💫بسم رب الشهدا و الصدیقین💫
⌛قسمت اول ツ↯
تابستان سال ۱۳۶۶ بود . منتظر فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بودیم . آب و هوای گرم و سوزان عراق ، فضای اسارت را طاقت فرسا تر می کرد . به هر تقدیر روز ها از پی هم سپری می شد و اسرا با اسارت و مشکلات مربوط به آن دست و پنجه نرم می کردند ؛ اما روز به روز به ارتباط و آنها صمیمی تر و اتحاد و همبستگی شان بیشتر می شد . در این میان افرادی وجود داشتند که مخل آسایش اسرا و بر هم زننده نظم اردوگاه بودند . آنها با دادن اطلاعات دروغ به نگهبانان عراقی ، در صدد آزار و اذیت بچه ها بودند .یک روز دو نفر از آنها با معرفی یکی از اسرا به افسران اردوگاه ، صفحه دیگری از دفتر جنایات بعثیون را رقم زد . آنها 🕊محمد رضایی🕊 را به عنوان فردی که در جبهه مسئول قتل چند افسر عراقی بوده ، معرفی کردند و در نهایت با این حرکت ناجوان مردانه باب شهادت او را گشودند 🥀
『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت دوم ツ↯
در قسمتی از اردوگاه یک اتاقک نیمه ساخته وجود داشت که عراقی ها مشغول آماده کردن آن برای استفاده نیرو های خودشان بودند . آنها 🥀محمد🥀 را به این اتاقک نیمه ساخته بردند و با کابل ، باتوم و نبشی به جان او افتادند بعد او را به داخل حمام برده ، به روی سینه خواباندند و شیشه ای را روی کمرش خورد کردند و دوباره با کابل و چوب به جانش افتادند . جراحت کمرش شدید و خون ریزی اش زیاد بود . در همان وضعیت ، تن نیمه جانش را دوباره کشان کشان به سمت همان اتاقک بردند . آنجا جلاد وحشی صفتی به نام عدنان ، انتظار پیکر نحیف 🥀 محمد 🥀را می کشید ؛ او برای آزار و اذیت بیشتر 😭محمد رضایی😭 پارچی از آب و نمک تهیه کرد و روی بدن او ریخت و با جارویی که در دست داشت ، خرده های شیشه را از روی کمرش پاک کرد . 🥀محمد🥀از درد به خود می پیچید ؛ اما دیگر توانی برای ناله کردند نداشت .
『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت سوم ツ↯
او بار ها زیر شکنجه بی هوش شد و هر بار به طریقی او را به هوش آوردند . آخدین بار برای به هوش آوردنش او را دوباره به حمام برگرداندند و زیر دوش آب داغ بردند . 🥀محمد🥀به طرز فجیعی ناله کرد و به هوش آمد . صدای ناله اش فضای اردوگاه را پر کرده بود . ما مثل یک تکه چوب خشکمان زده بود و فقط اشک می ریختیم و جز دعا کاری از دستمان بر نمی آمد . سربازان بعثی برای اینکه صدایش را قطع کنند ، چند قالب صابون را به طرز جنون آمیزی در دهانش فرو کردند که تعدادی از آن وارد گلوی او شد .
『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت چهارم ツ↯
بعد از اینکه به شدت او را فلک کردند ، بدنش را ، در حالی که بی رحمانه روی زمین می کشیدند ، از حمام خارج کردند و از مجتبی ( یکی از افرادی که با نگهبانان رابطه داشت ) خواستند که به او تنفس مصنوعی بدهد . مجتبی می گفت : 《 اول که خواستم به او تنفس مصنوعی بدهم متوجه شدم که دهانش پر از صابون است . مقداری از صابون ها را خارج کردم ؛ اما صابون در گلویش گیر کرده بود ؛ برای خارج کردن بقیه صابون ها ، پاهای او را گرفتم تا با بلند کردن آن ها و سرازیر کردن بدنش صابون را خارج کنم . همین که پاهایش را گرفتم متوجه شدم که دیگر استخوان سالمی باقی نمانده است . وقتی می خواستم پیکر را تکان دهم به وضوح صدای ساییده شدن استخوان های خورد شده اش را می شنیدم . متاسفانه من نتوانستم کاری برای او بکنم 》
『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت آخر ツ↯
پس از لحظاتی ، 🍃محمد رضایی🍃 را در مظلومانه ترین وضع ممکن ، شربت شهادت را نوشید . بعثی ها پیکر مطهر 🕊🥀محمد را🥀🕊 را روی سیم خاردار های اطراف اردوگاه انداخته ، تعدادی عکس از او گرفتند تا به نمایندگان صلیب سرخ اعلام کنند که رضایی در حین فرار از اردوگاه کشته شده است . چون طبق مقررات ، عراقی ها اجازه داشتند به اسیر در حال فرار تیراندازی کنند !
