eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 تصاویر رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران در دستان معترضان عراقی به هتک حرمت دوباره به قرآن در سوئد 🔖 🔖 🇮🇷 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 کمکم سکوت خانه داشت اذیتم میکرد... از جا بلند شدم و به سمت هال رفتم. روی کاناپه ی جلوی تلویزیون نشستم تلویزیون رو روشن کردم. زانوهایم را بقل گرفته بودم بدون توجه به تلویزیون دگیر افکار خودم بودم که با شنیدن اسم برنامه در حال پخش ، حواسم پرت تلویزیون شد... "از لاک جیغ تا خدا" صدا را بلند کردم و محو تماشا شدم . داستان دختری بود که با رفتن به شلمچه متحول شده بود... شاید هم گام اول برای نشان دادن تغییرم به بقیه تغییر ظاهر بود اما... چادر از کجا گیر بیاورم... کاش سید انقدر اسکل بازی در نمیاورد و شماره اش را میداد... صبر کن ببینم... از جا بلند شدم و به اتاقم رفتم. میان انبوهی از مانتو ها، مانتو مشکی ساده و خاکی ام را یافتم. دستم را داخل جیبش بردم که ...نبود! جیب دوم را گشتم... با خوردن دستم به تکه کاغذ کوچکی دلم ارام گرفت و انرا بیرون کشیدم. خودش بود... به هال برگشتم و جلوی میز تلفن چهار زانو نشستم و تلفن را پایین کشیدم. شماره را گرفتم و یکبار دیگر هم چک کردم که مطمئن شوم درست است. با پیچیدن صدای سید در تلفن، لحظه ای نفسم حبس شد... سعی کردم آرام باشم اما مگر می شد...؟! سید_بله؟ من_سید؟؟ لحظه ای سکوت برقرار شد... وای خدا کند قطع نکند... با شنیدن صدایش نفسم را اسوده بیرون دادم. سید_خانم شریفی؟! من_بله خودمم. ببخشید بابت اون روز که بدون اطلاع رفتم.اقای ...اقای سید... سید_طباطبایی هستم. من_اقای طباطبایی یه سوال ...چجوری بگم... سید_بفرمایید خانم شریفی! ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 من_ آقای طباطبایی من از کجا باید چادر بخرم؟؟ برای چند دقیقه صدای جز نفس کشیدن های سید از آن طرف خط نیامد... من_سید؟...اقای طباطبایی؟...الو؟ سید_ خانم شریفی مسخره ام میکنید؟! من_ نه به خدا آقای طباطبایی شما نمیدونین... و صدای گریه ام بلند شد. سید_ آروم باشین خواهرم... من امروز ساعت پنج غروب میگم خواهرم بیاد همون نبش فلکه آب شما هم بیاین همونجا باهم برید ،خواهرم راهنماییتون میکنه. من_ ولی من ازش خجالت میکشم... سید_ نگران نباشید خواهرم. ریحانه بهتر از من می تونه کمکتون کنه و در ضمن... لطفاً دیر نکنید. ۵ غروب دم فلکه آب. یا علی... ساعت ها بود بوق اشغال تلفن سکوت سنگین خونه را میشکست و من مات مانده بودند به عکس های داخل دوربینم... " خدایا؟ من میتونم ؟لیاقتشو دارم؟ من شهامتشو دارم که جلوی خانواده ام وایستم و خودمو تغییر بدم؟ مطمئنم اونا با تغییر ظاهرم موافقت نمی‌کنن...خدا... خودت کمکم کن..." با دیدن ساعت، نیم متر پریدم... ساعت چهار و نیم بود. فوری بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم. لباس های روز تشییع جنازه را تن کردم و مقنعه گذاشتم تا بتوانم حجاب بگیرم. راس ساعت ۵ کنار گلهای باین ایستاده بودم اما خواهر سید را نمی‌دیدم. اه! از کجاست این ریحانه؟! چند دقیقه از پنج گذشته بود که با دیدن دختر چادری که به سمتم می‌آمد صاف سرجایم ایستادم و سعی کردم طوری باشم که خوب به نظر برسم. دختر هرچه بیشتر نزدیکتر میشد ،من بیشتر حس میکردم اشناست... ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزند که در عالم خواب آدرس منزل یک دختر شهید را از پدر دختر و به سفارش میگیرد و به خواستگاری می‌رود. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای مداح نگو الان سلام الله علیها در مجلسه ، این بی احترامی به اهل بیت ، اینا میشه دکان داری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─