- بوکوفسکی میگه: خنجرهای بیشماری در من فرو رفته اند. وقتی گُلی به من تعارف می کنند، نمی توانم دقیقا بفهمم که چیست.
زمان می برد!
و چقد من درکش میکنم :))))
- «ماجرا» را کہ گفتم، بغضِ انباشتہ ترکید. گاه کاری کہ «روایت» کردنِ ماجرا با آدم مےکند، خودِ ماجرا نمےکند :)!'
- بنويسيد اميدوارترين بوديم ؛ آن هنگام كه تن هايمان آغشته ی زخم و درد بود ...