محمد را در پتویی پیچیدند و به بیرون از اردوگاه منتقل کردند و ما حتی نفهمیدیم کدامین خاک پذیرای تن شرحه شرحه اش شده و او کجا آرام گرفته است . وقتی برای نظافت حمام رفتیم ، با صحنه ای دلخراش مواجه شدیم ؛ تکه های گوشت و پوست 🕊محمد🕊 تا فاصله یک و نیم متری از سطح زمین روی دیوار پاشیده شده بود و مجرای آب در حال عبور دادن خونی بود که بی گناه بر روی زمین ریخته شده بود .
📚برگرفته از کتاب چشم تر📚
『⚘@khademenn⚘』
تـا بـا خـاک انـس نـگـیـری
راهـی بـه مـراتـب قـرب نداری
『⚘@khademenn⚘』
101
11.01M
مداحی ✨
مهدی رسولی
میگن گریه افسردگیِ
نمیدونن خبر ندارن
حسین آغاز زندگیِ
اتفاقاً روضه، نور میده دلا رو
اتفاقاً گریه، میبره بلا رو
اتفاقاً حسین ،حسین ،زنده کرده مارو
ما پای همین پرچم دلخوش به تولاییم
با گریه به ثارالله ما فاتح دنیاییم
این سوز آب و خاک لا تَبرُدُ اَبَدا
میگن بسه غصه بسه غم
میگن بازیه شال و علم
نمیدونن با روضه شدیم
رها از زیر بار ستم
اتفاقاً این غم باعث نشاطِ
اتفاقاً این شال پرچم حیاتِ
اتفاقاً حسین ،حسین، کشتی نجاتِ
هرکی با حسین باشه سرزنده و آزادست
شیعه تا حسین داره یک لشگرِ آمادست
این شعله های عزا لا تَبرُدُ اَبَدا
میگن انقد عزا واسه چی
سفر تا کربلا واسه چی
میگیم اصلا بدون حسین
تپش تو قلب ما واسه چی
اتفاقاً این شور مملو از شعورِ
اتفاقاً این راه منتهی به نورِ
اتفاقاً حسین ،حسین ،با دل صبورِ
دلبسته ی دنیا نه ما دل به حرم بستیم
طعنه بزنند بازم ، ما پای حسین هستیم
این آتیش دل ما لا تَبرُدُ اَبَدا
وای حسین وای حسین
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا اومدم برات شهید بشم🕊🌷
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_33 مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_34
ــــ منظوری نداشتم خانم رضایی
آروم زیر لب گفت
ـــ بله اصلا ڪاملا معلوم بود
رو به مریم گفت
ـــ مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم
ــــ نه عزیزم زحمت ڪشیدی
بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد
به خانه رسید خانه غرق در سڪوت بود
به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت
زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمیڪرد اصلا نمی داند مقصدش
ڪجاست
دوست داشت از این پریشانی خلاص شود
روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمیڪرد
امروز هم از همان روزهای
خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪالس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود
مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت
با شنیدن صدای داد مردی و
گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد
به آن ها که نزدیک شد
آن ها را شناخت همسایشان بود عطیه ومحمود
محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد
بدو به طرفشان رفت
ــــ هوووووی داری چیکار میکنی
محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد.مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید
ـــ خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی
ـــ آخه به تو چه جوجه زنمه دوست دارم
مهیا فریاد زد
ـــ غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا
عطیه برای اینکه می دانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن
مهیا کرد
ــــ مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست
مهیا چشم غره ای به عطیه رفت
ــــ تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه
محمود جلو رفت
ــــ زبونت هم که درازه نزار برات ببرمش بزارم کف دستت
ـــ برو ببینم خر کی باشی
محمود تا می خواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد
ــــ اینجا چه خبره...
