#پروفایل
☆♡شهید کسی است که در میدان جنگ و در خدمت امام یا نائب او کشته شود و هرکس در زمان امام زمان (عج) در حفظ اسلام کشته شود، یقیناً به او ملحق خواهد شد، شهادت عبارت است از نبوغ درخشان حیات در کمال هشیاری و آزادی.♡☆
#مالک
❤️❤️❤️
@khademenn
❤️❤️❤️
#پروفایل
سلام بر آنهایی که
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند
#مالک
❤️❤️❤️
@khademenn
❤️❤️❤️
#تلنگر
به تو گفته شد بد لباس نپوش!
گفتی مردها نگاه نڪنند 😒
اتفاقا مشڪل تو همین است😏
مردها نگاهت نڪردند
چادر را از سرت برداشتی 😞
باز مردها نگاهت نڪردند
مانتو خود را ڪوتاه ڪردی ...
باز خبری از نگاه مردها نشد !!!!
مانتوی بدون دڪمه با ساپورت پوشیدی ....
راستی تا برهنگی ات چیزی نمانده !!
ومطمئن باش مردی نگاهت نمیڪند ✓
شاید نرهای فاسد رهگذر نگاهت ڪنند
اما مردها بعید میدانم....
😎
تو خودت پسند ڪردی لگدمال چشمهای نرها باشی
غافل از اینڪه ریـᓗـانه خدا بودی و گران قیمت... 😔😔😔✌️🏻
#مالک
❤️❤️❤️
@khademenn
❤️❤️❤️
[بـــسمـ ربـــــ شـهدا]
سلام میدم به دختران سرزمینم…
میخوام شمارو به یه کانال قشنگ دعوت کنم.این کانال عالیه.♡
اگه میخوای یکی از یاران حضرت فاطمه(س) باشی عضو این کانال شو و لینکش رو پخش کن.★
همه چی داره .ツ
البته با کمک شما عزیزان هم کانال رو گسترش میدهیم(⌒_⌒;)
بیا لینک رو میدم . فقط زودتر بیا تا پاک نشده.
پیشنهاد ویژه هم داره.
تو دعوت شده ی حضرت زهرایی بدوو تا دیر نشده乂❤‿❤乂
https://eitaa.com/oodokhtaran_zahraii
https://eitaa.com/oodokhtaran_zahraii
#قسمت_هفتم
*
همیشه برای بچه ها از خاطرات جبهه رفتن پدرشان میگفتم. به آنها گفتم پدرت آن سالها در جبهههای جنگ بود. شما هم اگر جنگی پیش آمد باید بروید. محسن با دیدن عکسهای زمان جنگ پدرش می گفت:« من می خواهم وقتی بزرگ شدم، برم جبهه و شهید بشم». شهادت برای محسن رویایی بود که تا آخر همراهش بود و بارها آن را به زبان می آورد. یادم هست وقتی که پسرش به دنیا آمد و به همراه همسرش از بیمارستان به خانه برگشتند در خانه با مادربزرگش از آرزوی شهادت سخن گفت. مادربزرگش به او گفت:«الان دیگر بچه دار شدی. دیگه از این حرفا نزن.» امامحسن با اطمینان گفت:« به وقت شهید میشم».
*
ما هر چند وقت یکبار با بچه های زمان جنگ دور هم جمع میشویم واز دوران جنگ میگوییم. محسن این مجالس را دوست داشت و همراه من میآمد. گاهی وقت ها با هم سر قبر عموی شهیدم می رفتیم. محسن خیلی زود با این قضایا مأنوس شد و شاکله ی شخصیتی اش شکل گرفت. من و مادرش او را در مسیری که دوست داشت، همراهی میکردیم. محسن با جهاد و شهادت آشنا شده بود و موسسه شهید کاظمی نقش مهمی در این مقوله داشت. هر چه جلو میرفتیم، تغییراتی در محسن میدیدم که من را یاد روزهای جنگ و دوستان شهیدم میانداخت. این روند ادامه داشت تا اینکه به رفتنش به سوریه مطرح شد. من این دوران را گذرانده بودند و می دیدم که چه اتفاقی دارد می افتد. زمانی که برای اولین بار میخواستند به جبهه بروم وصیت نامه ام را نوشتم، بردم دادم به پدرم که توی باغ داشت کار میکرد گفتم:« من دارم میرم جبهه.اینم وصیت نامم». محسن هم همین کار راکرد. رفت پیش مادربزرگش وبه من گفت:« این همون کاریه که خودت موقع رفتن به جبهه کردی».
#مالک
❤️❤️❤️
@khademenn
❤️❤️❤️