🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_88
"علیرضا"
رویِ مبل کنار آقا صادق نشسته بودم و بابا هم رویِ ویلچر کنارمون بود..
آقا صادق رو به بابا گفت:
+خب خداروشکر عاطفه خانم و امیر هم رفتن سرِ خونه زندگیشون.
بعد هم نگاهی به من و ساجده که درحال درست کردن شربت تو آشپزخونه بود کرد و گفت:
+می مونه این دوتا جوون
بابا نفسی گرفت و گفت:
+درسته صادق جان...بهتره زودتر دست این دوتارم تو دست هم بزاریم.
ساجده با سینی شربت اومد بیرون و به همه تعارف کرد....کنارِ من نشست.
عمو صادق ادامه داد
+دایی عروسی رو چیکار می کنید؟
بابا+هرچی این دوتا جوون بخوان
به فکر رفتم....ساجده دخترِ حساس و احساساتی بود....دنیایِ دخترونه و پرانرژی داشت...حتما دوست داره لباس عروس بپوشه و دوست داره عروسی گرفته بشه اما من......همیشه دوست داشتم شروع زندگی ام با حرم آقا امام رضا (ع) باشه...خودِ آقا ضامن خوشبختی و برکت زندگیمون بشه. خب مگه قشنگ تر و بهتر از این هم بود.
آقاصادق+ساجده بابا...عروسی رو کجا بگیریم قم یا شیراز؟؟
ساجده نگاهی به من انداخت و سرش رو برگردوند
+نمی دونم بابا.
راست اش نمی خوام خیلی هزینه بر باشه....می خوام اگر اجازه بدید هزینه ی عروسی رو تقسیم کنیم و به ایتام و بی سرپرست ها بدیم.
بابا لبخندی از این حرف ساجده زد
+به رویِ چشم ، دخترِ عاقلم....چه کاری بهتر از این که دستِ یک بنده خدایِ دیگه رو بگیری.
آقا صادق هم حرف دایی رو تایید کرد
+خدا به زندگی هاشون برکت بده
یادِ سوال آقا صادق افتادم که گفته بود عروسی رو قم بگیریم یا شیراز!؟
ساجده آروم رو به من گفت:
+علیرضا...من نمی دونم این حرف رو بزنم یا نه! اما....خب یادته
گفتم تویِ مهریه ام سفر مشهد باشه؟؟
لبخندی زدم....می تونستم حدس بزنم که چی می خواد بگه
+می خوام بگم یک مراسم خانوادگی بگیریم....بعدش بریم مشهد
_ساجده خیلی ماهی
+چی!!؟؟؟؟
رو کردم به آقا صادق و بابا
_اگر اجازه بدید من و ساجده صحبت کردیم برای عروسی.....تصمیم گرفتیم که بریم مشهد
ساجده از اینکه حرف اش رو تایید کرده بودم...ذوق زده گفت:
+آره بابا.....میشه؟ لطفا
آقاصادق+والا چی بگم؟ مشهد که عالیه
حلیمه خانم+نمیشه که....فامیل چی میگن!؟
مامان+حلیمه خانم به حرف بقیه که نباید بود....دلِ این دوتا جوون زیارت خواسته.
مامان می دونست من ارادت زیادی به امام رئوف دارم....می دونست تو دلم چه خبره.
آقاصادق+درسته....پس کاری نیست دیگه...یک مراسم خانوادگی می گیرم و ان شاءالله بعد ماه رمضان برن سر خونه زندگیشون
بابا که به خاطر کپسول اکسیژن اش خیلی نمی تونست صحبت کنه گفت:
+ان شاءالله بحق جدّم فاطمه ی زهرا ( سلام الله علیها ) عاقبت بخیر بشن
انتخاب زیارت به عنوان عروسی عالی بود ساجده جان...خوشبخت بشید.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_89
آقاصادق+خداروشکر....بهتره اگر قراره یک جشن کوچیک بگیریم توی یک روز مبارکی باشه
بابا تقویم کوچیکی رو از کت اش درآورد
+عید فطر چطوره؟
+چی از این بهتر عالیه
،،،،،،،
"ساجده"
رویِ مبل نشسته بودم و به جزءخوانی تلوزیون گوش می دادم.
