eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✅ ختم در ۱۹۲ روز 🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز شصتم 🔻نامه ۵۳ ، بند ۴ تا بند ۶
🌹سهم : نامه ۵۳ ، بند ۴ تا بند ۶ ┄━━•●❥❈🍃🌼🍃❈❥●━━┄ 📜 : نامه به مالک اشتر (قسمت دوم) 4⃣ مردم گرایی، حق گرایی ♦️دوست داشتنی ترين چيزها در نزد تو در حق ميانه ترين و در عدل فراگيرترين و در جلب خشنودی مردم گسترده ترين باشد، كه همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص (نزديكان) را از بين ميبرد، امّا خشم خواص را خشنودی همگان بی أثر می كند. خواصّ جامعه همواره بار سنگينی را بر حكومت تحميل می كنند زيرا در روزگار سختی ياريشان كمتر و در اجرای عدالت از همه ناراضی تر و درخواسته هايشان پافشارتر و در عطا و بخششها كم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها دير عذر پذيرتر و در برابر مشكلات كم استقامت تر می باشند. در صورتی كه ستونهای استوار دين و اجتماعات پرشور مسلمين و نيروهای ذخيره دفاعی عموم مردم می باشند پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با آنان باشد. 5⃣ ضرورت راز داری ♦️از رعيّت آنان را كه به دنبال عیوب دیگران بیشتر جستجو می کند از خود دور كن، زيرا مردم عيوبی دارند كه رهبر امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار گردانی و آنچه كه هويداست بپوشانی كه داوری در آنچه از تو پنهان است با خدای جهان می باشد، پس چندان كه می توانی زشتيها را بپوشان تا آن را كه دوست داری بر رعيّت پوشيده ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر كينه ای را در مردم بگشای و رشته هر نوع دشمنی را قطع كن و از آنچه كه در نظر روشن نيست كناره گير. در تصديق سخن چين شتاب مكن، زيرا سخن چين گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر می شود امّا خيانتكار است. 6⃣ جايگاه صحيح مشورت ♦️ بخيل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نيكوكاری باز می دارد و از تنگدستی می ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده كه در انجام كارها روحيّه تو را سست می كند. حريص را در مشورت كردن دخالت نده كه حرص را با ستمكاری در نظرت زينت می دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونی هستند كه ريشه آنها بدگمانی به خدای بزرگ است. بدترين وزيران تو كسی است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده و در گناهان آنان شركت داشته، پس مبادا چنين افرادی محرم راز تو باشند، زيرا كه آنان ياوران گناهكاران و ياری دهندگان ستمكارانند. تو بايد جانشينانی بهتر از آنان داشته باشی كه قدرت فكری امثال آنها را داشته امّا گناهان و كردار زشت آنها را نداشته باشند: كسانی كه ستمكاری را بر ستمی ياری نكرده و گناه كاری را در گناهی كمك نرسانده باشند. هزينه اين گونه از افراد بر تو سبكتر و ياريشان بهتر و مهربانيشان بيشتر و دوستی آنان با غير تو كمتر است. آنان را از خواص و دوستان نزديك و راز داران خود قرار ده سپس از ميان آنان افرادی را كه در حق گویی از همه صريح ترند و در آنچه را كه خدا برای دوستانش نمی پسندد تو را مدد كار نباشند انتخاب كن، چه خوشايند تو باشد يا نباشد. ┄━━•●❥❈🍃🌼🍃❈❥●━━┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(32).mp3
5.26M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز شصتم ختم نهج البلاغه نامه ۵۳ ، بند ۴ تا ۶