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_34 ــــ منظوری نداشتم خانم رضایی آروم زیر لب
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_35
شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت می کرد
ڪشن
ـــ بله حاج آقا ان شاء الله فردا صبح سبزیارو میارن خونمون اینجا خواهرا زحمت پاڪ کردنشو میڪشن
ــــ قربان شما یا علی
چشمانش را بست نفس عمیقی کشید ولی با شنیدن داد وبیدادی چشمانش را باز کرد به سمت در رفت با دیدن
محمود همسایه اشان که قصد حمله به دوتا خانمو داشت زود به طرفش رفت
ـــ اینجا چه خبره
همه به طرف صدا برگشتن شهاب با دیدن مهیا شوکه شد
ــــ آق شهاب بیا به این دختره بگو جم کنه بساطشو بره دعوا زن و شوهریه دخالت نکنه
مهیا پوزخندی زد
ـــ دعوا زنو شوهری جاش تو خونه است تو که داشتی وسط کوچه می زدیش بدبخت معتاد
محمود دوباره می خواست به طرفشون بیاید که شهاب وسطشان ایستاد
ـــ آروم باش آقا محمود زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه
محمود که خمار بود با لحن خماری گفت
ـــ ما که کاری نکردیم آق شهاب این دختره است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه
مهیا بهش توپید
ـــ خفه شو بو گندت کشتمون اصلا سید این مگه حالیش میشه حرمت چی هست
شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت
ـــ خانم رضایی آروم باشید لطفا
مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که در حال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع
شده بودند انداخت مریم و مادرش وسط جمعیت بودند
شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی
عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد مهیا روی زمین افتاد و سرش
به زمین برخورد کرد شهاب سریع محمود را کنار کشید و فریاد زد
ــــ داری چیکار میکنی
مهیا با کمک مریم و مادر شهاب سر پا ایستاد پیشونیش زخم شده بود
ـــ بدبخت معتاد تو جات اینجا نیست اصلا باید بری تو آشغالدونی زندگی کنی
شهاب صدایش را بالا برد
ـــ مهیا خانم لطفا شما چیزی نگید...
『⚘@khademenn⚘』
#بیاناتمادرشهید🎙
بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود...🙃
مادر شهید نوری با بیان اینکه فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسهاش را به موقع میرفت، اظهار کرد: بابک وقتی کارشناسیاش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد.👨🎓📔
وی با بیان اینکه بابک هنگام ورزش نوحه زینب زینب را می گذاشت، افزود: همیشه به فرزندم می گفتم تو جوانی یک آهنگ شاد🎧 بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش میگذاری، می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم😍
مادر شهید با بیان اینکه بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود، گفت: مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است
وی با بیان اینکه بابک مسجدی، هیئتی، ورزشکار🤾♂ بسیجی و ... بود، تصریح کرد: من و پدرش و کل خانواده بابک را پس از شهادتش شناختیم.
گفتنی است؛ شهید بابک نوری هریس متولد 21 مهر سال 1371 بود که در 28 آبان 96 در منطقه البوکمال به دست تکفیری های داعش به شهادت رسید و در یکم آذرماه در رشت تشییع و تدفین شد💫☘
『⚘@khademenn⚘』
#تلنگـــر💥
میگُف:
•همیشـہ تویِ عبـادت
•متوجـہ باش . . . !
#خدا↓
•عاشـق مےخواد
•نـہ مشترےِ بهـشت :)
『⚘@khademenn⚘』
#خاطراتشهدا 🌱
🕊✨🕊
ساده پوش بود دو تا پیراهن بیشتر نداشت.
گاهی اوقات ما اعتراض میکردیم و میگفتیم: خب! یه دست لباس نو بگیر اینا خیلی کهنه شده...
میگفت: دلیلی نداره❗️
همین که تمیز و مرتب باشه،خوبه، هنوز قابل استفاده است...
#شهیدمجیدپازوکی
#یادشهداباذکرصلوات
『⚘@khademenn⚘』
ای مهربان بیمنت!
ما را چنان نگران خودت کن
که هیچ جاذبهای و دغدغهای
نگاهمان را از تو نگیرد♥️
『⚘@khademenn⚘』
🦋✨
#مــــنبرمجــازے🌿
هـــــیچگناهـــےرو
بـــــدونِ
اســــتغفار••
ولنڪـــــن...
خـــــرابیشمیمونـــہ!•.
