Majid Bani Fateme - Dele Bitab Oomade (320).mp3
7.11M
جان آقا
سید العطشان آقا🏴😭
@az_shohada_ta_karbala
قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چرا پروندهات امضاء ندارد
@az_shohada_ta_karbala
ما در خانھ سلطان سر و سامان داریم
هر چھ داریم ز آقاۍ خراسان داریم !
@az_shohada_ta_karbala
#بیوگرافے🌱
یہطوریزنــدگےڪنڪه
اگهتوبۍخیالِشهادتشدۍ
شهادتبۍخیالِتونشـه😎✌️
@az_shohada_ta_karbala
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_58 مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب ب
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_59
خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود
ــــ خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید
مهیا سرجایش برگشت
نگاهش را به بیرون دوخت
شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشرت در موردش بداند احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت
از اولین برخورشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت
نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود کرد هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودندبا ایستادن ماشین مهیا نگاهی به اطرافش انداخت
ـــ سید رسیدیم؟
ـــ بیدارید شما ??
ـــ بله
ـــ بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید
ـــ حتما
مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودب شده بود
همه دختر ها رو بیدار کرد
پیاده شدند خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد
دختر ها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن خوابگاه بزرگی بود و همه دانش آموزان در حال ورجه ورجه کردن
بودند
نرجس و سارا تخت های بالارا انتخاب کردند مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند
بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد
بعد رزمایش شهاب به دانش آموزان
تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند
شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست
ــــ چته ?
ـــ هیچی خسته ام
ـــ راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی
ـــ خب بهت گفتم برا
ـــ قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟
شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد
ــــ انکار نکن
شهاب سرش را تکان داد
ــــ آره اون ازم خواست
محسن لبخندی زد
ــــ خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین
شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد
ــــ اِدرست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه
ـــ ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَلٰھمْاَرِنےٖطَلعَةالرَشیدھ ..
ـ ـ
خدایا ..!
صورتزیباۍمولامونشون
بدھ ..💕-!
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اندڪیصبرفرجنزدیڪاست...🌤
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️⃟📿
#مےگفـت:
حـاجـی وقتـے عـاشـق خـ❤ـدا بشـے،
دیگـہهیـچ گنـاهـے بهـت حـالنمیـده...؛
.
✨خیلـے راس میـگفت...؛
اگهعاشقباشیحتی...
فکرگناههمنمیکنی...
دلآقاروبهدردنیاریم...
💫|↫#تلنگرانھ
🌺|↫#گناهنکنیم✋
● °•| |•° ●
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•|☕️🌸|•
ۺاید#تلنگر
،
ڪاشیجورےبشیمڪہ...
وقتےآقاماࢪومیبینہبگہ꧇
اگہدهتامنٺظرمثلتوبود🙂؛
منظہورمیڪردم•🌻🖐🏻✨•
.
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت102 سوار ماشین شدیم امیر هم
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت103
بعد از مدتی امیر و سارا با ۴ تا بستنی تو دستشون اومدن سمت ما
امیر: تمام شد حرفاتون ،یا بازم میخواین حرف بزنین ؟
هاشمی: نمیدونم ،اینو باید از خواهرتون بپرسین
امیر: والا خیلی سخت میگیریناا منو سارا فقط نیم ساعت صحبت کردیم تازه ازاین نیم ساعت یه ربعش فقط داشتیم همو نگاه میکردیم و میخندیدیم ،اون یه ربع دیگه هم فقط در حال احوالپرسی کردن بودیم
با شنیدن حرف امیر همه زدیم زیر خنده
بستنیو از دست امیر گرفتم شروع کردم به خوردن
همه نگاهم میکردن
سارا: وااا آیه همه منتظر جواب تو هستیمااا
لبخندی زدمو بلند شدم به امیرنگاه کردم : اگه میشه بریم خونه
امیر: هیچی بازبدبخت شدم امشب باید گوشیمو خاموش کنم
از هاشمی خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه
وارد حیاط که شدیم بوی خورشت قرمه سبزی مامان کل حیاط پیچیده بود
وارد خونه شدیم
مامان ازآشپز خونه اومد بیرون همونجور که لبخند میزدگفت: سلام بچه ها خسته نباشین
ساراپرید تو بغل مامان ،صورتشو بوسید: خیلی ممنونم مامان جون
- مامان مهمان داریم؟
مامان : اره عمو اینارو دعوت کردم امشب بیان
چیزی نگفتم و رفتم سمت اتاقم که مامان گفت: بی بی هم میاد
با شنیدن این حرف خوشحال شدم وگفتم آخ جون
غروب با شنیدن صدای زنگ آیفون ازاتاق پریدم بیرون
-مامان کیه؟
مامان: بی بی
- واییی که چقدر دلم براش تنگ شده بود
تن تن در ورودی و باز کردم ازپله هایکی دوتارفتم توی حیاط
امیر و بی بی وارد حیاط شدن
از خوشحالی دیدن بی بی جیغ کشیدم و پریدم توی بغلش
بی بی هم مثل همیشه شروع کرد به نوازش کردن موهام و قربون صدقه ام رفت
خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#مذهبی
#عالی
پیشنهاد دانلود
بسیار عالی
امامزمانکجایزندگیتقرارداره؟
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌻🌿ـ ـ ـ ـ ـ
✨الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ✨
#کلیپ🦋
#مذهبی🍃
#آموزنده
.⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشهگوشیوبدینامامرضا📞
@az_shohada_ta_karbala
دوستام برای کانالمون به ادمین پست نیاز داریم🙏🏻
اگر کسی میتونه کمکی بکنه به آیدی زیر پیام بده👇🏻🦋
@ya_ali53