#مولاےغريبم💚
به همراهیتان مشکی میپوشم
به همدردیتان اشک میریزم و عاشورا ميخوانم...
به رسم وفا و بندگی
فقط سلامتي و ظهورتان را میخواهم...
و
تنها
دعاي فرج شما را ميخوانم.....
«عزاداریم نذر ظهور مهدیست»
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا
به رسم با ادبان احتـرام اضافه کنیم
برای عرض ارادت قیام اضافه کنیم
به سمت حضرت ارباب خم شویم همه
به ذکرصبح کمی هم سلام اضافه کنیم
صبحتون کربلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ أناْبْحَثُ عَنِّی؛وَجَدْتُکَ یَاحُسَیْنْ
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹جهاد همراه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
🎙استاد رحیم ازغدی
#عصر_غیبت
#قرب_به_اهل_بیت
- چیزی بیرون از تو نیست!
- پرده را از روی خودت بالا بزن:
- با اولین چیزی که در خودت مواجه میشوی: الله است.
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 کاروان عشاق به سرزمین کربلا رسید..
تا بزرگترین و زیباترین حماسهء تاریخ را رقم بزند
بی شک حکایت سرزمین طف و دلاورانش، زیباترین تابلوی جهان آفرینش است
🏴 کاروانی غریب می آید
🏴 با شتابی عجیب می آید
🏴 همرهِ آن امام هُمام
🏴 عاشقی،چون حبیب می آید
هدایت شده از کانال بصیرت حسینی
💠 حکایت "مقبل اصفهانی"
🔷یکی از کسانی که گذشته خوبی نداشت اما با عنایت اهل بیت (علیه السلام) توانست گذشته خود را جبران کند یکی از شعرای زبر دست کربلای سیدالشهداء به نام مقبل اصفهانی است جریان بازگشت او به در گاه اهل بیت (علیه السلام) را چنین آورده است:
منقول است که مقبل در عهد شباب جوانی بود ظریف و در ظرافت به غایط لطیف اتفاقاً ایام محرم به جمعی رسید که سینه زنان و گریان در عزای شاه شهیدان مشغول بودند به طریق استهزاء چیزی خواند که جمع عزاداران را متألم و نالان نمود.
🔸پس از چندی، به مرض جذام مبتلا گردید به حدی که مردم از وی تنفر جسته در گلخن حمام مقام گرفت اتفاقا سال دیگر شد روزی در زاویه خرابه با دل شکسته نشسته بود که ناگاه جمعی از شیعیان سینه زنان و یا حسین گویان میخواندند:
▪️چه کربلاست امروز
▪️چه پر بلاست امروز
▪️سر حسین مظلوم
▪️از تن جداست امروز
مقبل را آتش در نهاد افتاد و به نظر حسرت در ایشان نگریست و گریست و گفت:
🔳روز عزاست امروز
🔳 جان در بلاست امروز
🔳فغان و شور و محشر
🔳در کربلاست امروز
در همان شب، حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را در خواب دید وی را نوازش فرمود و از تقصیرش گذشت و گویند که اسمش محمد شیخا بود و جناب ختم الرسل (صلی الله علیه وآله) او را ملقب به مقبل نمود این بود که شروع نمود به ذکر واقعات و شرح حکایات سید الشهداء (علیه السلام) گوید:
که چون واقعه شهادت را تمام نمودم شب جمعه بود چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر خوابیدم در عالم خواب خود را در روضه عرش فرزند ابوتراب دیدم، صاحب محراب و منبر یعنی جناب پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نیز تشریف داشت.