دستم رو رویِ قرآن صورتی رنگی که علیرضا بهم داده بود گذاشتم.
چه زود باهم رفیق شدیم....قرآن رو دستم و اون رو رویِ سینه امگذاشتم.
رفیقِت رو اون دنیا تنها نزاری ها.
خدایا ازت می خوام کمکم کنی بیشتر با قرآن اُنس بگیرم....بتونم قرآن رو با درک و معنا بخونم و تو زندگی به کار ببرم.
قرآن رو بوسیدم و رویِ مبل دراز کشیدم.
همیشه ماه رمضون ، به خاطر اینکه بدنم ضعیفه حالم بد میشه....الان هم دقیقا همینطور شدم.
سال های پیش یکی در میون می گرفتم اما الان می خوام کامل روزه هام رو بگیرم.
دوست دارم بخوابم تا حالَم بهتر بشه اما از زور ضعف و گرسنگی نمیشه.
مامان از آشپزخونه بیرون میاد
+اِی وای ساجده ببین رنگ و روت رو!!
گفتم بهت یا روزه نگیر یا پاشو بیا بریم دکتر یک چیزی بهت بده تقویت بشی
خدا هم راضی نیست تو اینطور روزه بگیری
_مامان چیزی نیست....فقط سرم گیج میره
+فشارِت افتاده...پاشو ببینمت!؟
جلوتر اومد و دست اش رو رویِ صورتم گذاشت
+تو چرا انقدر عرق سرد می کنی
چشمام سیاهی می رفت....فکر نمی کردم دیگه انقدر بدنم ضعیف باشه
هنوز اذان ظهر رو هم نگفته بودن...چه برسه به اذان شب
مامان سمت آشپزخونه رفت و با شربت گلاب برگشت..
+بیا اینو بخور
_نه نه....الان آب می زنم به دست و صورت ام خوب می شم....نمیشه خورد
از جا بلند شدم تا برم سمت سرویس اما دیگه نتونستم جایی رو ببینم و .....
،،،،،،
با صدایِ اذان چشم هام رو باز کردم....رویِ تخت خوابیده بودم.
حالم بد بود....اما صدایِ اذان دلم رو آروم کرد.
چرا انقدر آرامشبخشِ!؟؟
مامان رو بالای سرم دیدم
+بفرما ساجده خانم....اینم وضعیتت حالا شما هی لج کن؟
به دل نگرونی های مامانم لبخندی زدم که گفت:
+لاالهالاالله...نگاهش کن پرّو پرّو داره می خنده
بابا گوشی به دست کنار مامان ایستاده بود و با این حرف مامان برای من چشمکی زد.
به شخص پشت خط گفت:
+الان حالش خوبه
.....
از دست این
....
نگران نباش.
....
الان گوشی رو می دم بهش یک لحظه
....
گوشی رو سمت ام گرفت
+بهتری بابا
چشم هام رو باز و بسته کردم
_خوبم بابا
به گوشی اشاره کرد
+علیرضاست....به خودت زنگ زده برنداشتی نگران شده....الان فهمیده حالت هم بد شده
بیا باهاش حرف بزن از نگرانی درِش بیار
گوشی رو از دست اش گرفتم
_سلام
+علیک سلام....باز شما لج کردی!
این چکاریه شما می کنی ساجده خانم
_آخه من چیزیم نیست که خوبم
+فعلا که حالت بد شده....این کارارو نکن
خود خدا هم گفته نباید به خودتون آسیب بزنید...
