eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
654 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(91).mp3
15.22M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز صد و پانزدهم : ختم نهج البلاغه ، خطبه ۱۹۲ بند ۱۲ تا ۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانی از عاشقانه های شهدا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• ظرف های ناهار رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم، سینی چایی رو برداشتم و به سمت مبل ها رفتم. کنار کاوه نشستم و استکان چاییم رو در دست گرفتم. - با آقای حجتی صحبت کردی؟! مژده خنده ای کرد و لب زد. + توی اتاق که آراد بود. چشم غره‌ای بهش رفتم و به کاوه خیره شدم. + مگه با تو نیستم! باهاش تماس گرفتی؟! کاوه شکلاتی برداشت و گفت: + آره صحبت کردم. ولی راجب مهریه و اینجور چیزا ازش چیزی نپرسیدم، کِی تعداد سکه ها رو تعیین کردید؟! - والا سکه ها رو پدر حجتی گفته بود هر چی من بگم همونه، عصر همون شبی که قرار بود بیان خواستگاری مامان بهم گفت منم گفتم که آدم ها با قلبشون زندگی میکنند‌‌، نه تعداد سکه! تعداد سکه و مادیاتش اصلا برام مهم نیست و فرقی نمیکنه چند تا سکه مهرم باشه. دیگه قبل از خوندن صیغه تعداد چهارده تا مشخص شد. کاوه آهانی گفت و دوباره مشغول دیدن تلویزیون شد. موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم و دیدم که چندین تماس بی پاسخ از آراد دارم. خیلی سریع شمار‌ه‌اش رو گرفتم، که پس از چند بوق جواب داد. + سلام خانومم، حالت خوبه؟! ‌نگاهی به کاوه انداختم که کنجکاو بهم خیره شده بود. آراد چند تا جمله رو تکرار کرد که در جوابش با تته پته گفتم: - ‌سلام مرجان خوبی عزیزم؟! آره آره، مدارک رو آوردی؟! باشه میام، قربانت خداحافظ. استکان چایی رو بر روی میز قرار دادم و به سمت اتاقم دویدم، شماره مژده رو پیدا کردم و بهش پیامکی دادم. " مژده آراد اومده دنبالم بریم بیرون. تو رو خدا کاوه چیزی متوجه نشه ها! مامان بابا می‌دونن ولی کاوه بو نبره. من از در پشتی میرم، حواست باشه!" خیلی سریع لباس هام رو تعویض کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم و به سمت در حیاط دویدم. با دیدن ماشین آراد دستی براش تکون دادم که بعد از چند ثانیه کنار پام ترمز کرد. در رو باز کردم و توی ماشین نشستم. لبخندی زدم. - سلام، خوبی؟! ببخشید معطل شدی. نگاهش چرخید روی صورتم و با لبخند بهم خیره شد. نگاهم رو دزیدم، خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم و به چشماش زل بزنم. + خانومم من رو ببین. با لحنی بچه‌گانه و کشیده گفتم: - آراد اینجوری نگاه نکن خجالت میکشم! + بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی. تو هم آنقدر زیبایی که شورش را درآوردی. دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و جیغ خفیفی کشیدم، با دستم به بازوی آراد زدم و گفتم: - آراد اینجوری میکنی من غش میکنما! دلم واسه اون خنده هات و شعرات ضعف میره دیوونه اینجوری با دلم بازی نکن! چونه‌ام رو توی دستش گرفت و به اجبار صورتم رو به سمت خودش چرخوند که نگاهم به چشمای آبیش قفل شد. + حرفای تازه میشنوم دلبر، نگفته بودی‌‌‌‌! خجالت کشیدم و لب پایینم رو گزیدم. با این حرکتم خنده‌ی نسبتا بلندی کرد که این بار من گفتم: - خبر‌ داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟ چرا اینگونه،کافرگونه،بیرحمانه می خندی؟! اینبار صدای قهقهه‌اش بلند شد و با خنده استارت زد. + پس تو هم طبع شاعری داری دلبرکم. با خنده لب زدم: ‌- به شما رفتم دیگه آقایی. قهقهه کنان سری تکون داد و به سمت مطب دکتر عباسی حرکت کرد. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 • https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• مدارک پزشکی رو توی کیفم قرار دادم و با عجله یکی یکی پله ها رو پایین اومدم. به محض سوار شدنم آراد با چهره‌ای آشفته گفت: + دکتر چی گفت؟! نفس بلندی کشیدم که حاکی بغض توی گلوم بود، قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت. + مروا جانم حالت خوبه؟! دکتر بهت چی گفته؟! لعنت به اشک‌هام که راه باز کردن روی صورتم که از خفگی نمیرم. بی هوا خودم رو پرت کردم توی آغوشش که دستاش بدون لحظه ای مکث حلقه شد دور شونه هام، با صدایی پر از بغض لب زدم. - آراد خانم عباسی گفت که خوب میشی. گفت بدون شیمی درمانی هم میتونی بهبودیت رو به دست بیاری از طریق روش های دیگه. هق زدم و دوباره گریم رو از سر گرفتم. - خدایا باورم نمیشه. خدایا شکرت. حلقه‌ی دست آراد دور شونه هام شل شد که با فین فینی از آغوشش بیرون اومدم. رنگش پریده بود و چندان حال مساعدی نداشت. درب بشکه رو باز کردم و به سمتش گرفتم. با دستش بشکه رو پس زد و سرش رو، روی فرمون گذاشت، انگار اون هم مثل من با شنیدن این خبر شکه شده بود. گریه کنان لب زدم. - آراد ببین همه چیز درست شد. آراد باورم نمیشه‌، خدایا شکرت. تو خوب میشی آراد، دیگه مال هم میشیم. دیگه هیچی از خدا نمی خوام هیچی ... هق هقم اوج گرفت و سرم رو، روی داشبود گذاشتم، با شنیدن صدای در ماشین سرم رو بلند کردم که متوجه شدم آراد از ماشین خارج شده. از پشت شیشه بهش خیره شدم دستاش رو دور گردنش حلقه کرده بود و به سمت جلو حرکت می کرد، نفس کم آورده بودم درب بشکه رو باز کردم و چند قلپ آب ازش خوردم. از ماشین پیاده شدم و به طرف آراد رفتم. روبروش ایستادم و توی چشمای آبیش زل زدم. - خوبی تو؟! نگاهی به اطراف کرد و دستش رو به سمت صورتم آورد‌، قلبم از کوبش ایستاد. روسریم رو کمی جلو آورد و لب زد. + خوبم عزیزم. نمی دونم چی بگم واقعا! فقط میتونم بگم خداروشکر، صد هزار مرتبه شکر. دستش رو توی جیبش بُرد و جعبه‌ی قرمز رنگی رو از جیبش بیرون آورد. چشمام از خوشحالی برقی زد و با شیطنت گفتم: - آرادی این مال منه دیگه؟! اَبرویی بالا انداخت که بلند خندیدم دستم رو به طرف دستش بردم، دستش رو عقب کشید و گفت: + اینجا؟! به کوچه نگاهی انداختم و گفتم: - آراد اذیت نکن دیگه بازش کن‌! مچ دستم رو گرفت و همراه خودش به سمت ماشین کشید، سوار ماشین شدیم که جعبه قرمز رنگ رو باز کرد با دیدن آویزی با شکل قلب ذوق زده لب زدم. - ‌وای آرادی این مال منه؟! لبخندی زد به ذوق کردنم و کش دار بله ای گفت. آویز رو از دستش گرفتم و توی هوا تکونش دادم، لبخند پهنی زدم و گفتم: - اینجاست که شاعر میفرماید: مدتی هست‌ که درگیر سوالی شده‌ام! توچه داری که من، اینگونه هوایی شده ام. بلند بلند خندید و دستی به چشمام که نسبتاً خیس اشک بودند کشید. +از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل! من برای داشتنت باید که مولانا شوم. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 • https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• پلاستیک های خرید رو توی دستم جابه‌جا کردم و با دستی که آزاد بود کلید رو توی در چرخوندم، با پا در رو هل دادم که باز شد. نفسی از روی کلافه‌‌گی سر دادم و وارد خونه شدم. با صدایی خواب آلود گفتم: - کسی خونه نیست؟! مژده کفگیر به دست از آشپزخونه خارج شد. + چه عجب تو اومدی! بابا ول کن پسر مردم رو! خنده‌ای کردم و گفتم: - تو که هنوز اینجایی عروس خانوم. مامان اینا کجان؟! کاوه کجاست؟! به سمتم اومد و پلاستیک های تنقلات رو از دستم گرفت‌ و به سمت آشپزخونه رفت. + مامان اینا رفتن خونه بی بی. کاوه هم دیگه کم کم باید سر و کلش پیدا بشه. رفتید دکتر، دکتر چی گفت؟! چادر رو از سرم در آوردم. - آره رفتیم، گفت از طریق روش های دیگه