eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 231.mp3
5.06M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز دویست سی ویکم خطبه 65 تا 64
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و سی و یکم ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📜 : (در سال ۳۸ هجری پس از پايان جنگ صفّين در مسجد كوفه اين سخنرانی را ايراد كرد) 🔹خدا شناسی «شناخت صفات خدا» ♦️ستايش خداوندی را سزاست که صفتی بر صفت ديگرش پيشی نگرفته تا بتوان گفت، پيش از آنکه آخر باشد اوّل است و قبل از آن که باطن باشد ظاهر است. هر واحد و تنهايی جز او اندک است. هر عزيزی جز او ذليل و هر نيرومندی جز او ضعيف و ناتوان است. هر مالکی جز او بنده و هر عالمی جز او دانش آموز است، هر قدرتمندی جز او گاهی توانا و زمانی ناتوان است. هر شنونده ای جز خدا، در شنيدن صداهای ضعيف کر و برابر صداهای قوی، ناتوان است و آوازهای دور را نمی شنود. هر بيننده ای جز خدا، از مشاهده رنگ های ناپيدا و اجسام بسيار کوچک ناتوان است. هر ظاهری غير از او پنهان و هر پنهانی جز او آشکار است. مخلوقات را برای تقويت فرمانروايی و يا برای ترس از آينده يا ياری گرفتن در مبارزه با همتای خود و يا برای فخر و مباهات شريکان و يا ستيزه جويی مخالفان نيافريده است. بلکه همه آفريده های او هستند و در سايه پرورش او، بندگانی فروتن و فرمانبردارند. خدا در چيزی قرار نگرفته تا بتوان گفت در آن جاست و دور از پديده ها نيست تا بتوان گفت از آنها جداست. آفرينش موجودات او را در آغاز ناتوان نساخته و از تدبير پديده های آفريده شده باز نمانده است. نه به خاطر آنچه آفريده قدرتش پايان گرفته و نه در آنچه فرمان داد و مقدّر ساخت دچار ترديد شد. بلکه فرمانش استوار و علم او مستحکم و کارش بی تزلزل است. خدايی که به هنگام بلا و سختی به او اميدوار و در نعمت ها از او بيمناکند. ┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄ 📜 : تشويق به عمل صالح 🔹 شتافتن به سوی اعمال پسنديده ♦️ای بندگان خدا! تقوا پيشه کنيد و با اعمال نيکو به استقبال أجل برويد. با چيزهای فانی شدنی دنيا آنچه که جاويدان می ماند خريداری کنيد. از دنيا کوچ کنيد که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند. آماده مرگ باشيد که بر شما سايه افکنده است. چون مردمی باشيد که بر آنها بانگ زدند و بيدار شدند و دانستند دنيا خانه جاويدان نيست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بيهوده نيافريد و به حال خود وا نگذاشت. ميان شما تا بهشت يا دوزخ فاصله اندکی جز رسيدن مرگ نيست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه ها از آن می کاهد و مرگ آن را نابود می کند، سزاوار است که کوتاه مدّت باشد. زندگی که شب و روز آن را به پيش می راند به زودی پايان خواهد گرفت. مسافری که سعادت يا شقاوت همراه می برد، بايد بهترين توشه را با خود بردارد. از اين خانه دنيا زاد و توشه برداريد که فردای رستاخيز نگهبانتان باشد. بنده خدا بايد از پروردگار خود بپرهيزد، خود را پند دهد و توبه را پيش فرستد و بر شهوات غلبه کند، زيرا مرگ او پنهان و پوشيده است و آرزوها فريبنده اند و شيطان همواره با اوست و گناهان را زينت و جلوه می دهد تا بر او تسلّط يابد. انسان را در انتظار توبه نگه می دارد که آن را تأخير اندازد و تا زمان فرا رسيدن مرگ از آن غفلت نمايد. وای بر غفلت زده ای که عمرش بر ضدّ او گواهی دهد و روزگار او را به شقاوت و پستی کشاند. از خدا می خواهيم که ما و شما را برابر نعمت ها مغرور نسازد، و چيزی ما را از اطاعت پروردگار بازندارد و پس از فرا رسيدن مرگ دچار پشيمانی و اندوه نگرداند. ┄═❁❀••••❈◦🌹◦❈••••❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح حکمت ۷۷ بخش ۲ دنیا شناسی.mp3
