موقعیت تک تک سلبریتی ها برای سازمان های اطلاعاتی سیا و موساد در این چند شب آینده مانند مرغ های صنعتی هست که ممکنه هر لحظه جلوی یه اتفاقی سر بریده بشوند
اونوقت میفهمن که جمهوری اسلامی مثل یه پدر کنارشون بوده و بزرگ شون کرده.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وظیفه مردم:
مردم مومن و متدین باید دست به کار شده و هرکدام در اندازه خود، دین و احکام خدا را یاری دهند و در برابر دشمنان احکام الهی بایستند
#حجاب
#حجاب_خط_مقدم_است
#امر_بمعروف_نهی_از_منکر
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدوی هایی از آغاز درگیری و خشونت بین مهاجران مراکشی و بلژیکی ها در بروکسل پایتخت این کشور مخابره شده.
تعداد زیادی مراکشی مهاجر عمدتا شیعه در این کشور زندگی می کنند که سالها تحت تبعیض نژادی شدیدی در این کشور اروپایی قرار داشته اند.
جالب است بدانید توییتر با دقت تمام در حال پاک کردن این ویدیوهاست و حسابهای کسانی که این ویدیوها را پخش میکنند تعلیق می کند.
ظاهرا نمایش خشونت فقط در ایران و کشورهای تحت فشار امپریالیسم غربی در توییتر مجاز است.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب؛ «داستان یک جدایی» روی آنتن شبکه یک میرود
🎞 مستند سینمایی #داستان_یک_جدایی به کارگردانی احمد شفیعی روایتی متفاوت از واقعه تاریخی #جدایی_بحرین به عنوان استان چهاردهم از خاک ایران در زمان پهلوی دوم است.
🔸زمان: یکشنبه ۶ آذرماه ساعت ۲۳ شبکه یک سیما
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخورد وحشیانه پلیس فرانسه با یک زن
بعد همینا برای ما از حقوق زنان صحبت میکن.
شما خودتون مصداق نقض حقوق بشر هستید.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
آمریکاییها «پرچم ایران» را اصلاح کردند.
صفحه رسمی تیم ملی آمریکا در توییتر که در اقدامی شیطنتآمیز پرچم جعلی از ایران منتشر کرده بود، پس از واکنش ایران و اعتراض کاربران، مجبور به اصلاح آن شد.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شکایت برادر ابومهدی المهندس از مقامات امریکایی و عراقی به دليل ترور شهيد سليمانى و رييس حشدالشعبى
محمد حسن جعفر، برادر ابو مهدی المهندس، نائب رئیس الحشد الشعبی عراقى از برخى مقامات امریکایی و عراقی به اتهام دست داشتن در ترور شهیدان قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس شکایت کرد.
المهندس و ٧٦ نفر دیگر از :
دونالد ترامپ، رئیس جمهوری سابق امریکا، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه امریکا، مصطفی الکاظمی، رئیس سابق سرویس اطلاعات عراق، سفیر سابق امریکا در عراق و ضیاء الموسوی، سرپرست اطلاعات نظامی عراق به اتهام ترور سردار شهید قاسم سلیمانی، فرمانده سابق نیروی قدس سپاه ایران و ابو مهدی المهندس، نائب رئیس الحشد الشعبی شکایت کردند.
این شکایت در دادگاه سوم الکرخ در بغداد ثبت شده است.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کابوس صهیونیستها در قطر به حقیقت پیوست/ اشغالگران منزویتر از همیشه!
«ترکی الشلهوب» فعال سعودی، ویدئویی از «امتناع طرفداران تیم های عربی و حتی سایر کشورها از مصاحبه با رسانه های رژیم اشغالگر» را منتشر کرد.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشگر اسقاطیلی داره گزارش میده از جام جهانی قطر و ایرانیها اما انتظارشم نداره که چندثانیه بعد از میکروفون دشمن ایران این جمله گفته بشه...
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
یه مرد ملعون در ناتینگهام انگلیس با تفکر اسلام ستیزی، خانه همسایه اش که یک خانواده مسلمان (مادر و دو فرزند خردسالش) هستند را به آتش میکشه و اونا فوت می کنند.
