eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
23.5هزار ویدیو
676 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🔰- بسيجي يعني دل باايمان، مغز متفكّر - داراي آمادگي براي همه ميدانهايي كه وظيفه اين انسان را به آن ميدانها فرا مي خواند، اين معناي بسيجي است. (مقام معظم رهبري 78/9/3) 🔹-🔸🌹🔹-🔸 🎥 🔻نقش در صحنه دفاعی داخلی و خارجی 🔹 یک و برای است. 🔸نقش الهام بخش در حوزه منطقه ای و بین المللی 🔺 و و حضور آن در کشور به تنهایی ایجاد می کند 📢 مرحله ن.روشنگری ثامن https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 🎥🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 💠 بسيج در واقع مظهر عشق و ايمان و آگاهي و مجاهدت و آمادگي كامل، براي سربلند كردن كشور و ملت است. (مقام معظم رهبري 76/9/5) 🔹-🔸🌹🔹-🔸 🎥 🔻 پیرو مکتب عاشوراست 🔹 لشکر خداست 🔸تناسب میان هویت و هویت 🔺 مظهر عشق و و 📢 مرحله ن.ر ثامن https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 🎥🍃
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ✨هفته بسیج بر همه‌ی دلاورمردان و شیرزنان مقاومت اسلامی در جهان مبارک✨ 🔹-🔸🌹🔹-🔸 💠 💯 است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 🌠🍃
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ✅بسيج يعني كل نيروهاي مؤمن و حزب‌ اللهي كشور ما اين كه امام گفتند "بسيج بيست ميليوني" يعني اين. (مقام معظم رهبري 69/9/5) 🔹-🔸🌹🔹-🔸 💠 💯 ماموریت های به https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 🌠🍃
سیاست های رئیس جمهورآمریکادرسال2020.mp3
7.26M
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🌀سخنرانی 🔰 یادداشت ثامن(4) ❌ موضوع: 📛سیاست های رئیس جمهورآمریکادرسال2020 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 📝🍃
تشابه سیاست های دموکرات ها وجمهوری خواهان درآمریکا.mp3
7.69M
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🌀سخنرانی 🔰 یادداشت ثامن(4) ❌ موضوع: ⭕️تشابه سیاست های دموکرات هاوجمهوری خواهان درآمریکا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 📝🍃
نتیجه بااشاراتی به فرمایشات اخیرحضرت آقادردیدارروسای سه قوه.mp3
8.88M
📝🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🌀سخنرانی 🔰 یادداشت ثامن(4) ❌ موضوع: 🔰تبیین قسمتی ازفرمایشات حضرت امام خامنه ای (روحی فداه )دردیدارباروسای سه قوه دررابطه باراهکارهای رفع مشکلات اقتصادی ❓و سوال مطرح شده درسطح جامعه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 📝🍃
📌🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 📢 مرحله ن.روشنگری ثامن 📢 📝 باموضوع: بسیج؛ پیشرو خدمت و امیدآفرین 📌 مرحله 📆 تاریخ: همزمان با •• | پایان ن.روشنگری |•• ق. هدایت و روشنگری خراسان رضوی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃 📌🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نخستين تصاوير از لحظه تبادل «کايلي مور گيلبرت» جاسوس اسرائيلي با سه تاجر ايراني https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌گزينه رياست پنتاگون در دولت بايدن درباره ايران چه گفته بود؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 30 قاری معتز آقایی 🍃حدود30 دقیقه باخدا 🍃💐🍃دور قرآن کریم هدیه به و۷۲تن یارصدیق ایشان ومادرمان ، حضرت مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت وشفای همه مسلمین ✅جهت سرنگونی استکبارجهانی ✅ازبین رفتن صهیونیسم ✅ نجات قدس ازبحرتانهر ✅وظهورمنجی عالم بشریت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالی 🔰" از ثارالله تا بقیة الله ... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شهادت حضرت فاطمه معصومه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای مدافع حرم
