eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
697 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲روز ....mp3
8.15M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و سی و دوم : خطبه ۱۶۲ تا خطبه ۱۶۱
رمان معجزاتی از امام زمان (عج) این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💕💫💕💫💕💫💕💫 رمان این داستان : رفیق طفلک ننه! من هر وقت این جوری می‌شم، می‌شینه بالای سرم، سرم رو به سینه اش فشارمی ده. انگشتاشو لای موهام می‌بره و من رو ناز می‌کنه و هی قربون صدقم می‌ره. اما امروز فرق داشت، وقتی حالم خراب شد مثل همیشه رفتند سراغ میرزا احمد. من همین جور داشتم تو رو صدا می‌زدم، درست و حسابی نفهمیدم چی شد؛ اما وقتی میرزا احمد اومد و رفت، خونه یه جور دیگه ای شد. ننه انگاری گُر گرفته بود. چند بار خونه رو با چشمای خیسش ورانداز کرد، بعد به آقام گفت: اگه تموم خونه رو بفروشیم، نمی تونیم خرج عمل بچه رو درآریم. همون جوری که حرف می‌زد یکهو بغضش ترکید و بلند بلند گریه کرد. داش حسین از اوّل پیش من بود، تا اومد ننه رو دلداری بده، بغضش ترکید! فهمیدم چی شده بود؛ میرزا احمد به جای اینکه به فکر پای من باشه، پای یه عالمه پول رو کشیده بود وسط. آقام گفت: اون که اهل دنیا نیست، پول رو بهونه کرده. و الا... انگار آقامم بغض کرد که وسط حرفش صداش گرفت و دیگه نتونست حرفی بزنه. خودت خوب می‌دونی که حال و هوای خونه خیلی خراب شده رفیق. همه اش هم به خاطر منه، کاش دایی اینجا بود، اگر الان دایی اکبر اینجا بود همه چیز فرق می‌کرد، همه خوشحال بودند، همه می‌خندیدند، دایی هر وقت میاد اونقدر سوغاتی میاره. اونقدر قصه‌های قشنگ از سفرش تعریف می‌کنه که آدم رو سر حال میاره؛ امّا خیلی وقته که ازش خبری نیست. امّا تو حتماً می‌دونی الآن کجاست. می‌دونی تو بیابونه یا شهره، مگه نه؟ نمی دونم تو الآن خوابی یا بیدار رفیق. امّا داش حسین گفته خیلی خوبه من برای سلامتی ات دعا کنم، منم الآن مثل هر شب تا وقتی که خوابم ببره دعا می‌کنم. شبت بخیر باشه رفیق. ادامه دارد... این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 رمان این داستان: رفیق امروز یه گنجشک اومده بود روی دیوار حیاط، خواستم با تیرکمون بزنمش. تیرکمون رو برداشتم و یه سنگ توش گذاشتم. پای چپش رو نشونه گرفتم؛ امّا تا اومدم بزنمش پای چپ خودم تیر کشید، همونجا که ورم کرده. فکرکردم تو خوشت نیومد که من گنجشکه رو بزنم، سنگ رو انداختم رو زمین. تیرکمون رو زیر تشکم قایم کردم. حیونی یه عالمه وقت حواسش رفته بود پی درخت‌ها اون قدر رو دیوار موند که دوباره هوس کردم بزنمش که یکهو داش حسین اومد. خودت که می‌دونی چقدر دوسش دارم. چشماش عینهو تیله هست. هر دفعه یه رنگ می‌شه. یه بار که بهش گفتم چشماش چه جوریه، گفت: خدا کنه دلم یه رنگ باشه. نفهمیدم چی گفت. داش حسینم خیلی با سواده. همه می‌گن به خان دایی رفته. مثل او همیشه کتاب می‌خونه، ولی من... به درس اصلاً علاقه ندارم. داشتم برات می‌گفتم داش حسینم برام یه قصّه تعریف کرد. قصّه اون مرد که مثّ من شده بود و تو خوبش کردی. بهش گفتم: من چی کار کنم امام زمان شفام بده. راستشو بخوای ترسیدم بهش بگم که باهات رفیق شدم و تو تنهایی‌ام چی بهت می‌گم. ترسیدم اگه بفهمه باهام دعوا کنه. داش حسین جواب داد: صداش بزن. براش دعا کن. اگه اون از خدا بخواد، تو حتما