پ.ن: انگلیس، سلبریتی نداره که صدای این مظلومان باشن؟!دیگر کشورهای مدعی حقوق بشر چی؟سازمان های حقوق بشر؟
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری_جزء _۲۷قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
دور سی و سوم
جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس و برای پدرو مادر آرتین عزیز و تمامی شهدای شاهچراغ و شهدای این فتنه
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 چند چیز موجب عزت است
#حجت_الاسلام_والمسلمین_نظافت
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_پنج
روز اول فروردین بود
اکرم خانم حانیه را در آغوش گرم خود جای داد و برای آخرین بار خداحافظی کرد
و حالا نوبت سرهنگ بود
عمو چنان برادرزاده خود را در آغوش گرفت که گویی دیدار آخر است
سرهنگ چمدان ها را به پایین برد
به دستور سرهنگ امیر برای رساندن حانیه به فرودگاه به دم در خانه حانیه آمد
«به اصرار امیر البته»
حانیه تا متوجه شد گفت:سرهنگ
میخاید دم آخری من و امیر رو دیونه کنین...
چرا بهش گفتید بیاد
میخاید دل منو خون کنید که هیچ وقت نمیتونم با امیر باشم؟
سرهنگ:اروم باش دخترم
استرس و هیجان برای بیماران MS خوب نیست
خاستم برای آخرین بار ببینیش
بد کاری کردم؟
حانیه با حرص:مثل همیشه بلدید کاری کنید که منو امیر از ته اعماق وجود بسوزیم
مرسی
سرهنگ:خب حالا بس کن
از ماشین پیاده شد
~امیر از ماشین پیاده شد
سرش را از شرمساری حانیه به پایین انداخته بود
برای آخرین ملاقات که در آن روز برفی داشتند
امیر سلامی نثار سرهنگ و حانیه و اکرم خانم کرد
و جواب گرفت
و چمدان حانیه را داخل صندوق عقب ماشین اش جای داد
و سپس پشت فرمان نشست
مادر حانیه به پایین آمد
باری دگر حانیه را در آغوش گرفت
و آروم در گوشش زمزمه کرد که:
مراقب خودت باش یادگار محمد!!!!
حانیه خنده ای کرد و گفت:مراقبم مامان گلی
خداخافظ........
و نگاهی به سرهنگ انداخت
و موج نگرانی را در صورتش دید
پوز خندی زد و لب زد: خداحافظ
من میرم شما جای من مراقب عشقم باشید عموجون
سرهنگ:خوش اومدی دخترم
مراقبشم
علی یارت!
حانیه سوار ماشین امیر شد
و به سمت فرودگاه راه افتادند
هنوز چند دقیقه ای به تحویل سال مانده بود
حانیه و امیر بر روی صندلی فرودگاه با فاصله نشسته بودند
و منتظر اعلام پرواز اتریش شدند
بی هیج کینه ای گله ای هیچ.........
امیر نگاهی به ساعت گوشی اش انداخت و گفت:یک دقیقه مونده به تحویل سال خانم حاتمی
حانیه:که اینطور
امیر:دلم میخواد برای تحویل سال
دست عشقم روی قلبم باشه
حانیه:برای چی روی قلبت؟
امیر: چون میخوام عشقم بدونه که قلبم برا کی میزنه
به نظرت حانیه این اجازه رو به من میده خانم حاتمی
میتونه ارزو مو براورده کنه؟
حانیه:آقای عطایی
چقدر ارزوهای آدم های عاشق راحت برآورده میشه
اگه حانیه میتونه ارزوتونو راحت برآورده کنه
باید از سگ پست تر باشه ک این کارو نکنه
~حانیه دستش را روی قلب امیر گذاشت
و امیر با دو دستش دست حانیه را به سینه خود فشار داد
^سال 13xx تحویل داده شد
همه فرودگاه پر از خوشحالی و دست و جیغ و تبریک شد
حانیه دستش را کشید
امیر:خانم حاتمی سال جدید رو بهتون تبریک میگم
به حانیه ی درونتون بگید هنوز عاشقشم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_شش
امیر رفت به باجه بلیط و بلیط اصلی حانیه رو گرفت و باشناسنامه و بلیط حانیه برگشت و کنار حانیه نشست و شناسنامه حانیه رو باز کرد و گفت:
آرزو داشتم وقتی که لای این شناسنامه رو باز میکنم
اسممو توی صفحه دومش ببینم!
میبینی که صفحه دومش خالیه!
حانیه شناسنامه اش را محکم از دست امیر کشید و به رو به رویش خیره شد...