رمان عشق گمنام پارت ۶۱ خندیدمو گفتم : کدوم خانمی رو دیدی که توی یک دقیقه آماده بشه که من دومیش باشم ؟ علی خندیدو دستم رو گرفت گفت: بیا بریم همونجایی که میخواستم ببرمت . من: بریم . پیاده راه افتادیم همونجایی که قرار بود علی ببرم . تقریبا رسیده بود به پارکی که علی گفت: آوا اگه شوهرت مدافع حرم باشه خوبه؟ منظور حر فش رو نفهمیدم واس همینم گفتم: یعنی تو الان میخواهی بگی مدافع حرمی ؟ علی یه لبخند ملیحی زدو گفت: آره دلم هری ریخت گفتم: واقعنی؟ لپمو کشید گفت: آره .. من: علی یعنی ققراره بری سورریه؟ علی: آره ،بالاخره جوااب منو ندادی؟ من: خوب که هست ولی خیلی سخته . علی : آوا ، اگه بهت بگم من اسممو نوشتم جز اعزامی های سوریه میزاری برم . این دفعه دیگه نمیدونستم چیکار کنم علی چند ساعت بعد عقد مون داره میگه :میخواد برع سوریه ؟ با قاطعیت گفتم:نه علی یه نگاهی بهم کردو ولی چیزی نگفت . بحسو خودش جمع کردو گفت : اون چیه دستت؟ نگاهی به جعبه انداختمو گفتم :ببینش ببین میفهمی کجا دیدیش . علی جعبه رو از دستم گرفت بازش کرد یه نگاه دقیقی بهش انداخت گفت : نه من: داخل ساعت فروشیه .... علی دوباره فکر کردو گفت: عه راست میگی که میخواستم بخرمش که یه خانمی اون رو خرید .نکنه اون خانم تو بودی ؟، خندیدمو گفتم : آره خودم بودم ‌. علی با حالت اخمویی گفت: ساعت مردونه رو واسه کی خریدی؟ من: اون موقع خریده بودم که بدمش تو از کانادا اومده بودی ،ولی نشد که بدمش تو . علی اخمش بیشتر شد گفت: چشمم روشن ساعت به این شیکی رو میخواستی بدی به یه نامحرم ؟ اونم واسه پسر همسایه ؟ من: خب ندادم که . علی :، معلومه چون خدا نخواست تو بدی به یه نامحرم .بعد هم اگه تو اون روز به من این ساعتو میدادی خندیدو گفت: بهت قول نمیدادم که ندازمش دور😂 من: خدارو شکر که حکمتشو فهمیدم . علی : میدونستی چقدر دوستت دارم ؟ من: نه چقدر؟ علی : به اندازه ی نفرتم به داعش دوستت دارم ❤ سرخ شدم . سرمو گرفتم پایین ،علی خندش گرفت گفت :الان دیگه این ساعت مال منه ؟ من: اره دیگه 😌 علی : بیا از اینجا رد بشیم بریم اون طرف خیابون که یه بستی برات بگیرم کیف کنی . ادامه دارد ...🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام پارت ۶۲ داشتیم از خیابان خلوت رد میشدیم که یک آن علی مرا پرت کرد به عقب و یه ماشین با سرعت زیاد علی را زیر گرفت . نمی دانستم چیکار کنم مات مبهوت به علی نگاه میکردم که روی زمین افتاده ودر غرق خون . * یک دفعه به خودم آمدم و سریع دوییدم طرف علی کنارش نشستم . من: علی ،علی ، صدامو میشنوی علی چشمانش بسته بود .وصدای من را نمیشد کم کم چند نفری دورمان جمع شدند . یکیشان زنگ زد اورژانس . من: علی تروخدا پاشو ،علی . چشمانم پر از اشک شد ولی اجازه باریدن ندادم . بالاخره بعد از دقایقی بعد آمبولانس امد . بالاخره با اسرار های خودم همراهشان رفتم . همش به صورت غرق در خون علی نگاه میکردم . خدایا چرا ...... گوشیم رو در آوردم که زنگ بزنم به آرمان که با پیامی روبه رو شدم ( گفتم که دور این علی آقا رو خط بکش نکشیدی ) تنها چیزی که یادم آمد شروین باقری بود . خدا لعنتت کنه . دوباره نگاهی به علی کردم واینبار اشک هایم با سرعت بیشتر شروع کردن به ریختن همش تقصیر من شد که علی این طور شد . آرام آرام اشک می ریختم کهه یکی از پرستارا پرسید :باهاشون چه نسبتی دارین؟؟ با حالتی بغض دار گفتم:همسرشونم . پرستار:با کسی دشمنی چیزی داشتین ؟ چون قشنگ معلومه کسی از قصد زده . گریه کردم چیزی نگفتم . نمی‌توانستم صحبت کنم بخاطر همین پیام کوتاهی به آرمان دادم گوشی را خاموش کردم . ،****** آرمان را دیدم که از در بیمارستان به همراه خاله فیروزه ،مامان،بابا.و..... وارد بیمارستان شد . آمد طرف من گفت:آوا چی شد . گریه کردمو گفتم : آرمان بدبخت شدم . آرمان :درست حرف بزن ببینم . همان موقع آقای دکتر ازاتاق علی امد بیرون به طرفش رفتم . عینکش را بالا و پایین داد گفت : متاسفم بیمارتون حالتی خوبی ندارد . یا باید بگم که رفتن تو کما . پاهایم سست شد دستم را به دیوار گرفتم ویدا متوجه حالم شد آمد کمکم دستم را گرفت ونشاندم روی صندلی . ادامه دارد .......🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام پارت ۶۳ * الا دقیقا حدود یک هفته از آن تصادف لعنتی میگذره . پلیس ها هم در به در به دنبال مقصر این قضیه میگردن . و همین طور شروین باقری انگار آب شده رفته زیر زمین . علی هم که انگار قصد بهوش امدن ندارد . دکتر میگوید : مشکلی نداردولی واز نظر هوشی ........