شفا می‌گیری. به داداش چیزی نگفتم، ولی خودت می‌دونی که من همیشه از تو می‌خوام که شفام بدی. من که با تو کلّی رفیق شدم؛ همه فکر می‌کنن این درد پا منو آروم کرده، هیچکی نمی دونه که یاد تو همیشه درد منو ساکت می‌کنه. همین یه ساعت پیش که از درد، نفسم بند اومده بود، وقتی تورو صدا زدم، خودت یه کاری کردی که زود خوابم برد. منو تو که باهم دوست شدیم حرف همدیگر رو زمین نمی گذاریم مگه نه! این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 رمان این داستان : رفیق امروز یه گل تازه تو باغچه پیدا کردم، یه گل قرمز. به قول داش حسین: یه گل قرمز وحشی. داش حسین گوشه اتاق نشسته بود و کتاب می‌خوند. ازش خواستم منو ببره کنار باغچه. طفلک داش حسین! فوراً کتابشو کنار گذاشت. منو بغل کرد و تا باغچه برد. وقتی میرم تو بغل این و اون، آرزو می‌کنم که ای کاش خودم راه می رفتم رفیق! نه این که قبلا خودم می‌تونستم راه برم، الان برام خیلی سخته. اما تا حالا به هیچ کس جز تو نگفتم. حتی یه بارم نگفتم. باید یه کمی خودم رو روی زمین می‌کشیدم تا دستم به اون گل بزرگه برسه. آروم خودمو روی زمین می‌کشیدم که یکهو دستم رفت تو یه چاله کوچیک گل. بی اختیار بلند گفتم آخ. داش حسین دوید و دستمو از چاله بیرون کشید. من تا دستامو دیدم، زدم زیر خنده. خیلی بلند. داش حسین سرش رو خم کرد و پشت گردنمو بوسید. صداش شکست و گفت: چرا نگفتی ببرمت اونجا؟ بهش نگفتم وقتی بغلم می‌کنه، خجالت می‌کشم. فقط سرمو چرخوندم طرفش و دیدم صورت و چشماش عین هلو قرمز شده. زود پشت شو به من کرد و بلند شد. خودم فهمیدم چه خبر شده بود، اما هیچی نگفتم. دستمو دراز کردم. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🍁دݪ‌گٻر‌نباش! دلٺ‌ڪہ‌گیرباشد،رهانمےشو‌؎ یادٺ‌باشد... خدابندگانش‌ࢪا باآنچہ‌بِدان‌‌دلبسٺھ انـدمےآزماید:)✨🌱 +شہیدهمٺ🌿 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
میثم_‌مطیعی_و_آهنگران_با_نوای_کاروان.mp3
2.55M
📢 صوت | - 🌴با نوای کاروان از نو بخوان آهنگران 🌿 چون در باغ شهادت را کلید آورده‌اند 🌷به یاد شهدای بخصوص سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🌺 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ♦️اسرائیل هر سال، ۲۰هزار تن کرفس به مسکو صادر می کرد و ۹۰ درصد بازار کرفس مسکو را در اختیار داشت. ✅تا اینکه یک جوان تالشی تصمیم گرفت پای این رژیم را از بازار روسیه قطع کند و با تولید و عرضه ی کرفس مرغوب آن هم با نصف قیمت توانست بازار مسکو را در دست بگیرد. کار تا آنجا پیش رفت که کانال ۱۳ اسرائیل بیان کرد؛ ❌ با از دست رفتن بازار مسکو هزاران تن کرفس در مزارع شهرک های اشغالی هدر رفت، این یک جنگ واقعی بین کشاورزان ما و کشاورزان ایرانی است. 💯فعالیت‌های محمد طهماسبی از تالش، بازتاب گسترده‌ای در بین تجار رژیم صهیونیستی داشته است. به‌طوری‌که رسانه‌های رژیم اشغالگر قدس خسارت‌های کلان تجار این کشور در زمینه صادرات کرفس در طول سال‌های گذشته را ناشی از حضور این جوان ایرانی در بازار روسیه می‌دانند. / منبع خبر: فارس 🔸💠🔹 🏞 🔴 جنگ ڪرفسی ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• ♦️تصویری از حضرت آيت الله خامنه‌ای در حال نام نويسی برای حضور در انتخابات ۲۳ شهريور ۱۳۶۰ 🔸💠🔹 🏞 🔴 عڪس انتخاباتی 👌 ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─