید فطر توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─