eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ♦️چند نکته در مورد عملیات ترور دیشب اسرائیل 🔸️هواپیماهای رژیم اسرائیل دیشب از طریق بمب های هوشمند و بالکدار GBU-39 sdb ۳ فرمانده ارشد گردان های قدس شاخه نظامی جنبش جهاد اسلامی فلسطین در غزه را ترور کردند . 🔸️برجسته ترین فرد ترور شده، جهاد غنام فرمانده ارشد نظامی جهاد اسلامی بود. 🔸️در خصوص عملیات دیشب اسرائیل و واکنش ها به آن چند نکته باید ذکر شود. 1️⃣ پس از نبرد سیف القدس ، عمده بار مبارزه با اسرائیل روی جنبش جهاد اسلامی فلسطین بود و به همین جهت دولت نتانیاهو در این مقطع سعی دارد حداکثر ضربه را به گردان های قدس وارد کند. 2️⃣ عملیات هایی از این قبیل، وضعیت نتانیاهو را در افکار عمومی به خصوص راستگرایان تقویت می کند؛ خصوصا که او در ماههای اخیر درگیر چالش های جدی داخلی است. 3️⃣ پس از عملیات تروریستی دیشب ، از مهاجران اشغالگر اطراف نوار غزه خواسته شد که به پناهگاه بروند و برخی مناطق صهیونیست نشین تخلیه شد؛ که این وضعیت از ترس صهیونیست ها از واکنش راکتی و شاید موشکی مقاومت فلسطین حکایت دارد. 4️⃣ به نظر میرسد پاسخ مقاومت فلسطین به این اقدام تروریستی ، شدید باشد و حتی ممکن است از لبنان نیز حمله راکتی صورت بگیرد زیرا حزب الله لبنان به عناصر فلسطینی اجازه داده در صورت لزوم از آن منطقه علیه صیونیست ها اقدام کنند. 5️⃣ ترور فرماندهان مقاومت چیز جدیدی نیست و در گذشته نیز دولت صهیونیست به کرات مسئولان سیاسی و نظامی فلسطینی را ترور کرده است اما نتوانسته مانع قدرت گیری روزافزون گروههای مبارز شود. 🔸️آیا ترور یحیی عیاش، خلیل الوزیر ، صلاح شهاده ، ابوعلی مصطفی ، احمد الجعبری و ... مقاومت فلسطین در برابر اسرائیل را تضعیف کرد؟ 6️⃣ موضع میانجیگری مصر در این بین دچار آسیب شد و به باور نگارنده بازنده اصلی عملیات تروریستی دیشب قاهره بود، زیرا توانسته بود آتش بسی هرچند شکننده میان طرفین ایجاد کند اما دیگر فلسطینی ها به آنان اعتماد گذشته را نخواهند داشت. ✍️علیرضا تقوی نیا 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 🎥یک شبکۀ فساد حداقل ۲۰ سال مجوزهای معادنِ تیتانیوم آذربایجان‌غربی را گرفته و احتکار کرده بود سخنگوی دولت: 🔹دولت ۱.۵ سال تلاش کرد تا بتواند این مجوز را از دست این شبکه دربیاورد و معادن را برای بهره‌برداری فعال کند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷   🔺️"ارتقای پویایی، بالندگی و جوانی جمعیت" 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 🎥یک شبکۀ فساد حداقل ۲۰ سال مجوزهای معادنِ تیتانیوم آذربایجان‌غربی را گرفته و احتکار کرده بود سخنگوی دولت: 🔹دولت ۱.۵ سال تلاش کرد تا بتواند این مجوز را از دست این شبکه دربیاورد و معادن را برای بهره‌برداری فعال کند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 انگشت اش رو سمت زنجیر های آویزون شده که پلاک بهشون وصل بود برد. +یدونه بخریم. _چشم....کدوم رو می خوای؟؟ +برایِ شما...شما باید انتخاب کنی! _هرجا میریم باید یک مهر رویِ من بزنی که من خانوم دارم. ریز و محجوب خندید. +نه آخه خیلی قشنگ ان....بخریم؟؟ _چشم وارد مغازه شدیم و پلاک هارو نگاه می کردیم. ساجده پلاک مستطیل شکلی رو دست گرفت و رو به من نشون داد..آروم گفت: +وان‌یکاد بخریم! پلاک رو از دست اش گرفتم...دلم برای این همه مهربونی هاش رفت. یدونه دیگه از پلاک های وان‌یکاد رو جدا کرد... +بیا این و بخریم...رنگ اش به انگشتری هم که خریدیم می خوره. _نه دیگه یک جفت می خریم باهم ست داشته باشیم... دوتا پلاک رو جداگانه برداشتم و حساب کردم. از مغازه خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم _خب حالا کجا بریم؟؟ لبخند مشکوکی زد +این خیابون برو تا بگم _طولانی که نیست..... به خونه عمه هم برسیم ابرویی بالا انداخت +نه زود بر می گردیم مسافتی رو طی کردیم...