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 زیبا با تحسین نگاهم میکرد ولی مهسا در حالی که اخم کرده بود گفت: _خیلی دوست دارم ببینم چی باعث این همه تغییر شده .خودتو بقچه پیچ کردی برای چی و شاید بهتره بگم برای کی؟ در برابر حرفهایش سکوت کردم و بعد از حساب کردن لباس ها از فروشگاه خارج شدیم . به زیبا چشمکی زدم و رو به مهسا گفتم: _قهرنکن خوشگله.آرش ببینه پشیمون میشه ها خندید و گفت: _قهرنیستم واسه خودت میگم.اخه عزیز من این چه تیپیه واسه خودت درست کردی!!! نگاهی دوباره به تیپم کردم و گفتم: _مهسا ببین چقدر خوشگله .اونقدر که حیفم اومد مانتو قبلیم رو بپوشم و همین رو پوشیدم. اره خب با این کتونی های طوسی این تیپ نمیاد.اگه بیای بریم یه کفش سفید ساده هم بگیرم عالیه _هرکاری دوست داری کن فقط بگو تو اون سر وامونده ات چی میگذره _ببین من تا حالا با مانتوهای کوتاه پوشیدن میخواستم خاص باشم ولی الان دلم میخواد با حجاب خاص باشم.نپرس چرا ,چون خودمم نمیتونم بفهمم چرا _روژان عاشق شدی ؟نکنه واسه جلب توجه اون اینکاررو میکنی _عشق چی ؟خیالت راحت عاشق نشدم.بیاین بریم کفش بخرم به خودم که نمیتوانستم دروغ بگویم وقتی که این پوشش را انتخاب کردم فقط دلم میخواست توجه کیان شمس را به خودم ببینم.عاشقش نبودم ولی حس خوبی نسبت بهش داشتم .میدانستم که من جایی در زندگی او نخواهم داشت ولی نمیتوانستم منکر احساسم شوم. بعد از اینکه چنددست مانتو شلوار و کیف و کفش دیگه هم خریدم به سمت ماشین رفتیم که زیبا گفت: _بچه من دیگه دارم میمیرم از خستگی بیاین بریم اون کافی شاپ یه چیزی بخوریم _بریم مهمون من .امروز خیلی خسته اتون کردم بعد از گذاشتن خرید ها داخل ماشین به سمت کافی شاپ آن طرف خیابان رفتیم. طبق معموا هرسه بستنی شکلاتی سفارش دادیم. در حالی که ذهنم درگیر کیان شمس بود زیبابه شانه ام زد وگفت: _زیاد فکرنکن یا خودش میاد یا نامه اش _دیوونه. مهسا که در حال چک کردن گوشیش بود گفت : _بچه ها روزبه امشب تو خونه اش جشن گرفته.میاید بریم؟فقط بچه های کلاس هستند زیبا: _اره .خیلی وقت مهمونی نرفتم .من میام .روژان توهم میای دیگه؟ با یادآوری قولم به کیان گفتم: _نه .نمیام .خوش بگذره بهتونمهسا پوزخندی زد و گفت: _نمیخوای بگی چت شده که انقدر تغییر کردی ؟ _چیزیم نشده .فقط دیگه دلم نمیخواد بیام به این مهمونی ها.میشه دیگه انقدر به من گیر ندید؟ _نه نمیشه.معلوم نیست خانوم عاشق کی شده که از این رو به اون رو شده .دوروز دیگه حتما از اینکه با ما دوست هستی هم خجالت میکشی. مهسا بدون اینکه بگذارد من جوابی بدهم کیفش را برداشت و رفت .زیبا هم به دنبالش رفت تا صدایش بزند. من اما نشستم و فکرکردم . فکرکردم به خدا و امام زمان عج و کیان شمس.وقتی به خودم آمدم که زیبا تماس گرفت و بعد از کلی عذرخواهی گفت مجبور شده با مهسا برود. بعد از پرداخت پول بستنی ها به سمت خانه به راه افتادم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 وقتی به خانه رسیدم با روهام رو به رو شدم که مشغول حرف زدن با تلفن بود و از شواهد پیدا بود که پشت خط دوست دخترش مینا است. با دست به نشانه خاک برسرت دستی تکان دادم و از پله ها بالارفتم. در حال مرتب کردن خریدهایم بودم که روهام بدون در زدن وارد اتاق شد و گفت: _سلامت رو نشنیدم جغله _احیانا ,مامان خانم بهت یاد نداده وارد جایی میشی دربزنی؟ _من هرموقع دلم بخواد درمیزنم _پس منم هرموقع دلم بخواد سلام میکنم! _زبون دراز.میبینم که کلی خرید کردی _فکرنکنم اندازه ای که تو واسه دوست دخترات خرید میکنی ,خرید کرده باشم. _حسود کوچولو میخوای واسه تو هم خرید کنم؟ _از شما به ما خیلی رسیده,دستت دردنکنه.حالا بفرمایید امری داشتید؟ _روژان جونم _نه!!!! _بزار حرف بزنم بعد بگو نه _میدونم دیگه هرموقع میشم روژان جونت یعنی بعدش باید واست کاری انجام بدم!! _چقدر تو باهوشی ,کاملا مشخصه به خودم رفتی. _بلا به دور خدانکنه.بچه پررو _روژان ,جون روهام کمکم کن .فقط تو میتونی کمکم کنی _باشه بابا قسم نخور.بگو چه کمکی از دست من برمیاد؟ _تینا رو یادته؟ _همون دختر جیغ جیغوئه؟ _بینگو آفرین!دقیقا همون.چندوقته خیلی سیریش شده و زنگ میزنه میخوام از دستش راحت بشم. _خب من چیکارکنم؟ _فردا عصر بیا باهم بریم کافی شاپ به اونم میگم بیاد بهش میگم با تو نامزد کردم _یعنی اون نمیدونه من خواهرتم؟ _نه نمیدونه.خودت میدونی من تا کسی رو واقعی نخوام اطلاعاتی بهش نمیدم _باشه میام .روهام تو خسته نشدی؟ _از چی؟ _از همین کارا دیگه؟دوست شدن با دخترای دیگه !!!جدای از اینکه تو با احساساتشون بازی میکنی, اینو که میدونی اونا ناموس کسی دیگه هستند.دوست داری من برم با یکی مثل تو دوست بشم؟ _معلومه که نه.میدونم تو اهل چنین کارایی نیستی که اگه بودی خودم گردن تو و اون پسر رو شکسته بودم!! _چطوریه نوبت من که میشه ,این کارهابده ولی واسه تو ایرادی نداره !!!پس داداش اون دخترا هم باید گردن تو رو بشکنن مگه نه؟ _بیا از منبرت پایین ابجی کوچیکه .نمیخوای کمک کنی خب بگو این حرفا چیه میزنی؟ _من کمکت می کنم ولی تو هم به حرفام فکر کن . _باشه فکرمیکنم.راستی نگفتی رفتی بازارچی خریدی؟؟؟ تمام خریدهایم را به روهام نشان دادم و او با لبخند از من بخاطر انتخاب آنها تعریف کرد و سپس با بوسیدن سرم از اتاق خارج شد. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 صبح با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم . بعد از نماز صبح دوباره شروع به مطالعه کتاب کردم. عطش دانستن زندگیم را دستخوش تغییرات کرده بود . همچون تشنه ای که به دنبال آب است و به هرجایی سرمیزند تا قطره ای آب بیابد ,من هم همانگونه به دنبال فهمیدن و شناخت بیشتر بودم .با شنیدن صدای قار و قور شکمم به خودم آمدم و راهی طبقه پایین شدم تا در کنار خانواده صبحانه بخورم. در حین خوردن صبحانه به روهام گفتم : _روهام تو امام زمان عج رو چقدر میشناسی؟ _زیاد نمیشناسم و قبول هم ندارم, به نظرم اصلا چنین امامی وجود نداره!!! _چرا چنین تصوری داری؟ _خودت یکم فکر کن .وجود امامی که همیشه غایب بوده چه فایده ای داره ؟مگه نمیگن امام میاد تا مردم رو راهنمایی کنه ؟خوب پس این امامی که حضور نداره چطوری میخواد ما رو هدایت کنه؟خواهر ساده من ,به جای فکرکردن به امامی که نیست برو درست رو بخون!!! پاسخی برای سوالش نداشتم و این بیشتر ذهنم را بهم میریخت .با تصور اینکه نکند واقعا امامی وجود ندارد قلبم تیر کشید حس بدی پیدا کردم.خودم خوب میدانستم که دلم میخواهد چنین امامی واقعا باشد .حس پوچی به قلبم سرازیر شد .بدون گفتن حرفی بلند شدم و به اتاقم پناه بردم . بی قرارشده بودم و دلیلش شکی بود که روهام به دلم انداخته بود . بدون توجه به زمان شماره کیان را گرفتم کمی که بوق خورد اشغالی زد .