اسلام با ضرر دیدن و ضرر رساندن مخالفه
شما با این کارِت به خودت ضرر میرسونی
_الان دیگه حالم خوبه
+خداروشکر....فقط من و نصفِ جون کردی
یکمم به فکر من باش
دلم برای لحن صداش رفت...ای کاش اینجا بود.
+حالا نمی خواد خودت رو اذیت کنی ....حسابی به خودت برس به حرف پدر و مادرت هم گوش کن
_چشم آقا
+قربون اون چشمات بشم
_خدانکنه
+دوباره زنگ نزنم ببینم همون آشِ و همون کاسه
خندیدم و گفتم
_باشههه
+مواظب خودت باش
_توهم همینطور.
باهم خداحافظی کردیم و گوشی رو به دست مامان دادم.
مامان با اخم بهم نگاه می کرد
خنده ی دندون نمایی زدم
_هوم!
+نگاه توروخدا صادق....مثل بچه های دوساله می مونه
بابا خنده ای کرد
+چی بگم خانوم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
+بیچاره علیرضا...چی بکشه بچه ام
متعجبانه به مامان زل زدم و تو دلمگفتم.........
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_90
متعجبانه به مامان زل زدم و تو دلم گفتم
جان!!!! بچه ام
چه برای خودش هم جا باز کرده آقا
~
اعلام کرده بودند که احتمالا پس فردا عیدِ فطر باشه....بابا جهاز رو فرستاده بود قم و زودتر گذاشته بودن خونمون تا بریم و بچینیم.
خونمون!!! وایی خونه ی من و علیرضا
چقدر زود گذشت....فکر نمی کردم زمانی برسه که من از خانواده ام جدا بشم و وارد یک زندگی جدید بشم.
اونم در کنار مردی مثل علیرضا.
خرید هارو کامل انجام داده بودیم و فقط چیدن جهاز مونده بود.
قرار بود مراسم کوچیکی تویِ خونه دایی بگیریم و و بعد هم بریم مشهد.
حالِ خوبی داشتم وقتی علیرضا زنگ زد و گفت یک حساب باز کرده و پول هایی که برای ایتام کنار گذاشته بودیم رو کنار گذاشته..تا وقتی رفتم قم باهم بریم پیگیری کنیم.
بعد از سحری حرکت کردیم تا پیش از اذان ظهر برسیم....روز آخر ماه رمضان بود.
حسابی به خودم رسیده بودم و کولر رو روشن کرده بودیم تا دوباره مثل اون روز حالم بد نشه...
،،،،،،
جلویِ خونه ی دایی پارک کردیم و پیاده شدیم.
مامان خاتون با سجاد اومده بود و بقیه ی اقوام هم روز عید راه میوفتادن.
امیر و عاطفه هم اومده بودن.
باهمه سلام و علیک کردیم و وسایل هامون رو تو اتاق گذاشتیم.
،،،،،
نزدیک اذان شب بود...خداروشکر امروز حال ام بد نشدع بود
از وقتی اومده بودم علیرضا رو ندیده بودم.
از جا بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم.
عاطفه سبد خیار و گوجه ای دست اش بود با لبخند گفت:
+بیا ساجده....سالاد نداریم ولی خیار و گوجه پوست بکنیم با نون پنیر خیلی میچسبه.
خندیدم و سمت میز رفتم
بویِ آش رشته ای که زندایی درست کرده بود حسابی برام دل ضعفه میاورد.
بعد از اینکه کار های افطار رو تموم کردیم رو به عاطفه گفتم:
_علیرضا کی از سرکار میاد؟
+اع خیلی وقته اومده..!؟
فکر کنم تو اتاق اش باشه
سری تکون دادم و از آشپزخونه بیرون رفتم.
جلویِ اتاق علیرضا ایستادم و تقه ای به در زدم.
هیچ صدایی نیومد. در رو باز کردم و رفتم داخل.
کسی نبود...از اتاق بیرون اومدم که علیرضا رو با آستین های بالا زده و دست های خیس دیدم.