اگر بهوش هم بیاید ممکنه حافظه اش را از دست بدهد . خدایا چرا باید دقیقا چند ساعت بعد از عروسیم همچین اتفاقی بیوفد . خدایا علی من قرار بود پاسدار عمه زینب بشه .خدایا اگه علی بهوش بیا دیگه مخالفت نمیکنم . خودم همراهیش میکنم .خدایا ..... ** مثل همیشه بالا سر علی در حال خواندن قرار بودن که صدای اذان بلند شد . قران را بوسیدم گذاشتم روی میز کنار تخت خودم هم از اتاق بیرون آمدم . وبه طرف نماز خانه راه افتادم .طی این چند روز فقط یک بار به خونه رفتم خانواده ام اسرار داردند که حداقل روزی یکی دوساعت بیایم خانه .ولی نمیتوانم ... نمازم را خواندم این دفعه متوسل شدم به خود بی بی زینب ،بی بی جانم صدامو میشنوی بی بی جان ،میشه کمکم کنی ،بی،بی جان اگه علی بهوش بیاد دیگه نمیگم نرو سوریه ،خودم همراهش میشم ،. بی بی جان علی من حقش نیست اینجوری بره .... با چشم هایی قرمز از نماز خانه آمدم بیرون . مامان،آرمان، خاله فیروزه را دیدم . آرمان هی راه میرود ،خاله هم گریه میکند ترسیدم نکند اتفاقی برای علی افتاده . قدم هامو تندتند تر کردم تا رسیدم به آرمان من:آرمان چی شد ؟ آرمان با حالتی درمونده گفت: نمیدونم موقعی اومدیم دکترا بدو بدو رفتن داخل پرده رو هم کشیدن . نفهمیدم چی شد محکم دستم رو به شیشه میزدم تا جوابم رو بدهد . دیگر خسته شدم ،وفقط اشک میریختم . بالاخره دکتر از اتاق آمد بیرون اولین نفری که به سمتش رفت من بودم ادامه دارد .....🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است 🥀 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به‌قول‌حاج‌حسین‌یڪتا؛ شب‌اول‌قبر‌به‌خاطرفشارےڪه ازگناهانمون‌بهمون‌میاد ! به‌قدرےفشارهست ، شیرے‌ڪه‌در بچگی‌خوردیم‌از‌گوش‌و دهنمون‌میزنه‌بیرون . اون‌جااگه‌امام‌حسین‌علیه‌السلام‌نیاد ، وامام‌زمان‌علیه‌السلام‌نیاد ، ونگن‌ایناازماهستن...💔😭 اگرشهدانیان‌و‌،واسطه نشن بیچاره‌ایم... بیچاره💔😭 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا. اسمش حسینی بود،تازه رفته بود دبیرستان.هرچه صدایش زدیم جواب نداد.رفتیم جلو،سرش پراز ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرده بود.جیب هایش را خالی کردیم.داخل جیبش کاغذ جالبی پیدا کردیم.نوشته بود: گناهان هفته شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل. یک شنبه: زود تمام کردن نماز شب. دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر. سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن. چهار شنبه: درجمع با صدای بلندخندیدن. پنج شنبه: پیش دستی کردن فرمانده در سلام. جمعه: تمام نکردن صلوات های مخصوص جمعه. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
محمد حسین باغبان، كارگرزاده ای بود از اصفهان. یه ناخنش به خاطر جوشکاری کبود بود. روزهای آخر، قبل از عملیات خیبر، به همرزمش - شفیعی - گفت: " اگر شهید شدم مرا از ناخنم و گودی کف پایم بشناسید. " شفیعی دلش لرزید. بارها حسین رو دیده بود که با گریه می گفت: " خدایا مرا مثل امام حسین (ع) شهید کن. " اواخر اسفند، وقتی شفیعی رو برای شناسایی شهدا به تعاون لشكر 14 امام حسین(ع) خواستند، حسین رو فقط از روی ناخنش و گودی كف پاش شناخت، چون حسین سر نداشت ... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍ازدواج پسر ایرانی با دختر لبنانی😍 در لبنان، تعیین مهریه به عهده دختر هست و من یک جلد قرآن کریم و زیارت امام رضا علیه‌السلام قرار دادم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شدت پیشنهاد میشه🙂🌿 به کسانی که برای ازدواج سخت میگیرن و مهریۀ آنچنانی تعیین میکنند؛💚 ❤️یا صاحب الزمان ادرکنی💚 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─