eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 197.mp3
9.94M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز صد و نود و هفتم خطبه ۱۰۹ بند ۱ تا ۴
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و نود و هفتم ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📜 : (این‌ خطبه‌ به‌ نام الزهرا‌ معروف است) 1⃣ وصف قدرت پروردگار ♦️همه چيز برابر خدا خاشع و همه چيز با ياری او بر جای مانده است. خدا بی نيازکننده هر نيازمند و عزّت بخش هر خوار و ذليل، نيروی هر ناتوان و پناهگاه هر مصيبت زده است. هر کس سخن گويد می شنود و هر که ساکت باشد اسرار درونش را می داند، روزی زندگان بر اوست و هر که بميرد به سوی او بازمی گردد. خدايا! چشم ها تو را نديده تا از تو خبر دهند که پيش از توصيف کنندگان از موجودات بوده ای. آفرينش برای ترس از وحشت تنهايی نبود و برای سودجويی آنها را نيافريدی. کسی از قدرت تو نتواند بگريزد و هر کس را بگيری از قدرت تو نتواند خارج گردد، گناهکاران از عظمت تو نکاهند و اطاعت کنندگان بر قدرت تو نيفزايند. آن کس که از قضای تو به خشم آيد نتواند فرمانت را برگرداند و هر کس که به فرمان تو پشت کند از تو بی نياز نگردد. هر سرّی نزد تو آشکار و هر پنهانی نزد تو هويداست. تو خدای هميشه ای و بی پايان و تو پايان هر چيزی که گريزی از آن نيست. وعده گاه همه محضر توست و رهايی از تو جز به تو ممکن نيست و زمام هر جنبنده ای به دست تو است و به سوی تو بازگشت هر آفريده ای است. پاک و منزّهی ای خدا! چقدر بزرگ و والاست قدر و عظمت تو و چه بزرگ است آنچه را که از خلقت تو می نگرم و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت تو و چه با عظمت است آنچه را که از ملکوت تو مشاهده می کنم و چه ناچيز است برابر آنچه که بر ما نهان است از سلطنت تو و چه فراگير است در اين جهان نعمت های تو و چه کوچک است نعمت های فراوان دنيا در برابر نعمت های آخرت. 2⃣ وصف فرشتگان ♦️ شگفت آور است آفرينش فرشتگان تو که گروهی از آنها را در آسمان ها سکونت دادی و از زمين بالا برده ای. آنها از همه آفريدگان نسبت به تو آگاه ترند و بيشتر از همه نسبت به تو بيمناکند و به تو نزديک ترند. فرشتگانی که در پشت پدران قرار نگرفته و در رَحِم مادران پرورش نيافته اند و از آبی پَست خلق نشده اند و ناراحتی و مشکلات زندگی آنان را پراکنده نساخته. آنها با مقام و مرتبتی که دارند و از ارزشی که در نزد تو برخوردارند و آن گونه که تو را دوست دارند، فراوان تو را اطاعت می کنند که اندک غفلتی در فرمان تو ندارند. اگر آنچه بر آنان پوشيده است بدانند، همه کارهای خود را کوچک و ناچيز می شمارند و بر خويش ايراد می گيرند و می دانند آن گونه که بايد تو را عبادت نکرده اند و آن چنان که سزاوار توست فرمانبردار نبودند. ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 3⃣ نعمتهای خداوند و سوء استفاده ها ♦️خدايا ستايش تو را سزاست که آفريننده و معبودی و بندگان را به درستی آزمايش کردی. خانه آخرت را آفريدی و سفره رنگارنگ نعمت ها را گستراندی و در آن انواع نوشيدنی، خوردنی، همسران، ميهمانداران، قصرها، نهرهای روان، ميوه ها و کشتزاران قرار دادی. سپس پيامبری را فرستادی تا انسان ها را به آن خانه و نعمت ها دعوت کند. افسوس که مردم نه آن دعوت کننده را اجابت کردند و نه به آنچه تو ترغيبشان کردی رغبت نشان دادند و نه به آنچه تو تشويق شان کردی، مشتاق شدند. بر لاشه مُرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا شدند و در دوستی آن همداستان گرديدند. 4⃣ خطر عشق و وابستگيهای دروغين ♦️ هر کس به چيزی عشق ناروا ورزد نابينايش می کند و قلبش را بيمار کرده، با چشمی بيمار می نگرد و با گوشی بيمار می شنود. خواهش های نفس پرده عقلش را دريده، دوستی دنيا دلش را ميرانده است، شيفته بی اختيارِ دنيا و برده آن است و برده کسانی است که چيزی از دنيا در دست دارند. دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمی گردد و هر چه هشدارش دهند از خدا نمی ترسد. از هيچ پنددهنده ای شنوايی ندارد با اينکه گرفتار آمدگان دنيا را می نگرد که راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند. می بيند که آنها بلاهايی را که انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنيايی را که جاويدان می پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسيد و آنچه بر آنان فرود آيد وصف ناشدنی است. ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح حکمت ۶۰ ،بخش ۲ ضرورت کنترل زبان.mp3