هینی کشیدم و درِ اتاق اش رو بستم.
_سلام
ابرویی بالا انداخت
+به به علیک سلام خانوم خودم
_فکر کردم اتاقی اومدم اینجا
اشاره ای به دست هاش کرد
+رفتم وضو بگیرم
_بریم پایین....سفره رو انداختن خیلی تا افطار نمونده
+شما برو افطارت رو بکن...منم میام
از جام تکون نخوردم که جلوتر اومد و دست اش پشت کمرم گذاشت و گفت:
+برو شما.....من نمازم رو بخونم میام
دستی به یقه ی لباسش کشیدم و گفتم:
_باشه..پس......التماس دعا
+محتاج دعا
پایین رفتم و کنار گلرخ نشستم...گلرخ صورت مهسارو که سوپی شده بود رو پاک می کرد.
اذان گفتن و افطار کردیم. وسط افطار بود که علیرضا هم اومد....کنار مامان خاتون نشست و با بسم الله شروع کرد.
حسابی خوردم دیگه داشتممی ترکیدم
_واییی...چقدر خوردم....از گرسنگی نمی فهمم چقدر می خورم
عاطفه+نوش جانت عزیزم....روزه ات رو با خرما باز کن...هم برای بدن خیلی خوبه هم اندازه غذات رو کنترل می کنه.
ظرف خرمایی رو جلوم گذاشت
یک خرما برداشتم و از گوشه چشم به گلرخ نگاه کردم و گفتم:
_اندازه ی یک خرما هنوز جا دارم
گلرخ با خنده سری تکون داد.
+از دست تو
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕دانشجویی که #شهادتش را شب عید فطر از خدا گرفت
دانشجوی جهادگر شهید محمد فاضل
تاریخ تولد : 2 اردیبهشت 1338
شهرستان: سبزوار
تحصیلات: دانشجوی ترم 4 مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف (دانشجوی انصرافی رشته ریاضی دانشگاه مشهد)
عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا
شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
روایت عاشقی:
10 سالش بود!
داشت اعمال شب عید فطر را توی مفاتیح نگاه می کرد.
طولی نکشید ایستاد به نماز.
سلام که داد پرسیدم چه می خواندی این همه وقت؟
گفت: نماز هزار قل هوالله.
جا خوردم! گفتم برای چه؟
مکثی کرد و گفت: به نیت شهادت!!
محمد، شهادتش را همان شب از خدا گرفت.
راوی: مادر شهید فاضل
#شهیدمحمدفاضل
توضیح اینکه بجای هزارقل هوالله میشه صدتاهم بجاآورد.
#شهدا
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مجتبی.mp3
1.8M
نحوه #شهادت فرمانده گروهان حاج حسین یکتا از زبان ایشان
#شهید_مجتبی_سیفی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#شهیدی که هدیه #امام_سجاد(ع) برای #شهادت بود
🔹️ مادر شهید علی اصغر اتحادی می گوید: چهار دختر و سه پسر داشتم، اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
◇ دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
◇ در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
◇ نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟
◇ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
◇ آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین (ع) باشد!
◇ بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت...
◇ گفتم: آقا شما کی هستید؟
◇ گفت: علی بن الحسین امام سجاد (ع)
◇ هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
◇ صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
◇ آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
◇ آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
◇ علی اصغر، در عملیات محرم سال ۶۱ ، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد
#شهید_علیاصغر_اتحادی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#در_مکتب_امام_خمینی(ره)
♦️امیرالمؤمنین علی (ع) خود یک کارگر بود
دوم شخص اسلام علی بن ابی طالب (ع) است. ایشان خودش یک کارگر بوده؛ یعنی قنات حفر میکرده،می رفته است قنات میکنده است آب بیرون می آورده لکن برای خودش نه بعد از آنکه بیرون می آمده، وقف میکرده برای مستمندان برای آنها یک نفر کارگر بوده است که برای اعاشه خودش هم کار می کرده.
