eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄ 📣 (با توجه به برخی از شواهد این سخنرانی در شهر مدینه ایراد شده ) 1️⃣ ویژگیهای پیامبر ♦️پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) امين وحی پروردگار و خاتم پيامبران و بشارت دهنده رحمت و بيم دهنده كيفر الهی است. 2️⃣ ويژگيهای رهبر اسلامی ♦️ای مردم! سزاوارترين اشخاص به خلافت، آنكه در تحقق حكومت نيرومندتر و در آگاهی از فرمان خدا داناتر باشد، تا اگر آشوبگری به فتنه گری برخيزد به حق باز گردانده شود و اگر سر باز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامی مردم باشد هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلكه آگاهان دارای صلاحيت و رای و اهل حل و عقد (خبرگان ملت) رهبر و خليفه را انتخاب می كنند كه عمل آنها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است، آنگاه نه حاضران بيعت كننده حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابی ديگر را خواهند داشت آگاه باشيد! من با دو كس پيكار می كنم، كسی چيزی را ادعا كند كه از آن او نباشد و آن كس كه از ادای حق سر باز زند. ای بندگان خدا! شما را به تقوی و ترس از عذاب خدا سفارش می كنم، زيرا تقوای الهی بهترين سفارش مومنان و بهترين پايان نامه كار در پيشگاه خداست، مردم! هم اكنون آتش جنگ بين شما و اهل قبله شعله ورشده است و اين پرچم مبارزه را جز افراد آگاه و بااستقامت و عالم به جايگاه حق بدوش نمی كشند بنابراين آنچه فرمان دادند انجام دهيد و از آنچه نهی كردند توقف كنيد و در هيچ كاری تا روشن نشود شتاب نكنيد، زيرا در آنچه شما اكراه داريد توان تغييراتی داريم. 3️⃣ پرهیز از نیرنگ دنيا ♦️آگاه باشيد! همانا اين دنيا كه آرزوی آن را می كنيد و بدان روی می آوريد و شما را گاهی به خشم می آورد و زمانی خشنود می سازد، خانه ماندگار شما نيست و منزلی نيست كه برای آن آفريده و به آن دعوت شديد، آگاه باشيد نه دنيا برای شما جاودانه و نه شما در آن جاودانه خواهيد ماند. دنيا گرچه از جهتی شما را می فريبد ولی از جهت ديگر شما را از بديهايش می ترساند، پس برای هشدارهايش از آنچه مغرورتان می كند چشم پوشيد و به خاطر ترساندنش از طمع ورزی در آن بازايستيد، به خانه ای كه دعوت شديد سبقت گيريد و دل از دنيا برگيريد و چونان كنيزكان برای آنچه كه از دنيا از دست می دهيد گريه نكنيد و با صبر و استقامت بر اطاعت پروردگار و حفظ و نگهداری فرامين كتاب خدا، نعمتهای پروردگار را نسبت به خويش كامل كنيد. آگاه باشيد! آنچه برای حفظ دين از دست می دهيد زيانی به شما نخواهد رساند!. آگاه باشيد! آنچه را با تباه ساختن دين به دست می آوريد سودی به حالتان نخواهد داشت خداوند دلهای ما و شما را به سوی حق متوجه سازد و صبر و استقامت عطا فرمايد. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲روز . ..mp3
11.15M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و بیست و هفتم : خطبه ۱۷۵ تا خطبه ۱۷۳
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄ 📣 (برخی از شارحان نوشتند، این خطبه را هنگامی که به ستون مسجد تکیه داده بود ایراد فرمود. ) 1️⃣ نكوهش غافلان ♦️ای بی خبرانی که لحظه ای مورد غفلت نيستيد و ای ترک کنندگان فرامين الهی که از تمامی کارهايتان بازخواست می شويد! شما را چه شده است که از خدای خود روی گردان و به غير او گرايش داريد؟ چونان چارپايانی که چوپان آنها را در بيابانی وَبا خيز و آب هايی بيماری زا رها کرده است. گوسفندان پروار را می مانيد که برای کارد قصّاب آماده اند، ولی خودشان نمی دانند! چه آن که هر گاه به گوسفندان با مقداری علف نيکی کنند، يک روز خود را يک عمر پندارند و زندگی را در سيرشدن شکم ها می نگرند. 