2.62M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 2⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح ( 2 ) 🔹 دنیا شناسی ⏪ 2⃣ در بخش دوّم از حکمت ۷۷ ، نوع برخورد مولا علی (علیه السلام) با دنیا را مشاهده می‌کنیم : 💠 « قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِيهَا » ؛ " من تو را سه بار طلاق دادم که دیگر هیچ راه بازگشتی در آن نیست. " 🔰 مولا علی (علیه السلام) در نهج البلاغه ، با عبارات عجیب کوبنده و تحقیر آمیزی غالباً دنیا را خطاب قرار داده اند. 🔻دوبار در نهج البلاغه از عبارت « إِلَيْكِ عَنِّي » ؛ " از من دور شو" استفاده کردند : 🔸 ۱. یکی در همین حکمت ۷۷ است، 🔸۲. دیگری در نامه ۴۵ است . 🔻 در حکمت ۸۳ ، دنیا را این گونه توصیف می‌کنند که آب دنیا تیره و گل آلود است ، منظره اش دلفریب، ولی سرانجامش خطرناک‌ . 🔻 در خطبه ۱۲۸ نهج البلاغه می‌فرمایند: " من دنیا را با صورت به زمین کوبیدم و او را سرجای خودش نشاندم و با چشمی درست به آن نگاه کردم. " 🔻 در نامه ۶۸ نهج البلاغه، دنیا را به ماری خوش خط و خال تشبیه می کنند که « لَيِّنٌ مَسُّها قاتِلٌ سَمُّها » ؛ " دست کشیدن بر آن لذّت بخش و نرم است، اما سمّ درونش کشنده است‌. " 🔻در خطبه ۳ نهج البلاغه، دنیا را بی ارزش تر از آب بینی بُز معرفی کردند. 🔻در خطبه ۲۲۴ ، دنیا را پست تر از برگهٔ درختی که در دهان یک ملخی جویده شده باشد توصیف می کنند. 🔻 و بالاخره در حکمت ۲۳۶ ، دنیا را در چشم خودشان پست تر از استخوان خوکی در دست بیمار جذامی معرفی فرمودند. 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 من و ان پسره یقه ریشوی تسبیح به دست و انگشتر عقیق در انگشت باید فردا در مراسم تشییع جنازه شهید مدافع حرم می‌رفتیم... جنگ تمام شده بود !شهید از کجا می آمد؟! اولش حس این که دلم می‌خواهد بزنم جلوبندی تیغه استاد را فرش کنم بهم دست داد اما وقتی یادم آمد چقدر می‌توانم کمال سوء استفاده را کنم و این پسر یقه ریشو را اذیتت کنم و بخندم بی خیال شد غر زدن به استاد و پایین آوردن فک و چانه مبارکش شدم. استاد_ سید هم واسه دفاعش نیاز به این عکسا داره اینجوری با یه تیر چندتا نشون می زنیم... با بلند شدن صدای زنگ ماندم من و سید و سوژه‌ای که نمی دانستم اصلاً از کجا آمده...! با گوشه پا لگدی به صندلی جلویم زدم که محکم با پای سید برخورد کرد اما پسره ریقو آخ هم نگفت...! " این تازه اولیش بود خوشتیپ" روبرویم با سه متر فاصله ایستاده بود فکر کنم مولکول های خاک مانده روی زمین را می شمرد که نگاهش به زمین تمامی نداشت...! دیگر اعصابم طاقت این بچه و پاستوریزه بازی هایش را نداشت... با چشمهای ریز شده از حرص به او چشم دوختم و گفتم: من_ اهه!! شرم وحیات و سید! نگاه مونم که نمیکنی! برادر یه سوال بپرسم؟؟ تسبیح را داخل جیبش گذاشت و گفت: سید_ بفرمایید. من_ این شهدا از کجا میان؟؟ لحظه با چشمان گرد شده نگاهم کرد اما لعنتی، باز هم نگاه براقش را دزدید... سید_ واقعاً نمی دونید؟!! من_نه! می دونستم که از تو نمی پرسیدم!! سید_ ببین خواهرم... حرم حضرت زینب و یه سری بی وجدان بمب گذاری کردن و یه سری سرباز عاشق بی بی به اسم مدافعین حرم اولا برای دفاع از حرم زینب و دوماً برای دفاع از کشورمون میرن. من که چیزی از این حرف ها سرم نمی شد "اوکی "سرسری گفتم و خواستم از کلاس خارج شوم که یادم آمد نمی‌دانم اصلاً کجا باید بروم و این شد که بی هوا برگشتم که استغفرالله!! سینه به سینه برادر محترم شدم... برادر سید فوری خودش را کنار کشید و باز ان فاصله ۳ مترش را رعایت کرد. سرش را پایین انداخت و با آرامش اعصاب خورد کن اش حداقل برای من، گفت: سید_ خواهرم حواستون کجاست؟!! "برو بابای" زیر لبی نثارش کردم و گفتم: من_ برادرم کجا باید ببینمت فردا؟؟ سید_ نبش فلکه آب کنار گلدونهای بارین. گوشی ابروی چشم را خواندم و گفتم: من_ خوب چه ساعتی؟ سید_ ۹ صبح. من_ خوب برادرم شمارتم لطف کن که راحت پیدات کنم حوصله گشتن ندارم. سید_ من سر ساعت اونجام و تا شما نیاین جایی نمیرم .با اجازه. و از کنارم رد شد که داد کشیدم: من_ فی امان الله برادر سید! ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 با برگشتن به سمت بچه‌های ایکیپ صدای خنده هایشان بلند شد ... هر کسی یک چیزی میگفت و خنده دار تر از همه در این میان حرف احسان، دلقک گروه بود. نگاهش را مثلا به دوردست ها دوخت و با لحنی آرام و مسخره گفت: احسان_ فکر کنید بچه ها.. بهار با حاج آقا میره مراسم... یوهو از همنشینی با یارو و جو عرفانی متحول برمیگرده و از هفته بعد با چادر و چاقچور میاد دانشگاه... حرفش تمام نشده بود که کیفم را محکم به پسرش کوبیدم و گفتم: من_ یک درصد فکر کن...! و با ارغوان نیلو از کلاس خارج شدیم. **** آلبوم عکس هایم را ورق می زدم و تجدید خاطره می کردم... عکسهایی که همان روز با علی گرفتم... تصویر دختری که پوشیه زده بود و در حالی که تابوت شهید را روی شانه اش نگه می‌داشت گریه میکرد... تصویر ازدحام جمعیت بیرون آمدن تابوت مزین با پرچم سه رنگ ایران فرزند کوچک شهید که گریه میکرد و پدرش را صدا می زد... همه خاطرات مرور شد... اشکی که از روی صورتم راه پیدا کرده بود را پس زدم. با شنیدن صدای ایلیا، صورتم را داخل آشپزخانه شستم و بعد بستن آلبوم به اتاقش رفتم. پسر وروجکم تازه از خواب بیدار شده بود... چشمان پف کرده اش را بوسیدم و او را در آغوش گرفتم. من_ پسر مامان؟ کی حاضره بریم دست و روشو بشوریم و بعد بریم یه پیتزای خوشمزه درست کنیم و بعد اونم منتظر بمونیم تا بابا بیاد؟؟ با شنیدن صدای جیغ های سرخوشانه ایلیا، لپ های آویزان پسرکم را غرق بوسه کردم و او را در آغوش فشردم... **** نگاهی به ساعتم انداختم و داشتم بدو بدو مردم را کنار می زدم که با دیدن آینه بزرگی که روی در پاساژ نصب بود، لحظه‌ای مکث کردم. ال استار های مشکی، شلوار لوله تفنگی مشکی ،مانتو ساده مشکی که تقریباً قد نسبتا بلندی داشت و مقنعه مشکی و دوربینی که دور گردن آویزان بود. به خاطر جمع امروز کمی مراعات کردند و آرایش نداشتم اما موهایم عین قبل بیرون بود... دوباره راه افتادم که بعله... دقیقا نبش فلکه آب ،برادر سید را دیدم. تقریباً خودم را پرت کردم رو به رویش و به ساعتم نگاه کردم. نفس زنان گفتم: ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 قبل از شروع ماه این کلیپ رو ببینیم تا ان شاءالله بتونیم رو واقعی و خوب درک کنیم. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1_1129504329.mp3
2.64M
💠به خاطر (ع) نکنیم! 🎤 🎤حجت الاسلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─