صحیفه امام؛ ج ۱۶؛ ص ۲۳۸ جماران؛ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۱
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #مکتب_امام
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷
#عکسنوشت
امام خامنه ای:
♦️ارزش کارگر ارزش حیات جامعه است.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #هفته_کارگر
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷⬛️
#همه_می_آییم
♦️تشیع #شهید_حمید-رضا_الداغی در مشهد
دو شنبه ۱۱ اردیبهشت ساعت ۱۵
از مهدیه مشهد تا حرم مطهر رضوی
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #شهید_غیرت
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷
[📖 #تفسیر_صوتی_قرآن ]
🔺️ مقام معظم رهبری :
💢 #تلاوت را باید با #تدبّر انجام داد.
۱۴۰۲/۰۱/۰۳
هر #روز_تفسیر_یک_آیه قرآن را بشنوید
✋ #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #هر_روز_یک_آیه
🔖 #قرائتی_تفسیر
🔖 #تلاوت_تدبر_قرآن
🔖 #مهار_تورم_رشد_تولید
🔖 #ثامن #جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 153.mp3
7.35M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز صد و پنجاه وسوم خطبه ۱۷۶ بند ۴ تا ۸
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و پنجاه و سوم
┄┄┅┅✿❀🌿🌸🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه176
4⃣ ضرورت كنترل زبان
🔻 سپس مواظب باشيد که اخلاق نيکو را در هم نشکنيد و به رفتار ناپسند مبدّل نسازيد. زبان و دل را هماهنگ کنيد. انسان بايد زبانش را حفظ کند، زيرا همانا اين زبان سرکش صاحب خود را به هلاکت می اندازد. به خدا سوگند! پرهيزکاری رانديده ام که تقوا برای او سودمند باشد، مگر آنکه زبان خويش را حفظ کرده بود و همانا زبان مؤمن در پسِ قلب او و قلب منافق از پَسِ زبانِ اوست. زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنی گويد، نخست می انديشد، اگر نيک بود اظهار می دارد و چنانچه ناپسند بود، پنهانش می کند، در حالیکه منافق آنچه بر زبانش آمد می گويد و نمی داند چه به سود او و چه حرفی بر ضرر اوست؟ و پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ايمان بنده ای استوار نگردد تا دل او استوار شود و دل استوار نشود تا زبان استوار گردد.» پس هرکس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک و زبانش از عِرض و آبروی مردم سالم ماند، بايد چنين کند.
5⃣ پرهيز از بدعتها
ای بندگان خدا! آگاه باشيد! مؤمن کسی است که حلال خدا را هم اکنون حلال و حرام خدا را هم اکنون حرام بشمارد و آنچه را مردم با بدعت ها تغيير دادند، چيزی از حرام را حلال نمی کند زيرا حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان چيزی است که خدا حرام شمرده است. پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختيد و از تاريخ گذشتگان پند گرفتيد، مَثَل ها برای شما زده اند و به امری آشکار دعوت شده ايد، جز ناشنوايان کسی ادّعای نشنيدن حق را ندارد و جز کوران و کوردلان کسی ادّعای نديدن واقعيّت ها را نمی کند. آن کس که از آزمايش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هيچ پند و اندرزی سود نخواهد برد و کوته فکری دامنگير او خواهد شد، تا آنجا که بد را خوب و خوب را بد می نگرد. و همانا مردم دو دسته اند: گروهی پيرو شريعت و دين و برخی بدعت گذارند که از طرف خدا دليلی از سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و نوری از براهين حق ندارند.