🔹در آن اثنا (پیامبر (صلی الله علیه وآله) امر نمود تا محتشم را حاضر کردند فرمود امشب شب جمعه است بر منبر برو و چیزی در مصیبت فرزندم بخوان محتشم به امر آن سید محترم بر منبر رفت، خواست در اول درجه بنشیند حضرت فرمود: بالا برو، چون به پله دوم رفت فرمود: بالا برو و هم چنین تا به بالای منبر نشست و خواند:
⚫️برحربگاه چون، ره آن کاروان فتاد
⚫️شور نشور واهمه را در کمان فتاد
⚫️هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید
⚫️هر جا که بود طایری، از آشیان فتاد
و ادامه شعر را خواندتا آنجا که:
⚫️پس با زبان پر گله، آن بضعة البتول
⚫️رو در مدینه که، یا ایها الرسول
⚫️این کشته فتاده به هامون حسین تست
⚫️وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
🔹مقبل گوید: پس از فراغ از تعزیه داری و سوگواری، جناب سید امم خلعتی به محتشم عطا نمود من به خیال آنکه البته اشعار من قبول ابرار نگشته زیرا که به من التفاتی ننمود و امر بخواندنم نفرمود: ناگاه، حوریهای به خدمت سید دو سرا عرض کرد که انیسه حوراء جناب فاطمه زهرا (علیه السلام) میگوید: که مقرر بفرما مقبل واقعه ای در مرثیه سید الشهداء (علیه السلام) بخواند پس حضرت مرا امر فرمود بر منبر رفتم و بر پله اول ایستادم و خواندم:
🏴روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
🏴فتاد از حرکت ذوالجناح و از جولان
🏴نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت
🏴نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
🏴کشید پا زرکاب، آن خلاصه ایجاد
🏴به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
⬛️بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد
⬛️اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
🔹🔹ناگاه کسی اشاره نمود که فرود بیا، دختر سید دو سرا بیهوش گشته پس، من فرود آمدم و منتظر عطای خیر البریا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیر البشر باز شد و شخص جلیل القدری بر آمد اما زخم سینهاش از ستاره افزون و جراحات بدنش از حد و حصر بیرون خلعت فاخری بمن عطاء نمود، عرض کردم فدایت گردم تو کیستی؟ فرمود:
🌷حسینم که دوش نبی بوده جایم
🌷 فرستاده خلعت خدا از برایم
✍وقایع الایام، ص 64-66
#مقبل_اصفهانی
هدایت شده از کانال بصیرت حسینی
📕 مجموعه داستان
#همه_نمیرسند ۲
|ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما
🔹روز دوم | عبدالله بن مطیع
💢 پرده اول :
※ وقتی امام(علیهالسّلام) به عبدالله رسید، او از امام خواست از آب چاهش نوشیده، دعایی کند تا چاه، آبدار شود. امام نیز خواسته او را اجابت کرد.
آن گاه عبدالله از امام پرسید: قصد کجا را دارید؟ امام فرمود: در حال حاضر به مکه میروم. عبدالله گفت: خداوند برایت خیر قرار دهد.
اما من نیز رای و نظری دارم که دلم میخواهد برای شما بازگو کنم. امام فرمود: نظر تو چیست؟
عبدالله گفت: پس از ورود به مکه وقتی خواستی از آنجا به شهر دیگری بروی، به کوفه نزدیک نشو، زیرا کوفه شهری شوم و محنت زاست. در کوفه پدرت کشته و برادرت تنها رها شد، و ضربه مهلکی بر او وارد شد. از مکه جدا نشو؛ زیرا شما سرور و آقای عرب هستید
و به خدا قسم اگر کشته شوید خاندان شما نیز هلاک میشوند.
💢 پرده دوم:
امام از جاده اصلی به سوی مکه متوجه شد... و در راه از کنار عبدالله بن مطیع که در ملک خود و کنار چاه آبش اقامت کرده بود، گذر کرد و در آنجا فرود آمد.
عبدالله به امام حسین علیهالسّلام گفت: ای اباعبدالله؛ خدا بعد از تو آب گوارایی را برای ما ننوشانَد؛ به کجا میروی؟
امام (علیهالسّلام) گفت: به سوی عراق، عبدالله گفت: سبحان الله چرا؟ ایشان پاسخ داد: معاویه مرده و بیش از یک بارشتر، نامه از مردم عراق برای من آمده است.
عبدالله گفت: یا اباعبدالله! این کار را انجام نده، به خدا سوگند آنان حرمت پدرت را حفظ نکردند؛ در حالی که بهتر از تو بود؛ پس چگونه حرمت تو را حفظ خواهند کرد؟ به خدا سوگند اگر تو کشته شوی بعد از تو حرمتی باقی نخواهد ماند.
🔹هنگامی که امام به مکه رسید این آیه را تلاوت کرد: ولما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل«و چون (موسی پس از خروج از مصر) رو به سوی مدین نهاد، گفت : باشد که پروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند».
ـــــــــــــــــــــــ پ. ن :
🔹 عبدالله بن مطیع دوبار امام را در مسیر دید !
و دوبار فقط او بود که امام را نصیحت میکرد! گویی او امام بود و حسین علیهالسلام مأموم.
ازسویی عبدالله انگار، بالاتر از چاهِ آبش همّی نداشت!
و دغدغهای بالاتر از پر آب شدنش!
داشتم با خودم فکر میکردم، آدم امام را هم که به چشم ببیند، باز از پنجرهی فهم خودش میبیند، از پنجرهی آرزوها و دغدغههایش.
دارم یکی یکی ورق میزنم روزهایی را که حالِ خوش دعایی دست داد و من همه چیز خواستم جز همراهیِ امام را !
همان " فمعکم معکم، لا مع غیرکم " را !
همان " فقط تو و دیگر هیچ " را!
❌ من قطعاً اگر به چشم سر هم امام را میدیدم، همان را میخواستم که پادشاهِ قلب و ذهنم بود.
⚠️چقدر "عبدالله بن مطیع"هایی در درون من جریان دارد و نمیشناختمش!