درمانش رو شروع میکنند. می دونی مژده خیلی زود متوجه شدند که سرطان داره، این خیلی خوبه چون از پیشرفت بیماری جلوگیری میکنه دیگه. آها راستی فراموش کردم بگم، آزمایش خون رو هم رفتیم بیمارستان خودمون دادیم. صدای قهقهه مژده بلند شد و خیلی بلند داد زد. + چقدر شما دوتا هولید! به طرف آشپزخونه رفتم و با کفگیر چند دونه برنج از توی قابلمه در آوردم، توی دهنم گذاشتم و با قیافه ای چندش آور رو به مژده کردم. - این چیه درست کردی دختر! چقدر شوره! درست این رو آبکش کن شوریش بره! + خب حالا توهم! همینم بلد نیستی درست کنی، اینها رو ولش یه خبر توپ برات دارم. - اولا که بنده موقعی که در شمال به سر میبردم خودم آشپزی میکردم. دوما بفرمایید اون خبر توپتون رو. با خنده از کنارم رد شد و به سمت گاز رفت. + امروز عصر بعد از اینکه تو رفتی با کاوه یه سر رفتیم خونمون، صدای بحث کردن بابا اینا تا توی کوچه می‌اومد و بحثشون حسابی بالا گرفته بود. تو بگو برای این بوده که مرتضی باید بره و زن بگیره و از این بلاتکلیفی در بیاد. خب بابا اینا هم درست می گفتن دیگه، مرتضی هنوز که هنوز پیراهن سیاه رو در نیاورده، خلاصه که یکی بابا می گفت یکی مرتضی، آخرش مرتضی با داد گفت اگر قراره من زن بگیرم فقط و فقط فاطمه خانوم ولا غیر. با خنده روی میز کوبیدم و گفتم: - فاطی دوست من دیگه؟! + بلی بلی همون. با شنیدن این جمله صدای خنده هر دوتامون بلند شد، آقا مرتضی خشمگین و آنالی دست و پا چلفتی چه شود! ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 • https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با دیدن چهره آراد در آینه یک خط لبخند محو روی صورتم نقش بست، سنگینی نگاهم رو که حس کرد کمی سرش رو بالا آورد و در آینه بهم خیره شد. نگاهم رو ازش دزدیم اما باز قلبم فرمان داد که به چشمای آبی رنگش خیره بشم. با شنیدن صدای عاقد قلبم بی وقفه شروع به کوبیدن کرد. × قال رسول ا...(ص) النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی ... دوشیزه مکرمه سرکار خانم مروا فرهمند فرزند مهدی آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا... مجید، یک دست آینه و شمعدان‌‌، صد و چهارده عدد شاخه گل رز و تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی شما را به عقد دائم جناب آقای آراد حجتی فرزند محسن در بیاورم؟! ‌آیا بنده وکیلم؟! چند ثانیه سکوت رو اختیار کردم، سنگینی نگاه همه رو، روی خودم حس می کردم، صلواتی زیر لب فرستادم و با صدایی لرزون لب زدم. - به نام نامی الله به ازن فاطمه زهرا با اجازه آقا امام زمانم، با اجازه پدر و مادر همسرم و پدر و مادر خودم و بزرگترای این جمع‌، بله. با گفتن بله یک آرامش دلنشین در درونم بر پا شد، قلبم بی وقفه میکوبید. آراد هم که بله رو گفت صدای دست زدن جمع بلند شد، برای چند ثانیه نگاهم رو به جمعیت دوختم. مادر آراد کنارمون ایستاد و حلقه‌ی ظریف طلا رو به دست آراد داد، انگشت هام شروع کردن به لرزیدن ... دست چپم رو به سمت آراد گرفتم که نگاه زیر چشمیش باعث شد لبخندی بزنم و آنالی همیشه در صحنه حاضر در همین حال یک عکس گرفت. بعد از حلقه انداختن اولین باری بود که به اصرار مادرش دستم بین دستهای مردونه‌اش که گرمای خاصی داشت گم می‌شد. و اما قلبم باز فرمان داد، نگاهم به سمت جمعیت بود اما فشار آرومی به انگشت هاش دادم که نگاهش به نگاهم قفل شد. و لبخند محزونی روی لبم نشست. پــــایــــان:))) بخوان از راز های نهفته‌ی رمان.💕 آراد:فرشتہ‌موڪل‌بردین. مروا:‌فاݪ‌نیڪ. فاݪۍ‌درآغوش‌فرشتہ. • 💛🌻💛🌻💛 • https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بچه ها..! یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛ که همه بگن این بویِ "امام زمان(عج)" میده..! اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟ میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم. بیاید راست بگیم که "امام زمان(عج)" رو دوست داریم. 🌱 🌸 🌺🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