مطمئن شدم که در کلاس است که نمیتواند پاسخ بدهد. با عجله لباس پوشیدم و حتی نگاهی به پوششم نیانداختم . با برداشتن کیفم از خانه خارج و راهی دانشگاه شدم. نمیتوانستم تا پایان کلاسش صبر کنم باید سریع جواب سوالم را پیدا میکردم. نیم ساعت بعد, جلو در اتاقش ایستادم و ضربه ای به در زدم ولی پاسخی نگرفتم . از یکی از مسئولین آموزش ,سراغش را گرفتم و با گرفتن شماره کلاس راهی طبقه دوم شدم. با چند ضربه به در کلاس و شنیدن بفرمایید از او در را باز کردم . کیان با تعجب به من نگاهی انداخت و گفت: _سلام خانم ادیب _سلام استاد.ببخشید مزاحم کلاستون شدم .میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم . کیان نگاهی به ساعتش کرد و گفت : _چندلحظه بیرون تشریف داشته باشید خدمت میرسم _چشم در کلاس را بستم و کنار دیوار ایستادم.کمی که گذشت ,کیان از کلاس خارج شد و به من گفت: _سلام.اتفاقی افتاده.؟ _سلام ببخشید که مزاحم شدم _خواهش میکنم کلاس منم آخراش بود .حالا میگید چی شده که شما با این وضع آشفته به دانشگاه اومدید!!!! _وضع آشفته؟؟ نگاهی به سرتا پایم انداختم با دیدن دکمه های جابه جا بسته شده و روسری شل و ول روی سرم از خجالت لبم را گزیدم و گفتم: _ببخشید میشه من چنددقیقه برم جایی و برگردم _بله حتما تو اتاقم منتظرتون می مونم. _ممنون با خجالت سریع به سمت سرویس بهداشتی دویدم و در دلم خودم را بخاطر این وضع آشفته فحش باران کردم . دکمه های مانتو را دوباره بستم و روسری ام را دوباره مرتب بستم و بعد از مطمئن شدن از وضعم به سمت اتاق کیان رفتم. بعد از زدن چندضربه و با شنیدن بفرمایید او وارد دفترش شدم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 بعد از زدن چند ضربه و با شنیدن بفرمایید کیان وارد دفترش شدم. _سلام استاد _سلام .بفرمایید بشینید روی دورترین مبل نسبت به میز کیان نشستم و به او نگاه کردم . مثل همیشه مرتب بود یک اسپرت طوسی با پیراهنی آبی آسمانی پوشیده بود که او را از همیشه جذابتر نشان میداد.با شنیدن صدایش از آنالیز او دست برداشتم و گفتم: _ببخشید استادچی فرمودید؟ در حالی که لبخند کمرنگی بر لبانش نقش بسته بود گفت: _عرض کردم خدمتتون حالا میگید چه اتفاقی افتاده؟ _خب راستش یه شبهه ای ذهنم رو اونقدر درگیر کرده که آرامش ندارم _واون شبهه چیه؟ _استاد وجود امامی که حضور نداره چه سودی داره؟ _کی گفته حضور ندارند؟ _مگه نمیگید غایبه پس حضور نداره دیگه واسه همین هم شما منتظر ظهورش هستید _نه دیگه .ظهور با حضور فرق داره _متوجه نمیشم چه فرقی داره؟ _ببینید امام بین ما زندگی میکنند .ممکنه من تو خیابون با ایشون برخوردداشته باشم .ممکنه ایشون به خیلیا سلام کرده باشند .ممکنه با بعضی ها همسایه باشند.این یعنی امام حضور داره ولی _ولی چی استاد؟ _ولی اینکه ما ایشون رو نمیشناسیم و وقتی این شناخت به دست میاد که ایشون ظهور کنند یعنی خودشون رو نشون بدهند و بفرمایند من امامتون هستم.تا اینجا سوالی ندارید؟ _نه استاد متوجه شدم _و اما قسمت اول سوالتون فایده وجود امام .من واستون یکی از فوایدش رو میگم شما بعد برو تحقیق کن و فواید دیگه اش رو پیدا کن. _چشم بفرمایید _یه مثال میزنم واستون. تو همه میدانهای نبرد.همه تلاش سربازان کشور ها معطوف این امرِکه پرچم کشورشون همیشه در اهتزاز باشه و دشمن اون رو پایین نیاره و از طرف دیگه تلاش میکنند تا پرچم کشور دشمن رو پایین بیارند.میدونید چرا؟ _حتما بخاطر تعصبشون به پرچم کشورشون. _این شاید کوچکترین دلیلش باشه.مهمترین دلیلش اینه که بالا بودن اون پرچم بالاست چون مایه دلگرمی سربازان و تلاش بیشتر اونا میشه.