2.03M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 2⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح ( 2 ) 🔹 ضرورت کنترل زبان 2⃣ نکتهٔ دوم درباره حکمت ۶۰ نهج‌البلاغه این است که سخن هر کسی نشانه‌ٔ زوایای پنهان ذهن اوست. 🔻حضرت در حکمت ۱۴۸ نهج‌ البلاغه فرمودند: « الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ » ؛ " شخصیت هر کسی پشت زبان او پنهان است. " 3⃣ نکته‌ٔ سوم این است که اگر کسی زبانش بر او حاکم شد، زبان را بر خود امیر قرار داد، این عامل پستی و بی‌ شخصیتی او خواهد شد. 🔻در حکمت دوم نهج‌ البلاغه خواندیم که : « هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه » ؛ " کسی که زبان خود را بر خویش حاکم کند، خوار و پست می‌شود. " 4⃣ و نکته‌ٔ چهارم اینکه یکی از نشانه‌های مسلمانی واقعی از نظر امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که از دست و زبان ما به کسی گزندی نرسد. 🔻 مولا علی (علیه السلام) ، در بند دوم از خطبه ۱۶۷ می‌فرمایند: « الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ و لِسَانِهِ » ؛ " مسلمان واقعی کسی است، که دیگر مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند." 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت 😍 صبح به زور زینب از رختخواب بلند شدم٬ حالا بماند که با پارچ آب یخ خوب از من پذیرایی کرد😁 ٬به طبقه پایین رفتم و علی نبود٬دلم گرفت٬لبخندی به لب اوردم و سمت اشپزخانه رفتم😄 -سلامممم مامان ملیحه صبحتون بخیررر -سلام دختر گلم صبح شماهم بخیر😃 -سپاس فراواااان -مادر جون بی زحمت بیا این شیرارو بریز تو لیوان😊 -چشششم🙈 به سمت ٱپن رفتم و لیوان هارا در سینی گذاشتم٬و سوالم را پرسیدم -مادرجون ٬علی کجاست؟ -مگه نگفت بهت مادر؟فکر کنم نخواسته ناراحت بشی -چیو😟 -رفته اداره یه کار واجب داشت ولی گفت تا عصر برمیگرده برای خرید😊 -اهان..😔 دلم بیشتر گرفت٬این روزها بعد از امید بخدا٬برای دیدن دوباره علی از خواب بیدار می شدم ٬ از لیوان شیرها یکی را برداشتم چون دیگر میلی به خوردن صبحانه نداشتم٬مادر فهمید و پاپی من نشد. بعد از صرف صبحانه زینب به کلاس رفت و من هم به اتاق٫باباحسین هم به درخت و گل ها میرسید ٬مامان ملیحه هم مشغول صحبت با خواهرش بود. روی تخت نشستم ٬ارامم نگرفت٬نه تماسی نه پیامی از علی٬هیچ چیز نبود.میدانستم شغل سختی دارد اما حداقل که میتوانست زنگی بزند یا یادداشتی بگذارد. به سمت پنجره رفتم که تمام منطره روبه رویم پر بود از درخت و گل٬محو زیباییشان بودم که صدایی اشنا شنیدم -فاطمه خانوم؟😊 به فکر خود خندیدم ٫توهم هم زده بودم جالب بود...😥 اما اینبار صدا نزدیک تر شد و یک آن ترسیدم و برگشتم٬علی بود.. از ترس نفسم 😨سنگین شده بود و این فاصله نزدیک جانم را میگرفت ٬زمانی که موقعیت خود را دید عقب تر رفت و لبخند بانمکی زد٬ -سلام خانوم ترسو😄 -ترسو خودتی٬یه اهمی یه اوهومی چیزی سید٬قلبم وایستاد.🙁 زیر لب چیزی گفت که نشنیدم -خب ببخشیید خانوم جان٬الان از دستم ناراحتی؟😕 -نه بابا سید چه ناراحتی ٬یهو میری هیچی نمیگی ٬نه پیامی نه زنگی ٬چرا ناراحت باشم اخه مگه دیوونم؟؟☺️ هم میخندید و هم شرمنده بود دستی در موهای خرماییش انداخت و سمت تخت رفت ٬که شاخه گل رزی 🌹را در دستش دیدم٬به سمت من امد و دستش را دراز کرد -بفرمایید تقدیم شما به منظور منت کشی فراوااان ٬ببخشید دیگه خانوم😉 از این منت کشی ساده و راحت قند در دلم آب شد و با لبخندی شاخه گل را تا اعماق گلبرگ هایش بوییدم و تازه شدم از حس نابش. -بخشیدین؟ -خخ بله حاج اقا ٬راضییم ازت٬خدا ازت راضی باشه.😍 -شما راضی باش خدام راضیه فاطمه خانومم با لبخندی جواب صحبت های پرمهرش را دادم -خب حالا لطفا حاضر شید بریم بازار که بسیار کار داریم٬زینبم الاناست که برسه٬مامان پاش درد میکنه با زینب میریم.البته اگر بخوای شما وگرنه تنها هم خب... میشه ها. از شیطنت شیرینش خنده ام گرفت اما -نه زینبم ببریم حوصلش سرمیره بچم -بله... هعی خدا شانس بده.. 🙁😁 اینبار نگاهش دقیقا حسادت میکرد ٬حسادتی شیرین به شیرینی عسل. زینب که امد سریع حاضر شدیم٬سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم٬اول حلقه هارا باید میگرفتیم٫بعد ملزومات دیگر -خب من اینجا ماشینو پارک میکنم شما پیاده شید چون در باز نمیشه همین گوشه وایسیدا گوشه.. از لحن تاکییدش ذوق کردم و زینب فقط زیر زیرکی میخندید ٬میدانستم خاستگار پر و پاقرصی دارد که همین روزها باید برای نامزدی او بیاییم.....😊 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی ❤️😍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان ...🌺🍃 قسمت علی به سمت ما امد ٬بایدداز خیابان رد میشدیم ٬از ان روز که دست سردم را گرفت تا به حال برخوردی نداشته ایم و رویش راهم نداشتم٬پس خودش این را فهمید و دست زینب را گرفت و من چادر زینب را ٬یک بار یه آن سمت خیابان نگاه میکرد و یک بار به من.. بعد از رد شدن از خیابان من وسط قرار گرفتم و پابه پای علی راه میرفتم٬استوار و جدی راه میرفت و فقط به ویترین مغازه ها نگاه میکرد ٫چقدر تعریف چشم پاکیش را از زینب شنیدم٬من هم چه قبل تحولم چه بعدش میلی به دید زدن پسرها نداشتم٫فکر کنم به همین دلیل مرد من عاری از هر نگاه هوس الودیست. کنار یک طلا فروشی توقف کردیم٬علی انتخاب را برعهده من گذاشته بود حتی حلقه خودش راهم گفت که من انتخاب کنم٬تنها یادآور کرد که طلا نمی اندازد ٬وارد مغازه شدیم٬به انتخاب من و زینب چند ست حلقه جلوی دستمان گذاشتند ٬علی فقط نگاه میکرد و روبه من متمایل شده بود٬بیشتر حلقه ها یاخیلی زمخت و سنگین وزن بود٬یاخیلی پر زرق و برق٬ من حتی در خانواده خودم هم طلا نمیپوشیدم و نقره استفاده میکردم٬اما علی میگفت انگشتری انتخاب کن که طلا باشد اگر رنگ زرد نمیخواهی طلای سفید بینداز ٫زیر ویترین که خیلی درچشم نبود دو حلقه ساده و زیبا دیدم٬دلم برایشان قنج رفت٫علی راه نگاهم را دنبال کرد و لبخندی زد٬😊 -آقا ببخشید٬میشه اون ست پایینو به ما بدید پیرمرد ٬انگشتر های ست را روبه رویمان گذاشت برق تحسین را در چشمان علی و زینب میدیدم ٬خیلی زیبا بودند ٬درعین سادگی بسیار شیک و با قیمت مناسب بودند.علی انگشتر را دراورد و روبه من گرفت با احتیاط آن را در انگشتانم انداختم و علی مات من بود ٬ -اهم٬علی اقا؟😉 -ب..بله؟😅 -انگشتر -اها انگشتر رابه دستش انداخت ٬زیبایی خاصی بود٬دستان من و علی کنارهم با دو حلقه که پیوندمان را نشان میداد٬ زینب لبخندی از سرشوق زد و همان لحظه از انگشتر ها📸 عکس گرفت٬عاشق عکس بود و من از او بیشتر. -خب خانوم پسندیدید ان شاءلله؟😊 -بله ٬ممنونم☺️ -خب حاجی حساب کتاب مارو انجام بدید رفع زحمت کنیم -پسرجون قدر خانومتو بدون٬اینطور دخترای قانع کم پیدا میشنا من از خجالت سرم را پایین انداختم و علی لبخندی از سر تایید حرف فروشنده به من زد. از مغازه خارج شدیم و هوا در ریه هایم جریان پیدا کرد٬گوشی زینب زنگ خورد و مشغول صحبت شد ٬علی کنار من امد -خیلی به دستت میومد خانوم از توجه شبرینش زیر لب تشکری گفتم و در راستای حرفش من هم گفتم.... 🌺🍃ادامه دارد.... نویسنده؛ نهال سلطانی شنوم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
32.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 «فرمانده من صدای اذان میشنوم» 🔹 ماجرای شنیدنی سیدمرتضی، عضو گردان بلال، اذان گوی گردان بلال لشکر ۷ ✍ راوی: سردار عبدالرضا مراد حاجتی مدیرکل بنیاد حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی باشهدا ازتوخونه شروع میشه زاده وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─