امیر:چرا نگاهم نمیکنی؟
فکر میکردم معتاد این یه جفت چشم یشمی هستی
حانیه: معتاد بودم....
حالا نیستم
من چشماتو ترک کردم
شاید از همون لحظه ای که چشمام به خاطرت پر اشک شد
تو اون روز سرد لعنتی برفی!
امیر:نگاهم کن...
من هنوز معتادشونم
حانیه:ترک کنی راحت تری
برام سخته نگاه کنم چشمایی که برام تهوع میاره
امیر:اینا حرف دلت نیست دروغ نگو بجاش نگاهم کن....بزار غرق نگاهت شم
حانیه: جوری ترک کردم که دیگه هیچ بازگشتی وجود نداره
شاید دیر شده باشه
ولی خراب شد تصویرت
خوشحالم که دارم از آدم مغروری مثل تو جدا میشم
امیر:برای آخرین بار...نگاهم کن عشقم
حانیه دوچشمان همانند دریا اش را به امیر دوخت که این همراه شد با لبخند ظاهری امیر و همچنین از ته اعماق وجود سوختن وی
امیر:تو با امدن بهار رفتی
و من زمستانی ترین بهار را تجربه کردم
حانیه خندید وگفت:تاباشه ازین تجربه ها....من که راضیم
امیر برگه ای را از جیبش درآورد
وگفت:این همون شعریه که اون روز سرد برفی میخواستم تو کافه برات بخونم
نشد
نزاشتی
خودم گفتمش
نت های گیتارشم ساختم با منگنه به متنش وصل کردم
خوشحال میشم بخونی
حانیه برگه را از امیر گرفت و نگاهی انداخت و گفت:دورم کن...
امیر:اسمش رو دوست دارم
حانیه:منم همینطور
ولی شاعرش از چشمم افتاده
امیر: شرمنده تم!
چشمات تو رو لو داد
قبلا اینطور نبود هرچقدر که دروغ میگفتی و حیله میبستی کسی نمیفهمید
اما من امیرم!
تو رو خوب میشناسم
منو پس نزن
هنوز هم دیر نشده
میتونم باهات بیام
بشم غم خارت مونس ات همه کست حانیه
حانیه:امیر اون حانیه ای که عاشقت بود دیوونه بار
همراه معین خاک شد
مُرد فهمیدی؟
این خانم حاتمی هست که داره میره نه حانیه!
میشه که دیگه صدات رو نشنوم؟
امیر هم سکوت کرد هم بغض
~پرواز شماره 577 به مقصد اتریش در حال حرکت است
از مسافران تقاضا میشود سریعتر خود را به هواپیما برسانید
^حانیه بلند شد وکمی خم شد و دسته چمدانش را گرفت
امیر محکم بازوی حانیه راگرفت و فشار داد
وبا حرص و عصبانیت و کمی بغض گفت: نرو لعنتی
من بی تو نمیتونم زندگی کنم
نرو وطن فروش
خارج ندیده
بدبخت....دروغگو
حانیه:اگه همین الان بازومو ول نکنی
یه حرکت دفاع شخصی میرم تا عمر داری
نتونی روی پاهات وایسی
ولم کن تو متوجه نیستی
چقد احمق بودم که اون روز بهت گفتم دوست دارم و عاشقتم
من چقدر دیونه بودم که تو رو به معین ترجیح میدادم
معین خلافکار بود
اما صد بعض تو بود
ی مشت خاک معین رو به هزار تای تو نمیدم
امیر بازوی حانیه را رها کرد و حانیه چمدانش را برداشت و به سمت ورودی راه افتاد
امیر هم پشت سرش
امیر توی دل پر غمش گفت:وقتی که او رفت من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود....
چرا این همه یهو بد شدی زندگی ام؟
لعنتی بی همه چیز من.....
یه بار دیگه برگرد...
نگاهت کنم😔
حانیه برگشت و لبخند زد و گفت:این دفعه دیگه خداحافظ برای همیشه
خوشبخت بشی آقای عطایی!
امیر گفت:هه...