6⃣ ويژگيهای قرآن
🔻همانا خداوند سبحان کسی را به چيزی چون قرآن پند نداده است که قرآن ريسمان استوار خدا و وسيله ايمنی بخش است. در قرآن بهار دل و چشمه های دانش است؛ برای قلب جلايی جز قرآن نتوان يافت، به خصوص در جامعه ای که بيداردلان در گذشته و غافلان و تغافل کنندگان حضور دارند. پس هرجا کار نيکی ديديد، ياری کنيد و هرگاه چيز بد و ناروايی مشاهده کرديد، دوری گزينيد، زيرا پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) همواره می فرمود: «ای فرزند آدم! کار نيک را انجام ده و کار بد را واگذار، اگر چنين کنی در راه راست الهی قرار خواهی داشت.»
7⃣ اقسام ظلم و ستم
🔻آگاه باشيد! که ظلم بر سه قسم است: ظلمی که نابخشودنی است و ظلمی که بدون مجازات نمی ماند و ظلمی که بخشودنی و جبران شدنی است؛ امّا ظلمی که نابخشودنی است، شرک به خدای سبحان است که فرمود: «خداوند هيچ گاه از شرک به خود در نمی گذرد.» و امّا ظلمی که بخشودنی است، ستمی است که بنده با گناهان بر خويشتن روا داشته است؛ و ظلمی که بدون مجازات نيست، ستمگریِ بعضی از بندگان بر بعض ديگر است که قصاص در آنجا سخت است؛ مجروح کردن با کارد يا تازيانه زدن نيست، بلکه اينها در برابرش کوچک است! پس مبادا در دين دورويی ورزيد، که همبستگی و وحدت در راه حق گرچه کراهت داشته باشيد از پراکندگی در راه باطل گرچه مورد علاقه شما باشد بهتر است، زيرا خداوند سبحان نه به گذشتگان و نه آيندگان، چيزی را با تفرقه عطا نفرموده است.
8⃣ ضرورت خودسازی
♦️ای مردم! خوشا به حال کسی که عيب شناسی نفس، او را از عيب جويی ديگران باز دارد و خوشا به حال کسی که به خانه و خانواده خود پردازد و غذای حلال خود را بخورد و به اطاعت پروردگار مشغول باشد و بر خطاهای خويش بگريد، همواره به خويشتنِ خويش مشغول باشد و مردم از او در امان باشند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌸🌿❀✿┅┅┄┄
شرح حکمت ۴۷ قسمت ۲ معیار صداقت و شجاعت و عفت(1).mp3
4.88M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت47 3⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت47 ( 3 )
🔹 معیار صداقت و شجاعت و عفّت
🔰 اوّلین مسأله ای که در حکمت ۴۷ نهج البلاغه ؛ ارزش و میزان اندازه گیری آن مشخص شده است ، ارزش شخصیّت هر انسانی است.
🔻حضرت علی علیه السلام می فرماید :
« قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ »
" ارزش هر انسان به اندازه همّتی است که دارد."
همت یعنی متمرکز کردن ، به خدمت گرفتن ، بسیج کردن همه توان و امکانات برای یک هدف ، یک مقصود و یک خواسته مهم .
🔵 در بحث همّت در نهج البلاغه، شش نکته مهم ارائه شده است که به ترتیب عبارت اند از :
🔸 ۱. ارتباط همّت با طینت
🔻امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ۲۳۴ نهج البلاغه، وقتی که رابطه صفات اخلاقی با سرشت و گِل انسان ها را بیان می کنند ، در بخشی از آن فرمایش می فرمایند : « وَ بَعضُ النّاسِ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِیرُ الْهِمَّةِ» ؛
" بعضی از انسان ها قد بلند کم همّت اند. "
🔸 ۲. نکته دوم آثار بلند همتی است.
🔻در حکمت ۴۶۰ امیرالمؤمنین (علیه السلام) حلم و اَنات را که همیشه همراه هم هستند دو نتیجه بلند همتی می دانند .