[#اســـتادپـــناهیان🎙]
『⚘@khademenn⚘』
•|💎🎈|
•
-عاشقانہشهدا
در مخاطبیݧ،،،📲
بہ نام «ڪربلاے من»،
اسم همسرش را ذخیره ڪرده بود...♥
مےگفت تو مثل ڪربلایے برام....🕊💞
💠←#شهیدحمیدسیاهکالیمرادۍ
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے 🌸
خوبہ حالم آقا❤️
ولے خب ڪربلا…😭
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‹💙🚙›
-
جھانبہاعتبارخندھتوزیباست
حضرت؏ـشق…!^^
-
-
ـــــــــ ــہـ۸ــہـ۸ـہـ۸ــہـــــــــــــــــ
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
💛|□|🦋¦⇢ #رهبرانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❀❥•••
🌹|☆|🌷¦⇢ #عاشق_صاحب_الزمان
✧┅┅═❁💞❁═┅┅✧
『⚘@khademenn⚘』
🍀نبی گرامی اسلام (صَلی اللهُ عَلیه وَ آلهِ وَ سَلّم) فرمودند:
🔥هر کس باید چهرۂ خویش را از آتش جهنم مصون دارد، هر چند به بخششِ یک نصفِ خرما باشد. (کسی که انفاق نداشته باشد قطعاً جهنمی است)
📕نهج الفصاحه
#یا_صاحب_الزمان_عج✧
『⚘@khademenn⚘』
روحی فداک یامهدی:
🔵🔺جانم فدای رهبری که آیت الله میلانی او را در 24 سالگی مجتهد صدا میکرد... 🌹🥀🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که از سن نوجوانی با دیدار با شهید نواب انقلابی شد و انقلابی ماند... 🥀
🔵🔺جانم فدای رهبری که زیر شدیدترین شکنجه ساواک که تا آن لحظه بی سابقه بود لب نگشود...🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که در فقر به دنیا آمد و در اوج قدرت هم فقیرانه زندگی میکند...🌹🥀🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که آنقدر مخلصانه و بی توقع مبارزه میکرد که امام ره برای حضورش در شورای انقلاب شهید مطهری را مامور کرد...⚘
🔵🔺جانم فدای رهبری که در جبهه ها در خط مقدم و در نمازجمعه ها باصلابت بود... 🌹🥀🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که دشمنانش به فضل و زهدش اذعان میکنند و حتی مهاجرانیِ فراری در جمع معاندان نظام در خارج از کشور میگوید : من منتقد ایشانم اما در مسایل مالی حتی یک نقطه خاکستری در پرونده اش نیست...
🔵🔺جانم فدای رهبری که استادش آیت الله بهاالدینیِ عزیز میگوید : اجازه بدهید من دست شما را ببوسم تا در قیامت مباهات کنم به اینکه مطیع ولی خود بوده ام... 🥀
🔵🔺جانم فدای رهبری که حضرت آیت الله بهجت در حالی که به استقبالش در ورود به قم رفته بود فرمود : که اگر مردم بدانند استقبال از این سید چه ثوابی دارد هیچکس در خانه نمیماند... 🌹🥀🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که علامه حسن زاده آملی گفت : که گوشتان به دهان رهبر باشد که او گوشش به دهان امام زمان (عج) است... 🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که یک تنه روبروی همه قدرت های ظالم و استکباری ایستاده و 29 ساله که کمر خم نکرده است...🌹🥀🌹
🔵🔺جانم فدای رهبری که ميلياردها تومان پول داره صرف میشه تا با اتهام زنی های دروغ به خودش و فرزندانش ، بتوانند کمی از محبتش و اعتبارش را در بین مردم خدشه دار کنند....🌹🥀🌹
🔵🔺پروردگارا سایه این مجتهد عادل و این سیاستمدار باتقوا و این جانباز شجاع و این قدرتمند فقیر و این مدیر مدبر و این سلاله زهرای مرضیه (س) را بر سر ما مستدام بدار.....🌹🥀🌹
🔵🔺خدایا نَپَسند که زمانی بر ما بیاید که کسانی بر ما مُستولی شوند که به دین و ناموس و دنیا و آبرو و جان و مالِ ما بی تفاوت باشند...🥀
🌷ای مسلمِ امام زمان.عج. ، ما تو را در این کوفه ی بی غیرتی تنها نمیگذاریم...🌷🏵🌹🥀🌹
انشاءالله🌹🥀🌹
💐💚💚💚💐
🌹🥀🌹
✧
『⚘@khademenn⚘』
⭕️ مقدمات انتظار فرج
✔️یقین به ظهور اقا
✔️نزدیک دانستن ظهـور
✔️دوست داشتن ظهـور
✔️دوست داشتن خود اقا
🔻وظیفه مـنـتظر
♦️صـبر
♦️امـید
♦️اصلاح وخودسازی
♦️اماده کردن خود برای پیوستن به اقا
♦️تربیت منتظران راستین
🔹امام سجاد(علیه السلام):
☑️ مردمان زمان غیبت که منتظر ظهور امامشان هستند وامامت او را قبول دارندبهترین مردمانند و از مردمان همه زمانها برترند.