امیدوارم یه شوهر خوب خارجی برات پیدا بشه و تو عقده ای از دنیا نری
حالا هم هری
تو لیاقت منو نداشتی
از خدا میخام که جوابتو بده
دل شکستن خیلی عواقب داره حانی خانم
تو هم منو شکستی هم معین رو
نرو وایسا حرف اخرم رو هم بگم
خدانگهدارت حانیه خانوم امیدوارم خوشبخت شی اما بدون هیچکی نمیتونه به اندازه ی من عاشقت باشه...اونی که ضرر کرده تویی که مَنیو از دست دادی که عاشقت بوده...یه روزی حسرت اینو میخوری که چرا دلمو شکستیو رفتی و منو انتخاب نکردی و اونموقع است که پشیمونیو میخای برگردی ولی...ولی من دیگه امیر قبل نیستم
به ولای علی اگه الان بری این امیر روبروت میمیره...
و توی دلش گفت :خدانگهدارت باشه جانا😔
و حانیه خیلی آرام گفت:متاسفم امیرم...
~انقدر ارام گفت که امیر شنید ولی شک کرد که آیا درست شنیده یا توهم زده
حانیه با سکوتی که بر زبان داشت چمدان خود را برداشت و امیر و دلش را ترک کرد ورفت و امیر تماشا گر حانیه بود وقتی که او بر روی پله برقی فرودگاه ایستاد و هر لحظه از امیر دور تر میشد
هواپیمای حانیه از آسمان تهران به مقصد
اتریش پرواز کرد
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_هفت
(امیر)
از سالن فرودگاه میام بیرون
سوار ماشینم میشم...
با دستم رو قلبم مشت محکمی زدم
اروم بگیر لعنتی دیدی که من ازش خواهشم کردم برا ما شه اما خودش مارو نخاست
مگه نفهمیدی بیماری ام اس گرفته....
برای درمان داره میره....
اروم بگیر لعنتی من خودم از تو بدترم...
اشکال نداره
منو تو هم فراموش میکنیم عشقمون رو
این همه آدم توی دنیا فراموش کردن...
ما هم میتونیم ینی باید بتونیم...
ولی چیزی تو مغزم فریاد میزد...
مغزم:مگه میشه عشق اولو فراموش کرد..
مگه میشه دلیل نفسهامو فراموش کنم...
اخه خدایا این چه دردیه به جونم افتاده...
خودت بهم رحم کن...
حتی اگه نتونم فراموش کنم
بجاش اونقد سنگ میشم تا دیگه یادم بره دلی هم دارم...
اره...
دل بدرد من نمیخوره
منی که دیگه عزیز دلم داره میره ینی رفته...
اره سنگ واژه ی خوبیه برای امیره جدید...سنگ
ولی امیر خاک هفت خرابه توی سرت!اون تو رو گول زد
اون تو رو به خارج ترجیح داد
حتما میخاید بگید که حانیه برای درمان رفته هوم؟
مگه ما اینجا دکتر خوب کم داریم؟
میتونست اینجا راحت درمان بشه
امیر بیچاره...فکر میکردی اینقدر پست باشی؟
قبلا گفتم باز هم میگم
کی گفته که مرد گریه نمی کنه؟
دلم بد جور گریه میخواد
باز سر درد ام شروع شده
بهتون گفتم که علائم سرطان دارم؟😏
ینی خدا ینی میشه که برم آزمایش بدم جواب مثبت باشه
و شیمی درمانی کنم
و موهایی که روزی حانیه دوسشون داشت
رو از سرم بکنم
و بعدش برم پیش خدا
جایی ک بهش تعلق دارم بعد حانیه
خدا یا میشه الان همین الان در حالی که سرمو روی فرمون گذاشتم بمیرم؟
~اهنگ لعنتی از فرزاد فرزین رو پلی میکنم
این روزا بدجور اهنگ ها با حال و هوای من مطابقت داره
اهنگ:تو که احساس منو باور نکردی
منی که یه عمری عاشق تو بودم
یه روزی میفهمی از مردم این شهر
من تو زندگی ت ی اشتباه نبودم
لعنتی مگه بهت بد کرده بودم
د لعنتی منکه بهت وابسته بودم
لعنتی الان کجایی لعنتی
.......
~نه نه...
امیر سنگ جدید که گریه نمیکنه
دیگه عاشق نیست
اشکاتو پاک کن مررررررد
امیر سنگی....
مرد اون امیر قبلی....
سلام امیر سنگی...بزار برات قانون هارو بگم
قانون اول:تا عمر داری به هیچ مونثی جز خاهر و مادرت نگاه نمیکنی
قانون دوم:عاشق نمیشی
قانون سوم:حانیه رو توی ذهنت میکُشی
قانون چهار:پلیسی ات رو ول نمیکنی
میشی یه پلیس قهار و قدرتمند و رسمی میشی و کنار سرهنگ رشد میکنی
قانون پنج:وام میگیری خونه مجردی میگیری و از همه دور میشی
قانون شش:سهمت رو به پدرام میفروشی و با همه دوستات قطع رابطه میکنی
افرین خوبه.....