2️⃣ علوم بی پايان امام (علیه السلام ) ♦️سوگند به خدا! اگر بخواهم می توانم هر کدامِ شما را از آغاز و پايان کارش و از تمام شئون زندگی اش آگاه سازم، امّا از آن می ترسم که با اينگونه خبرها نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کافر شويد. آگاه باشيد! که من اين اسرار گرانبها را به ياران رازدار و مورد اطمينان خود می سپارم. سوگند به خدايی که محمّد(صلی الله علیه و آله) را به حق برانگيخت و او را برگزيد. جز به راستی سخن نگويم. پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) همه اطّلاعات را به من سپرده است و از محلِّ هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می يابد و پايان اين حکومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاه کرده است. هيچ حادثه ای بر من نگذشت، جز آن که در گوشم نجوا کرد، و مرا مطّلع ساخت. 3️⃣ ويژگيهای امام علی (علیه السلام ) ♦️ای مردم! سوگند به خدا من شما را به هيچ طاعتی وادار نمی کنم، مگر آن که پيش از آن، خود عمل کرده ام و از معصيتی شما را باز نمی دارم، جز آن که پيش از آن ترک گفته ام. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄ 📣 (درباره طلحه فرزند عبیدالله در سال ٣٦ هجری در آستانه جنگ جمل فرمود:) 🔹افشاء ادعاهای دروغين طلحه ♦️تا بوده ام مرا از جنگ نترسانده و از ضربت شمشير نهراسانده اند. من به وعده پيروزی که پروردگارم داده است، استوارم. به خدا سوگند! او (طلحئ بن عبيدالله) برای خونخواهی عثمان شورش نکرد، جز اينکه می ترسيد خون عثمان از او مطالبه شود، زيرا او خود متّهم به قتل عثمان است، که در ميان مردم از او حريص تر بر قتل عثمان يافت نمی شد. برای اينکه مردم را دچار شک و ترديد کند، دست به اينگونه ادّعاهای دروغين زد. سوگند به خدا! لازم بود طلحه، نسبت به عثمان يکی از سه راه حل را انجام می داد (که نداد). اگر پسر عفّان ستمکار بود، چنان که طلحه می انديشيد سزاوار بود با قاتلان عثمان همکاری می کرد و از ياران عثمان دوری می گزيد؛ يا اگر عثمان مظلوم بود، می بايست از کشته شدن او جلوگيری می کرد و نسبت به کارهای عثمان عذرهای موجّه و عموم پسندی را طرح می کرد (تا خشم مردم فرو نشيند) و اگر نسبت به امور عثمان شکّ و ترديد داشت، خوب بود که از مردم خشمگين کناره می گرفت و به انزوا پناه برده و مردم را با عثمان وا می گذاشت. امّا او هيچ کدام از سه راه حل را انجام نداد و به کاری دست زد که دليل روشنی برای انجام آن نداشت و عذرهايی آورد که مردم پسند نيست. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
(به مناسبت سالروز ارتحال آیت الله بهجت(ره)) آیت الله بهجت در 1334 ق. تولد یافت. پس از طی مراحل علم و تزکیه نفس به درجات والای معنوی رسید. وی در سال 88 ش. در حرم حضرت معصومه آرام گرفت. از آن روز، مسجد فاطمیه اشک در دیده پنهان کرد و درب چوبی مسجد، همچون ستون حنانه ناله کرد. در میان معاصرین و ره یافتگان و بزرگان خودساخته و متخلّق که ما می شناسیم، از همه فقیرتر بود. در زندگی جلوه خدا بود؛ حرکات و سکناتش، قیام و قعودش، محبت و اخمش، نماز و درسش، خورد و خوراکش و حتی خوابش یقیناً برای خدا بود؛ یعنی هیچ ضایعات عمری نداشت. او یک معامله با خدا کرده بود، إنّا للّه را که گفته بود، باورش آمده بود که مال خداست و جز برای خدا برای کسی حساب باز نکرده بود. به راستی او عارفی بزرگ بود.