•﷽• بوی عطر عجیبی داشت؛ نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا میداد. شهید که شد توی وصیت نامه‌اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم ، هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل میگفتم: "السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)" شهید حسین علی اکبری💔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃 نگران نگاه‌ خدا به‌ خودت‌ باش! تا‌ نگرانی از نگاه‌ دیگران‌ اسیرت‌ نکند. مشکل‌خود را رسیدن به رضایت‌ خدا قرار‌ بده! تا‌ بسیاری از مشکلاتت‌ برطرف‌ شـود...🙂🌱 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه مدل امر ب معروف ک بسیار جواب میده برای همه👌👌👌👌 پیشنهاد دانلود https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سلام دوستان رمان به پایان رسید . امیدوارم خوندن این رمان مورد پسندتون قرار گرفته باشه . اگه نظر یا پیشنهادی دارین می تونین به آیدی من : @bashohadatakarbala یا به آیدی خانم فنودی : @fanoodi بفرستین . ان شاءالله اگه خدا بخواهد و تمایل اعضای محترم در آینده ای نزدیک با رمانی بسیار زیبا از عاشقانه های شهدا در خدمت دوستان هستم . 🌹 مثل همیشه ما رو همراهی کنین 🌹
🖌 🔹شکست مذاکرات، هدف بایدن! ۱- تیم بایدن به این نتیجه رسیده که تهران به‌دلیل بی‌اثر کردن تهدید گزینه نظامی و خنثی‌‌سازی تحریم‌ها و با توجه به شرایط مناسب داخلی و قرار گرفتن در موقعیت قدرتمند بازدارندگی چه از لحاظ دیپلماتیک و سیاسی و چه از نظر قدرت دفاعی، از تحریم‌های ترامپ جان سالم به در برده و توان خنثی‌‌سازی تحریم‌های بایدن را هم دارد. لذا بایدن تمام تلاش خود را به‌کار گرفته تا با به شکست کشاندن مذاکرات، تحریم‌های ترامپ را ادامه دهد. این نشان می‌دهد در آمریکا سیاست‌های مصوب کنگره و سنا ثابت است، هرچند رئیس‌جمهورها تغییر کنند! تعبیر پایگاه امریکن کانسروتیو در این خصوص نیز گویای عمق سیاست‌های آمریکاست. این پایگاه خبری به این نتیجه رسیده که «آنچه آمریکا به آن نیاز دارد شامل یک بحث کینه‌توزانه علیه جمهوری اسلامی در مورد موضوعی حاشیه‌ای و عمیقاً احساسی است که آن موضوع هسته‌ای ایران است»! بر این اساس رابرت مالی که یک یهودی آمریکایی است، اما زمانی که بایدن به قدرت رسید، او را ضداسرائیلی! خوانده بود، اکنون قبل از مذاکرات وین سیاست‌های بایدن را در اسرائیل با صهیونیست‌ها هماهنگ کرده و وزارت خزانه‌داری آمریکا بعد از تحریم‌های پهپادی‌، بر اساس فرمان اجرایی شماره ۱۳۸۴۸ شش فرد و یک نهاد ایرانی را در آستانه مذاکرات وین، در فهرست تحریم‌های خود قرار‌داده است. این تحریم‌های نمایشی اولاً؛ نشانه استیصال بایدن و اصرار بر ادامه سیاست ترامپ است و نشان می‌دهد که بایدن اراده‌ای برای لغو تحریم‌ها ندارد و برعکس انگیزه لازم برای تشدید... ادامه مطلب👇 https://kayhan.ir/fa/news/230837/ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹بند کفش! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹رئیس‌جمهور: صنعت فضایی امروز به عنوان یکی از پیشران‌های اقتصادی مطرح است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹اراذل اجاره‌ای در غیاب کشاورزان اصفهانی دست به کار آشوب شدند https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹ارائه تضمین و لغو همه تحریم‌ها شرط لازم برای موفقیت در مذاکرات است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹بسیج عمومی برای حل مشکلات https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📂 🔹گام بلند دولت برای شفافیت تجارت و کاهش قاچاق 🔸پس از چندین بار خلف وعده دولت قبل در راه‌اندازی کامل سامانه جامع تجارت، اکنون دولت سیزدهم یک گام بزرگ در این زمینه برداشته و زمینه اتصال گمرک را به سامانه مذکور فراهم کرده است. سامانه جامع تجارت که به عنوان راهکاری اساسی برای شفافیت در امر تجارت،کاهش قاچاق کالا و جلوگیری از فساد در تخصیص ارز دولتی شناخته می‌شود، سرانجام در دولت جناب رئیسی وارد مرحله نهایی اجرا شد. کارشناسان و فعالان بازار به طور ویژه تأکید دارند که راه‌اندازی این سامانه کلید حل بسیاری از مشکلات تأمین کالا از مرحله ثبت سفارش تا توزیع به شمار می‌رود و با تاباندن نور شفافیت بر فرایند تأمین کالا از مرحله ثبت سفارش تا توزیع، به کاهش قاچاق و جمع شدن فساد در تخصیص ارز دولتی کمک می‌کند. با این حال سامانه مذکور در دولت قبل به طور نیمه کاره افتتاح شد تا در عمل کارایی لازم را نداشته باشد. اما با روی کار آمدن دولت جدید، سید ابراهیم رئیسی پای کار آمد و در یکی از جلسات ابتدایی ستاد اقتصادی دولت مورخ 23 شهریور ماه، به معاون اول ماموریت داد سامانه جامع تجارت را در یک زمان‌بندی مناسب پیگیری و به نتیجه برساند. رئیسی کمتر از دو هفته بعد یعنی پنجم مهرماه نیز در جلسه هیئت دولت، وزارت صمت را موظف کرد تا در اسرع وقت سامانه جامع تجارت را فعال کند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
چند سالی است که با پیگیری بخشی از دلسوزان انقلاب و نظام اسلامی، روز 5 آذر به عنوان روز ملی گرگان به ثبت رسیده است. هرچند برخی‌ها شیطنت‌ کرده و سعی می‌کنند روز 20 شهریور، روزی که رضاخان ملعون نام استرآباد را به گرگان تغییر داد به نام روز ملی گرگان به مردم غالب کنند. اما روز 5 آذر سال 57، روزی بزرگ، مهم و حماسی برای مردم منطقه گرگان و دشت بود. هنوز چندماهی به پیروزی انقلاب اسلامی باقی مانده و عمال رژیم پهلوی هرچه در توان داشتند برای سرکوب مردم مظلوم در شهرهای مختلف به میدان آورده بودند. 29 آبان سال 57 بود مأموران شاه به مردمی که در حرم امام رضا (ع) حضور داشتند، حمله کردند که در جریان آن عده‌ای از مردم شهید و زخمی شدند؛ یکی از کسانی که در آن واقعه تلخ به شهادت رسید محمد مقصودلو، یکی از دانشجویان اهل گرگان بود. خبر هتک حرمت حرم مطهر رضوی 30 آبان به شهرهای مختلف از جمله گرگان رسید؛ شهر تبدیل به انبار باروت شد و منتظر جرقه‌ای برای شعله‌ور شدن آتش خشم مردم بود. امام خمینی (ره) در محکومیت جسارت مأموران شاه به حرم امام رضا (ع) بیانیه‌ای شدیدالحن صادر و هفتمین روز این واقعه تلخ را عزای عمومی اعلام کردند. این اتفاق فرصتی را برای مردم گرگان فراهم کرد تا حماسه‌ای تاریخی خلق کنند. به رغم محدودیت وسایل ارتباط جمعی، مردم خبر یک اجتماع بزرگ در امام‌زاده عبدالله (ع) گرگان را به شهرها و روستاهای اطراف رساندند. صبح 5 آذر سال 57 مردم منطقه خود را از هرجایی به امام‌زاده گرگان رساندند تا جنایت رژیم پهلوی را محکوم کنند. اما مأموران رژیم که از قبل خود را آماده رویارویی با مردم معترض کرده بودند،  راهپیمایی عظیم و پرشور مردم گرگان را به خاک و خون کشیدند. در آن واقعه غمبار 14 نفر شهید و بیش از 200 نفر مجروح شدند. نیروهای شهربانی با خودرو در کوچه و خیابان‌های شهر گشت می‌زدند و حتی به مردمی که در مقابل درب منازل خود بودند هم رحم نمی‌کردند و به سمت آنان تیراندازی می‌کنند. عمال رژیم سفاک پهلوی به مجروحان این اتفاق هم رحم نکردند و در همان روز 5 آذر دو بار به بیمارستان شهر که اکنون نام 5 آذر بر سردرب آن می‌درخشد هجوم بردند و برخی از افراد را در بیمارستان مجروح کرده و به شهادت رساندند.