زیرا خداوند چنان عقلی به انان داده که غیبت را همچون دیدن میدانند آنان #مخلصند
📚کمالالدین شیخ صدوق، جلد ١،
صفحه ٣٢٠
『⚘@khademenn⚘』
حاجقاسم هنوز هم زنده ست؛به کوری چشم دشمناش:
۲۸ خرداد ۱۴۰۰، اولین #انتخابات ریاست جمهوری بدون #حاج_قاسم است.
قاتلان حاج قاسم از ما دعوت میکنند که در انتخابات شرکت نکنیم.
سلیمانی که شاهد ماست، ما را به مشارکت آگاهانه و اخلاق مدارانه دعوت می کند.
شما به کدام دعوت پاسخ مثبت میدهید ؟
دعوت قاتلان سلیمانی ⁉️
یا دعوت شهید سلیمانی؟⁉️
#سرطان_اصلاحات_امریکایی را با وحدت گفتمانی و یکی شدن در پایان کار به نفع نظر مردم ، شکست میدهیم ان شاءالله✌️✌️✌️
همان اصلاحاتی که بارها با خیانت به سردار دلها دل ملت ایران را آزرد!
یک بار با امضاء برجام اورا تروریست خواند و به دشمنان سپرد!
یک بار گرای شهادت داد!
یک بار با گرای هواپیمای اوکراینی نام او را ترور کرد!
یک بار چند روز پس از شهادت سردار با التماس مذاکره به ترامپ قاتل و شنیدن نه مرسی عزت و غیرت ایرانی را نابود کرد!
ویک بار با انتشار فایل صوتی پر از دروغ و خباثت ظریف از پشت به او و محور مقاومت خنجر زد!
با رأی خود به دوستان سرداردلها و رأی به تفکرش انتقامی سخت خواهیم گرفت!✧
『⚘@khademenn⚘』
☄🤞🏻●||
#پسرونہ🌿
#بسیجی🌙
واسہبچہبسیجی،خستگیممنوعہ..
بہقولحاجاحمدهروقتپرچمقدسرودر انتهایافقگذاشتیبعدشاستراحتڪن(:
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج🕊❤✧
『⚘@khademenn⚘』
delam-ro-neshun-kardi.mp3
14.79M
مداحی✨
سید رضا نریمانی
دلم رو نشون کردی
نشوندی تو این کشتی
داری میبری تا که
بدی با خدا آشتی
مواظبی نلرزه پام
نیفتم از اون بالا
نیفتم از چشم حسین
بیچاره بشم حالا
هوامو داری عاشقونه باهمه اشکالها
بی معرفت تر از خودم
ندیدم و شرمنده ام
رفیق من ، عزیز من، گذشته و آینده ام
با اشکهای روی صورتم
به روی تو میخندم
آقای منی
دنیای منی
اللهم اجعل محیا محیای منی
تو اومدی تو قلبم
عوض کنی دنیامو
کجاها که میدونم
گرفتی تو دستهامو
میدونم از ظهر چه سختیهایی با تو گذر کردم
ببخش اگه یه وقتهایی با غیرتو سرکردم
میدونم این رو هم همش همیشه ضرر کردم
باز آخرش دیدم خودم رو پشت در در روضه
چقدر برات گرفتم آقا یک نفر روضه
یه دوست خوب میخوام فقط منو ببره روضه
آقای منی ، دنیای منی الاَلُهُمَ
اجْعَلْ مَحیا محیای منی
با اسم تو آرومم
شبهای که غم دارم
خدا میدونه خیلی
هوای حرم دارم
دوست داری دیگه
تو هم تو رو داشته باشی
یه کاری کن یه عادت شه
به یاد منم
هستی که یادم باشه
یادم باشه
چشمای ترم بمونه
آخه منم دم حرم به یاد داشته باشی
که یادت رفته باشه التماس دعا بود
چه خوش گذشت روزایی که تو کرببلا بود
آقای منی ، دنیای منی
اَللّهُمَ اجْعَلْ مَحیا محیای منی
『⚘@khademenn⚘』
چادرم را باد نیاورده که باد ببره🍃
چادرم پرچم غیرت همه مردمان سرزمینم است 👊🏻 که سرخی خونشان را به سیاهی چادرم بخشیده اند 😭♥️
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•........••✾•🌸•✾••........•
یـہ مداحۍ ؏ـالۍ از
#حسین_سیب_سرخی
از همین حالا برای محرم دلتنگم💔
♡•پیشنـہاد مےڪنم حتما دانلود کنید.
『⚘@khademenn⚘』