رمان معجزاتی از امام زمان (عج) نویسنده : زهرا قزلباشی این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞 این داستان : دل آرام من... پرسیدم: درست است که هر کس امام حسین علیه السلام را شب جمعه زیارت کند، از عذاب قیامت در امان است؟ - بله همین طور است. ناگهان دنیا و هر آنچه در آن بود، در چشم هایت موج انداخت، طوفانی در نگاهت به پا شد که آرامش را از قلب من کند و لایه‌های تودرتوی هوا را هزار تکه کرد. اشک روی گونه هایت جاری شد و اندوه آشنایی بر دلم چنگ انداخت. اندوهی که تنها نیمه شب‌ها گریبان گیرم می‌شد، از اعماق درونم زبانه کشید. و بعدها به یاد آوردم که آن قرابت به خاطر نیمه شب‌هایی بود که به یاد گریه‌های نیمه شب امام زمانم در تاروپودم رخنه می‌کرد. هر وقت آن لحظه را تداعی می‌کنم، تمام غم‌های عالم در طرف چپ سینه‌ام یکجا جمع می‌شود و آنقدر به سینه می‌کوبد که وارد می‌شود. در تمام شریان هایم رسوخ می‌کند. در تمام سلول هایم راه می‌یابد. نفس در سینه حبس می‌شود. زندگی در برابرم بی ارزش می‌شود. مرگ قد علم می‌کند و اگر اشک پا در میانی نکند، بغض گلو را خفه کرده و کارم تمام می‌شود. من که تو را نشناخته بودم، چرا آنقدر از تو سؤال می‌کردم؟ چرا از تو پرسیدم: آنچه ادا کردم قبول است یا نه؟ مگر آن خمس متعلق به تو نبود؟ و مگر نه این است که تنها تو باید آن را می‌پذیرفتی و یا رد می‌کردی؟ تو اگر معصوم نبودی چطور اینقدر آرام و بی دغدغه به سؤالات من جواب می‌دادی؟ و اگر مظلوم نبودی که شناخته بودمت. دل آرام معصوم مظلوم من! دو راهی رو به رو چون دو راهی انسان در برابر خیر و شر بود. یک سوی جاده، زمین چند سادات یتیم بود که حکومت آن را غصب کرده بود و یک سو راه هموار برای هر که از خدا می‌ترسید. به عادت همیشه خواستم از راه دوم ادامه بدهم که تو وارد جاده سادات شدی. گفتم: این راه سادات یتیم است ما از آن عبور نمی کنیم. - این زمین جدّ ما امیرالمومنین علیه السلام و ذرّیه و اولاد اوست. بر پیروان او تصرف اش حلال است. از آن عبور کردیم. هر دو. تو جلو و من پشت سر تو. وقتی اسب هایمان در کنار هم قرار گرفتند تو دست مرا گرفتی. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 این داستان : دل آرام من... رسیدیم به دو راهی معروف دیگر به نام راه سلطانی و راه سادات. تو بی درنگ از خم پیچ راه سادات وارد شدی. گفتم: بیا از راه سلطانی برویم. همان طور که می‌رفتیم، جواب دادی: نه از راه خودمان می‌رویم و به راهت ادامه دادی. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که وارد همین کفش داری شدیم بی آنکه از خیابان یا کوچه ای گذر کرده باشیم. از ایوان گذشتیم. از همین طرف که ایستاده ایم سمت شرقی طرف پا. به رواق مطهّر رسیدیم. تو اذن دخول نخوانده داخل حرم شدی. گفتی: زیارت کن. - خواندن نمی دانم. - برایت بخوانم؟ و شروع کردی: أاَدْخل یااللَّه. گفتم: أاَدخل یااللَّه. - السلام علیک یا رسول اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.... خواندی و خواندم. سلام دادی و سلام دادم. رسیدیم به امام زمان (عج). گفتی: امام زمانت را می‌شناسی؟ - چرا که نشناسم؟ - سلام کن بر امام زمانت. - السلام علیک یا حجّة اللَّه یا صاحب الزّمان یا بن الحسن (عج) لبخندی زدی. خال گونه ات، زیبایی لبخندت را چندین برابر کرد، جواب دادی: علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته. داخل شدیم. هر دو ضریح را چسبیدیم و بوسیدیم. صدای نفس هایت را می‌شنیدم. گره خوردن انگشت هایت را به ضریح می‌دیدم. زمزمه می‌کردی. چشم می‌دوختی. چشم می‌گرفتی. دنیای درون چشم هایت موج می‌انداخت و ساکن می‌شد. عطر پیراهنت در من پیچیده بود. مدتی بعد کناری ایستادی. گفتی: زیارت کن. و من عذر آوردم که نمی توانم. - کدام زیارت را برایت بخوانم؟ - هر کدام که بهتر است؟ - زیارت امین اللَّه افضل است. و شروع کردی: السّلام علیکما یا امین اللَّه. و خواندم:...... چراغ‌های حرم روشن شده بود. اما حرم به نور دیگری می‌تابید که نور چراغ‌ها در برابر آن ناچیز بود. تو داشتی می‌خواندی. من چشم به دهان تو دوخته و می‌خواندم. یک لحظه کسی از درون گفت: این نور صورت اوست که حرم را روشن کرده است. خوب که نگاه کردم منبع این نور را در صورت تو یافتم. چرا دقت نکردم؟ چرا نشناختمت؟ ندانستم که آینه نور خدا در زمین تنها یک نفر است. نفهمیدم آینه دار جهان و هر چه در آن است فقط دو چشم است. زیارتت که تمام شد، از سمت پایین پا آمدی به پشت سر و طرف شرقی ایستادی، از صورتت نور می‌بارید. اللهم کل لولیک الفرج🌹🌹 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 این داستان: دل آرام من.... گفتی: جدّم حسین علیه السلام را زیارت می‌کنی؟ غم روی صورتت نشست. به یاد حرف‌هایی که بین ما ردّ و بدل شده بود افتادم. - بله امشب شب جمعه است. و شروع کردی به خواندن زیارت وارث. اذان گفته شده بود. مردم فوج فوج برای نماز جماعت به مسجد پشت حرم می‌رفتند. گفتی: به جماعت ملحق شو. نور صورتت خیره کننده شده بود. بی آنکه حرفی بزنم، پشت سرت به راه افتادم. تو از من جدا شدی و جلو رفتی. از تمام صف‌ها گذشتی و نزدیک امام جماعت ایستادی. هنوز امام جماعت شروع نکرده بود که تو نمازت را شروع کردی. من به امید دیدار دوباره تو بعد از نماز، جایی میان صف‌های به هم پیوسته پیدا و به امام جماعت اقتدا کردم. نماز که تمام شد دیگر تو را ندیدم. آشوب به دلم افتاد. از مسجد بیرون زدم و به دنبالت گشتم. آرامش چشم هایت به یادم آمد، خودم را به حرم انداختم. ناگهان زنگی در حافظه‌ام زده شد و صدایت در گوش هایم پیچید: پیروان من. وکلای من! قلبم در سینه مچاله و صدا در گلویم خفه شد. تو را باید چه صدا می‌زدم؟ چرا حتی نامت را نپرسیده بودم؟ حرم دور سرم می‌چرخید. عکس صورتت در آینه کاری‌های صحن و سرا افتاده بود. عطر پیراهنت هنوز در سینه‌ام پیچیده بود و دست هایم... چشم‌های خیس ات در آسمان حرم نقش بسته بود. ناگهان به یادم آمد که کفش هایمان را به کفشدار داده بودیم. به سراغش رفتم. پرسیدم: تو همراه من را ندیدی؟ - بیرون رفت، مگر آن سید دوست تو بود؟ فقط نگاهش کردم. دوباره پرسید: آن آقا دوست شما بود؟ هق هق زدم. فریاد کشیدم و از کفشداری بیرون زدم. کالبد نیمه جانم را بین مردم می‌کشیدم و تو را جستجو می‌کردم. کاش هزاران جان دیگر داشتم و آن را در گستره زمین به دنبال تو می‌کشاندم. تو داشتی نگاهم می‌کردی و می‌دیدی که چه طور در آن هیاهو به دنبالت می‌گردم. بعد از آن هر جا می‌رفتم، می‌دانستم تو داری نگاهم می‌کنی و خوب می‌دانم حالا هم در دایره چشم‌های تو جایی برای من هست که اگر این طور نبود پس آن غروب نباید من زنده بمانم. همسفر خوب من! آه که چه قدر خسته ام، مدت هاست اندوه ممتدّی به سراغم می‌آید که زود خسته‌ام می‌کند. از مردم بریده ام. بغداد را با کارخانه و همه دم و دستگاهش رها کرده‌ام و آمده‌ام اینجا. غروب‌ها به حرم می‌آیم، به یاد آن غروب، همه جا را لمس می‌کنم، وجب به وجب این حرم را جستجو می‌کنم و می‌بویم. هنوز اینجا آکنده از عطر پیراهن توست. به آنجاهایی که با هم بوده ایم سر می‌زنم و آن غروب را در خیال تکرار می‌کنم. تو از دور دست‌ها می‌آیی، از بیابان رو به رو. با همان عمّامه سبز و خال روی گونه ات که زیبایی معصومانه ای به چهره ات داده است. از دور سلام می‌کنی. دست هایت را از هم می‌گشایی و مرا درآغوش می‌فشاری. من ندیده و نشناخته محو جمالت می‌شوم. جواب سلامت را می‌دهم، در آغوش می‌گیرمت و می‌بوسمت، تو چشم در چشم هایم می‌دوزی در اعماق نگاهت زمین و زمان و آنچه در آن است چرخ می‌زند. می پرسی: خیر باشد حاج علی کجا می‌روی؟ و من جواب می‌دهم، تو آن وقت پلک هایت را فرو می‌بندی و می‌گشایی. چشم هایت آینه ای شده است که جهان را با تمام وسعتش در خود جا داده است. من خود را در اعماق نگاهت می‌یابم. غوطه ور میان زمین و آسمان. نجم الثاقب، حکایت ۳۱، ص ۴۸۴ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🔴گناه زیاد، سنگینی می آورد! 🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 💢دیدید بعضی ها می خواهند دو رکعت نماز صبح بخوانند، انگار یک کوه، پشت آنها افتاده، هر چه آنها را صدا می کنید ، مثل اینکه بختک روی آنها افتاده است❗️ 👈اینها همه بر اثر گنـــــاهان زیاد است‼️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
سید میگفت! هرڪے تو بسآط امام حسین گم بشہ پیدآ میشہ(:♥️ •••••🕊🌱 دیگھ باورم شدھ خدا هرڪسیو ڪھ دوس دارھ مِهر و توے دلش میزارھ... :)♥️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
👌دها دلیل برای رای دادن دارم ... ❤️اما امسال این جمله در وصیت نامه 🌹حاج قاسم🌹به مهمترین دلیلم تبدیل شده: 🇮🇷جمهوری اسلامی حرم است و ما باید با تمام توان از این حرم دفاع کنیم🇮🇷 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2