اخم ها تو هم....عصبانی....بداخلاق و غیر قابل تحمل...باریکلا امیر سنگی
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_هشت
(راوی)
حانیه......حانیه خانوووووووووم....
~حانیه بر روی صندلی هواپیما نشسته
و هدفون داخل گوششه
من:اهای خانم خونم از دستتون داره میجوشه!!!!
حانیه که تازه متوجه شده بود گفت:بله جانم چیزی گفتید جناب راوی؟
راوی:چرا این کارو کردی؟
حانیه:کدوم کار؟
من:هه تازه خانم میگه کدوم کار!
از الان تا وقتی که زنده ای بدون هیچ وقت اون امیرو نمیبینی
حانیه:چرا؟
من:چون اون امیری که همیشه میشناختی مرد چند دقیقه پیش
سیرتش رو عوض کرد
شد امیر سنگی!
چرا رفتی؟
حانیه:الان اومدی راز امیر و حالیات امیر رو گفتی
چند بار هم قبل از اینکه خاننده ها بفهمن من همون خانم حاتمی ام نزدیک بود لو بدی منو از کجا مطمئن باشم که منم و راز منم لو ندی
برو جناب راوی
تو تاحالا عاشق نشدی
نمیدونی حسش چیه
برو
برو از یکی دیگه نقل کن
من:هه
مگه شما هم عاشق شدی؟با این دل سنگ و بی رحمی ات
اصلا مگه راوی هام عاشق میشن؟
حانیه:نمیدونم شاید یه خانم راوی هست که شما گلوت پیشش گیر کرده
من:اینجا فقط ی راوی هست اونم منم
حانیه:هه......میشه برید؟میخام موزیک گوش بدم
اصلا برید از ارزو بپرسید چرا نیومد فرودگاه
بپرسید چرا با من قهره؟
من:باشه میرم
ولی بدون امیر بی تو میمیره
حانیه:خب باشه
بفرمایید
من:بی احساس
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
روایت دردناک دختر #سوری از ماندن در محاصره #داعشیها
پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی
افتاد و من نبودم خودتان را بکشید
از پدرم پرسیدم چرا ؟؟
گفت چون اگر خودتان را نکشید
داعشیها بلایی سرتان میاورند.
که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید.
فردای انروز چند خانواده از خانواده های
منطقه به دست داعش #اسیر شدند
که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها
را سربریده و دختران و زنان را برده
بودند.اینجا بود که مجبور شدیم یکی از
خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی
افتاد همان همه ما را بکشد و در بعد هم
خودش را بکشد..و در اخر برادرم که 12
سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که
این کار را انجام دهد و ما نه شب
داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین
و سختترین شرایط روحی بودیم و مادرم با
گریه به برادرم میگفت که اسلحه را از خودت
جدا نکن چون هر لحظه ممکن است
که اوضاع جوری شود که از ان استفاده
کنی و نگذاری که ما زنده به دست این
داعشیهای کافر بیافتیم و میگفت پسرم
نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم
امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی
ما را میکشند..چند روزی را با این اوضاع
بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز
بعد داشتم #نماز صبح میخواندم که شلیک
گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی
شدید بود همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه
را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت
بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت
بعد هم خودت..درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه.در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده.پدرم گفت ما درگیر نشدیم #ایرانیها امدند و با داعشیها
در گیر شدند میخواهند محاصره روستا را بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند. یکساعت بعد محاصره شکسته شد. #خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی
روستا با دیدن نیروهای ایرانی از
خوشحالی #گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام
شد.انروزها را هیچ وقت فراموش
نمیکنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم..
😔😔😔😔😔😔😔😔😔
بـــــیــــــاد #حاج_قاسم عزیز
و همه #سربازان حاجی
به یاد همه اوناهای که #اسلام براشون مرز نداره و از همه هستی شون گذشتن برای حفظ اسلام واقعی
هدیه به روح بلند شهدای #مدافع_حرم و سلامتی #رزمندگان اسلام #صلوات
🌸❤️🌸
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─