حلم یعنی بردباری ، اَنات یعنی درنگ ؛ در مقابل عجله کردن. کسی که همّت بلند دارد ، عجله ندارد. کسی که همّت بلند دارد ، در مقابل مشکلات و ناملایمات ها و اذیت و آزارها ، حلم و بردباری دارد.
🔻 در حکمت ۴۶۰ می فرماید :
« الْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ، يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّة »
" حلم و انات با هم هستند ، که این حلم و اَنات را بلند همتی نتیجه می دهد ، یعنی اینها از نتایج بلند همّتی هستند. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🔻شهادت روی پیادهرو
توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»...
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
⬛️🇮🇷
جوانمرد🌷
🔖 #در_محضر_علی_بن_موسی_الرضا
🔖 #شهید_علیرضا_الداغی
🔖 #شهید_مدافع_عفت
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #شهید_غیرت
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هشدار درباره فرار ۶۰ سرکرده داعش از اردوگاه الهول
🔹عضو ارشد ائتلاف «الفتح» گفته اخیراً ۶۰ سرکرده داعش از اردوگاه «الهول» سوریه فرار کردهاند و این اتفاق میتواند تهدیدی برای عراق باشد.
🔹«جبار عوده» گفته این اردوگاه که به نوعی تحت تسلط آمریکاست، در خدمت سازمانهای اطلاعاتی غربی با هدف بر هم زدن امنیت و ثبات منطقه عمل میکند.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وزیر اطلاعات به کمیسیون امنیت ملی میرود
سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس:
🔹وزیر اطلاعات ظهر امروز قرار است درباره وقایع اخیر کشور به کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی بیاید.
🔹همچنین قرار است درباره اتفاقات اخیر کشور از جمله ترور فرمانده نیروی انتظامی شهرستان سراوان و بدحالی دانش آموزان بررسی های لازم صورت بگیرد.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آزمایش موفق موتور ایرانی هواپیما با حضور رئیسی
🔹با حضور رئیس جمهور در شرکت مپنا موتور کاملا ایرانی هواپیما ساخته شده در گروه صنعتی مپنا با موفقیت آزمایش شد.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴حمله سایبری به وبگاههای بنادر حیفا و یافا
🔹هکرهای «انانیموس سودان» که اخیراً موفق به هک وبگاههای امنیتی و تسلیحاتی رژیم صهیونیستی شده بودند، در جدیدترین حمله خود وبگاههای بنادر حیفا و یافا را هک کردند.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴نیویورک تایمز: علیرضا اکبری همان فردی است که تاسیسات اتمی فردو را به انگلیس لو داد
🔹نیویورک تایمز در سپتامبر ۲۰۱۹ گزارش داد که منبع اطلاعاتی که سایت هستهای فُردو را لو داد، جاسوس بریتانیا است. به گفته سه مقام اطلاعاتی و امنیت ملی غربی، اطلاعات مربوط به سایت فردو تنها یکی از افشاگریهایی آقای اکبری بود که مقام اطلاعاتی بریتانیا در آوریل ۲۰۰۸ به همتایان اسرائیلی و غربی خود منتقل کرد.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اتحاد موسوی_شازده؟
💬عطاالله مهاجرانی در توییترش نوشت: میرحسین موسوی با بیانیه عبور از نظام و قانون اساسی، ضربه نخست را به بار شیشه شخصیت سیاسیاش قرص و قائم زد.
اگر کسانی که ادعای نزدیکی و پیروی از ایشان دارند، موفق شوند موضوع اتحاد موسوی_شازده را شکل دهند و مهندس موسوی بپذیرد دومین ضربه کاری و نهایی به بار شیشه و یا بلور شخصیت ایشان وارد میشود.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هور-اردیبهشت1402.pdf
36.89M
#خلیج_فارس
فایل باکیفیت نشریه «هور»
@Hoor_Art
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 چگونه #گری کارل لگنهاوزن با #نهج_البلاغه، #شیعه شد!!!
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─