تا وقتی اون پرچم بالاست همه امید دارن به پیروزی ولی وقتی پایین بیاد دیگه امیدی وجود نداره.حتی تو جنگ هم تا وقتی فرمانده ای وجود داره حتی اگه تو میدون نبرد نباشه و پشت جبهه باشه به نیروها امید میده که یه فرمانده پشت سرشون هواشون رو داره . اعتقاد بچه شیعه ها به وجود امام زنده ,هرچند ایشون رو نبینند اما خودشون رو تنها نمیدونند. اثر روانی این اعتقاد در روشن نگهداشتن چراغ امید در دلها و وادار کردن شیعه ها به خودسازی و آمادگی برای یک قیام جهانی هستش. میبینید وجود امام باعث میشه ما هم دلگرمی داشته باشیم و هم امیدوار باشیم به آینده و زندگی در یک جامعه بدون ظلم و ستم.جواب سوالتون رو گرفتید _بله کاملا. _خب خدا روشکر.خانم ادیب دفعه بعد که دچار شبهاتی شدید که بی قرارتون کرد قبل اینکه اینقدر آشفته بشید تحقیق کنید .تو گوگل سرچ کنید تو سایت های معتبر دنبالش بگردید. احساس کردم از اینکه من انقدر مزاحمش میشم خسته شده .برای همین با ناراحتی گفتم: _چشم .دیگه مزاحم شما نمیشم _خانم ادیب .منظورم این نبود که شما مزاحمید .اتفاقا من خوش حال میشم جواب شبهاتتون رو بدم ولی امروز که با این وضع آشفته دیدمتون نگرانتون شدم.اگر وقتی رانندگی میکردید بخاطر بی قراری و هراسونیتون تصادف میکردید چی؟من همیشه در خدمت هستم و هرموقع سوالی داشتید تماس بگیرید پاسخ میدم و اگر احیانا مثل امروز سرکلاس بودم تو سایتهای معتبر دنبال جوابتون بگردید منم بعد کلاسم تماس میگیرم. حسی نابی از دلنگرانی کیان به وجودم سرازیر شد وباعث شد لبخند بر لب بیاورم و نتوانم لبخندم را جمع کنم .با همان حس خوب گفتم: _چشم.اجازه هست من برم؟ _چشمتون بی گناه.اجازه ماهم دست شماست . _ممنونم و خداحافظ _خواهش میکنم .خدانگهدارتون. کیان مرا تا دم در راهنمایی کرد با حال خوب از دفترش خارج شدم و به سمت خانه رفتم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 هنوز در حیاط را باز نکرده بودم که دستی مردانه روی شانه ام نشست . ترسیده بودم و تنها کاری که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که با کیفم به او بزنم. با شتاب کیف را به فرد پشت سرم زدم که دستش برداشته شد و صدای آخش بلند شد. با شتاب به سمتش برگشتم که با روهام روبه رو شدم که دستش روی دماغش بود و خون از دستش سرازیرشد با وحشت به او نگاه کردم: _وااای داره خون میاد _دختره وحشی جنبه شوخی نداریا ببین با دماغ خوشگلم چیکار کردی؟ _طلبکار هستی؟من علم و غیب داشتم تو مثل جن پشت سرم ظاهر شدی و دستت رو گذاشتی رو شونم.فکرکردم مزاحمه و سزای مزاحمم همینه _خیلی رو داری به خدا.باز کن این در رو همه وضعم پر خون شد _باشه بابا غر نزن.سرتو بگیر بالا خون قطع بشه .بیا بریم داخل در حیاط را باز کردم و به همراه روهام به داخل خانه رفتیم . روهام به سمت سرویس بهداشتی رفت . من هم با عجله به اتاقش رفتم و لباس تمیز برایش آوردم. روهام لباسش را عوض کرد و به آشپزخاته آمد برایش یک لیوان شربت درست کردم و روی میز مقابلش گذاشتم و خودم هم کنارش نشستم. شربت را خورد : _یادت که نرفته قول داده بودی عصر بیای باهم بریم کافی شاپ _نه یادم نرفته فقط بگو ساعت چند حاضر باشم _ساعت شش خوبه . _باشه پس من برم تو اتاقم . به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم . به کیان و حرفهایش فکر کردم . هرروز که بیشتر با او برخورد میکردم بیشتر شیفته میشدم و بیشتر دلم میخواست او را ببینم. این روزها همه فکر و ذهنم را او به خود مشغول کرده بود. برای اولین بار به پسری دل داده بودم . پسری که زمین تا آسمان با من ,خانواده و اعتقاداتم تفاوت داشت. پسری که روز اول سوژه خنده و تمسخر من و دوستانم قرارگرفته بود. آن روزها فکرنمیکردم روزی شیفته او شوم. نمیدانم کیان شمس برایم جذاب بود ,که اعتقاداتش هم مرا جذب کرد و یا برعکس اعتقادات جذابش مرا به سمت او سوق داد , هرچه بود باعث شد از روژانی که این سالها ساخته بودم دور شوم و تبدیل شوم به شخصی که دیگر مثل سابق نیست. نمیدانم کی خوابم برد, وقتی از خواب بیدار شدم که صدای اذان ظهر به گوش میرسید. به سمت سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم . درحال آماده شدن برای نماز بودم که با صدای مادرم که مرا صدا میزد از اتاق خارج شدم و به سمت پذیرایی رفتم. روی مبل نشسته بود و گوشی بی سیم تلفن در دستش بود و به فکر فرو رفته بود. نزدیکش شدم : _سلام مامان جان. کارم داشتید؟ نگاهی به چادر نمازم کرد و گفت: _سلام .میخواستم بگم عصر آماده باش باهم بریم مهمونی خونه هیلدا !! _مامان جان من نمیتونم بیام .خودتون میدونید که از این مهمونی ها که همه دارند فخر فروشی میکنند و از خواستگارهای پولدار دختراشون و یا خودشیفتگی پسراشون حرف میزنند .بدم میاد. درضمن من به روهام قول دادم عصر باهاش برم بیرون. _خوبه خوبه .نمیخواد الکی بهونه بیاری!حتما باید بیای بریم . پسر هیلدا از فرانسه برگشته واسه همین تو باید بیای بریم!!! قبل از اینکه هیلدا جشن بگیره برای اومدن فرزاد ,تو باید باهاش آشنا بشی.پسره همه چیز تمومه ,متخصص اطفال هستش . تو باید کاری کنی که جز تو به کسی نگاه نکنه. با شنیدن حرفهای مادرم عصبانی شدم : _ماااامااان .معلوم هست چی میگید ؟؟!پولدارِ که پولداره به من چه ؟چرا باید انقدر خودمو حقیر کنم که آقا رو به سمت خودم بکشم؟مامان خانم من دخترتم ,چطوری میتونی واسه آینده من بدون رضایت من نقشه بکشی؟؟ _من مادرتم و خوشبختیت رو میخوام .کاش به جای اینکه این همه به نمازت اهمیت بدی یکم هم به مادرت اهمیت میدادی.من هیچ بهونه ای رو قبول نمیکنم عصر اماده میشی تا بریم.برو از الان به فکر لباس و مدل موهات باش.برو منم برم بفکر لباسم باشم _مامان.اصلا گوش میدی من چی میگم؟ _نمیخوام گوش بدم ,برو ببینم وقتمو نگیر در حالی که آماده باریدن بودم به سمت اتاقم رفتم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
پدر شهيدخليلي درباره ی راز سنگ مزار پسرش می گوید: يكي از دوستان رسول واسطه شد، تا سنگي كه بعد از تعويض سنگ داخل حرم امام حسين ساليان سال دست نخورده بود و در انبار حرم بود، سنگ مزار رسول شود وما اين را هديه اي از طرف امام حسين مي دانيم.  شب هاي جمعه كه مزارش مي رويم، هنوز هوا تاريك نشده ميگوييم كه زود برگرديم ، كه رسول از كاروان جا نماند، آخه شب هاي جمعه شهدا مهمان سيدالشهدا هستند. اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو این قضیه برای اسفند سال ۹۲ این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد... صبح روح الله (برادر شهيد) اومد دنبالم ورفتيم بهشت زهرا منتظر شديم حكاك اومد...، يه نگاه به ما انداخت گفت :"ببخشيد اين سنگ مزار كيه؟"گفتيم:" چه طور؟" ، گفت:"اصلا نمي دونستم قراره امروز بيام اينجا بنويسم"  ودر ادامه گفت:"ديشب خواب ديدم از طرف حرم امام حسين عليه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدي رو ضريح آقا قرآن بنويسي" دوست رسول گفت :" ما كه خشكمون زد، وقتي بهش گفتيم سنگ رو از حرم امام حسين آوردن و قراره براي يه شهيدي نصب بشه حالش منقلب شد..." این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2