علی امام من است و منم غلام علی: 📷 یک عکس و یک دنیا حرف 🔹 دوم آذر ماه و در جریان فاز اول و دوم مطالعات بالینی واکسن کووایران روی ۱۲ تا ۱۸ ساله‌ها،‌ این عکس ماندگار شد 🔹 دختر نوجوان یک روحانی، در حالی که چادر به سر دارد، هنگام ، بازوی خود را از تصویربرداری می‌پوشاند و بوسه پدر بر پیشانی‌اش می‌نشیند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
⭕ مهم: خاتمی زاینده رود را خشک کرد همیشه پای لیبرال‌ها در میان است👇 خاتمی نه فقط به اصفهان و خوزستان و شهرکرد که به یزد و فلات مرکزی و تمدن و‌ نظم چندهزار ساله ایران هم بزرگترین خیانت را کرد. زاینده رود پس از سیرآب کردن اصفهان به گاوخونی میریخت و در عمق زمین منشا سیراب کردن قناتهای یزد بود، لوله کشی از زاینده رود و سدهای ویرانگر این نظم و ‏تمدن چندهزار ساله را ویران کرد. از طرفی با خوشخیالی و‌ سرمست از خیانت به همه ایران و تمدنش، در زمان خاتمی بصورت فله‌ای مجوز کشاورزی، چاه، موافقت اصولیهای رانتی در صنعت، فولاد، سرامیک و‌ مواد شیمیایی در یزد صادر شده تا بخیالشان‌ شهرشان را به قیمت ویرانی همه ایران و تمدنش اباد کنند! ‏خاتمی و شرکا در این راستا حتی اولویتشان اردکان بوده! طوری که طبق امار ۷۰درصد صنایع استان سمت اردکان و اطرافش متمرکز شده‌اند!این منطقه‌ هم به دلیل تمرکز سفره‌های آب زیرزمینی بیشتر جمعیت استان را در خود جای داده بود که با احداث شهرکهای صنعتی در کنار مناطق مسکونی، صنایع و کشاورزی ‏در مصرف سفره های آب زیرزمینی شریک شدند، و حالا به واسط پساب‌ها و فاضلابهای صنعتی عامل اصلی ۶۰درصد آلودگی منابع آبی و هوای استان یزد محسوب میشوند! اکنون هم که یزد جز استانهای صنعتی کشور و تولیدکننده بزرگ فولاد و مواد شیمیایی که اب‌بر ترین‌ صنایع هستند میباشد و تبعات ویرانگرش ‏دیگر بر کسی پوشیده نیست همان مافیای ویرانگر (خاتمی،بیطرف،وفا تابش،اردکانیان،زحمتکش،ابتکار و شرکا) با این استدلال که نمیشود این حجم از صنایع را زمینگیر کرد به طرحهای خود اصرار میکنند، که لابد استراتژی‌شان از اول همین بوده! همه اینها هم در اوج ۲خرداد و شعار گفتگوی تمدنها انجام شده سرطان اصلاحات خائن اسراییلی لعنت خدا بر هاشمی وخاتمی وروحانی‌ وتفکراصلاحات ۳۲ساله...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور بیست ویکم وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─