توی یک بلوار پی چیدیم. به امر خانوم گوشه ای از خیابون پارک کردم. +خب پیاده شو _مشکوک میزنی خنده ای کرد +نه والا دوتامون از ماشین پیاده شدیم ساجده دیواری رو نشون داد که عکس شهید زین الدین به زیبایی روش نقش بسته بود. +ببین! _ به به...شهید زین الدین. +قشنگه نه؟ لبخندی زدم _معلومه....عالیه اصلا....خیلی خوبه که تویِ کوچه پس کوچه ها و خیابون های شهر یاد شهدا زنده میشه. دمِ نقاشش گرم...عاقبت اش بخیر. +آره؟؟؟ نگاهی بهش کردم ابرویی بالا انداخت انگار میخواست ببینه شوخی میکنم یا نه سری تکون دادم و خندیدم. _چیه؟ +یعنی نفهمیدی من این رو کشیدم ، قشنگ نیس؟ واقعا قشنگ بود....باور اینکه این هنر اثر ساجده باشه سخت نبود...واقعا هنرمند بود. _خیلی قشنگه ، بهت افتخار میکنم که همچین هنری داری و در این زمینه خرجش کردی. لبخندی زد +ممنون البته به کمک دوستام بود و اینکه...... نگاهی به تصویر کرد +اون زمان این شهید بزرگوار نمیشناختم 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 کوثر+بابا تازه یک ساعت همدیگه رو دیدیم کجا میخوایی بری؟ _شرمنده کوثر باید برگردیم قم علیرضا کار داره زدم رویِ پای فاطمه _خب فاطمه خانوم شما هم به آقا حیدرتون سلام برسون لپاش گل افتاد فاطمه+سلامت باشی ، کاشکی می موندی ساجده. از جام بلند شدم و چادرم رو مرتب کردم _ان شالله دفعه های بعد رو به هردوشون گفتم _اومدید قم منزل من یادتون نره ها کوثر+من با کی بیام قم...؟؟ با خنده لپ هاش رو کشیدم..نزدیک تر رفتم...جوری به فاطمه اشاره کردم که فقط کوثر متوجه بشه _ان شاءالله به همین زودی یک پسر خوب و آقا هم قسمت تو بشه. کوثر برام چشم و ابرو اومد که چیزی نگم...بعد با نیش باز گفت +الهی آمین نمایشی به بازوش زدم _حیا لطفاااا همه زدیم زیرِ خنده می دونستم کوثر از مجتبی، برادر فاطمه خوشش میاد....ولی به خاطر خجالت و حیاهای دخترونه ای که داشت...نشون نمی داد. عقب رفتم و روبه هردو گفتم _حالا بی شوخی....حتما حتما تشریف بیارید. با کوثر و فاطمه خداحافظی کردم و دراتاق رو باز کردم....مادر فاطمه تویِ حال نشسته بود...با دیدن ما از جا بلند شد. ازشون تشکر کردم و با همه خداحافظی کردم. علیرضا جلویِ در تو ماشین منتظرم بود. کوثر و فاطمه تا جلویِ در بیرون اومده بودند. کوثر با شوخی ابرویی بالا انداخت +بیچاره آقا علیرضا رو پیر کردی اصلا از دفعه ی قبل تا الان چقدر شکسته شده. بعد با آرنج به پهلویِ فاطمه زد +نه فاطمه!؟ خنده ای کردم _باشه کوثر خانم برات دارم...بزاار!! +ای بابا فاطمه+کوثرجان...کِرررم نریز دخترم کوثر+چشم مادر به زور جلویِ خنده ام رو گرفته بودم‌.‌. _خداحافظظ دیوونه ها باهاشون دست دادم و به سمت ماشین رفتم.امشب خونه عاطفه سادات دعوت بودیم و بعد از اون راه میوفتادیم سمت قم. ،،،،،،، چایی رو رویِ میز گذاشتم و کنارش نشستم. _بسم الله....بگو دیگه...می خوای از فضولی بمیرم +لااله‌الا‌الله از دست تو....این حرفا چیه خدانکنه 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 لبخندی زد و ادامه داد +خب...ساجده جاان...شما کارات رو انجام بده هرچی هم می خوای بردار که ان شاءالله قراره راهی کربلا بشیم. استکان چایی رو که برداشته بودم سرجاش گذاشتم....کم کم به خودم اومدم و از سر ذوق جیغ خفیفی کشیدم. _اییی خداروشکر ، خیلی خوش حال شدم حالا کی میریم. با خنده چایی رو برداشت +ان شاءالله چند روز آینده....قبل اربعین بر می گردیم خیلی شلوغ نباشه. _عالیه ، زن دایی نمیاد؟ +نه نمی تونه... بابا تنها میشه.. ان شالله یکبار هوایی میرن _اره راست میگی "علیرضا" _خب پس اینا هم بفرستید انبار تا ببینم چی میشه آقایِ محمدی +چشم سید. صدای پیام گوشی ام اومد...از انبار خارج شدم و وارد دفتر شدم و فاکتور هارو رویِ میز گذاشتم. گوشی ام رو درآوردم. پیام از طرف ساجده بود. دوتا وویس اولی رو باز کردم. یک صدایِ مبهم...انگار صدایِ دریا ؟؟ یا خب یعنی چی؟؟ وویس بعدی اش هم صدایِ گریه بود. نکنه براش اتفاقی افتاده!!! یک پیام دیگه هم اومد. لطفا این لیست تهیه شود اسفناج بستنی غذای کودک هویج بادام همینجور زُل زدم به پیام اش....حالش خوبه؟؟ براش نوشتم "عزیزم...حالت خوبه...نمی فهمم اینا چیه...!؟؟؟الان این هارو بخرم! " پیامم رو سین کرد و جوابی نداد. دوباره وویس اول رو گذاشتم...کمی دقت کردم...حالت تپش قلب داشت...انگار صدایِ قلب باشه. وویس گریه ی نوزاد.؟ فکر کنم کسی اومده باشه خونمون‌...احتمالا سجاد اینا اومده باشن...چه بی خبر؟ سریع بلند شدم و لیستی که ساجده فرستاده بود رو از فروشگاه برداشتم. 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 ماشین رو پارک کردم و به سمت خونه رفتم....از تویِ کاپشن ام کلید رو برداشتم. در و باز کردم....وسط پذیرایی پر از بادکنک های رنگارنگ بود....کیف مدارک ام رو رویِ جاکفشی گذاشتم و در رو بستم. جلوتر رفتم...چه شلوغ شده اینجا. نایلون خوراکی ها رو رویِ اُپن گذاشتم. -ساجده.....ساجده خانم؟؟ صدایی نشنیدم....کجا رفته؟؟ تولدمِ؟؟؟می خواد سورپرایزم کنه!!!! بادکنک هارو کنار زدم... روی میز عسلی مبل یک جعبه با ربان های سفید بود. رفتم رویِ مبل نشستم و جعبه رو برداشتم. _ساجده خونه نیستی؟ داری نگرانم میکنی!! بازیت گرفته؟ جعبه رو باز کردم....یک تی شرت سفید رنگ تاشده... تی شرت رو برداشتم تا ببینم چیز دیگه ای هم هست یا نه!! چیزی نبود جعبه رو کنار گذاشتم...ی نگاه سرسری به اطراف انداختم و دوباره جعبه رو برداشتم. تی شرت رو باز کردم تا ببینم...روش نوشته بود. "بابا شدنم مبارک" با...با. تازه قضیه رو متوجه شدم.....لبخندی زدم و با ذوق تی شرت رو کنار گذاشتم و گوشی ام رو برداشتم. _ساجدهههه می خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم تو چهار چوب اتاق با یک برگه ایستاده.... همینجور بهش زل زده بودم. اونم خنده از لب اش کنار نمی رفت ،،،،، "ساجده" چند وقتی بود که حالم بد می شد...‌.تصمیم گرفتم یک روز بدون اطلاع علیرضا برم آزمایشگاه و آزمایش بدم.. تا اگر واقعا خبری باشه غافل گیرش کنم. امروز که مطمئن شده بودم داشتم بال درمی آوردم.....دل تو دلم نبود تا علیرضا برسه.. فکر می کنم با اون وویس باید تا حدودی متوجه قضیه شده باشه. رفتم تویِ اتاق و پیراهن بلند صورتی رنگم رو پوشیدم...نشستم رویِ تخت و برگه ی آزمایش رو تو دستم گرفتم. واقعا اگر خبر بارداری ام رو بشنوه چه عکس العملی داره. 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر٣ دربیمارستان زیرتیغ جراحی دوام نیاورد وبیش از٢ساعت ازمرگش گذشته بود باصحبت هایی که درآن عالم با سه فرزند شهیدش داشت مجددروح به بدنش بازگشت 🌹 لطفا"قبل از دیدن این کلیپ هدیه به ارواح مطهر شهدا چهارده همراه با وعجل فرجهم بفرستید. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند. 📜بخشی از : ✔️شما چهل روز دائم الوضو باشید. خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. ✔️نمازهای خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای به روی شما باز میشود. ✔️سوره را هر شب یک مرتبه بخوانید. خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم. بعد از نمازهای یومیه فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید. زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. ✔️اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم. به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است. 🌷شهید مدافع حرم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
M ar shalamche.mp3
4.2M
قدمگاه شهیدان است اینجا... 😭 نمیدونم تا به حال @شلمچه ، و مناطق دوران رفتید یا نه... این مناجات دقیقا دل آدم رو میبره همونجا... 😍😭 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
20.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
که در خواست رفع حق الناس را داشت 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─