eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
346 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
"🌀🎈" خـــــدا💛🌸 بھ‌قول‌بزࢪگی: اگھ‌بافرمون‌خدا‌بری‌جلو،🦋 همہ چی‌‌حله🌱 *الہی به امید خودت*💕 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
«♥🍃» ‌. 🌸 میگفٺ: ڪسانی‌ڪہ‌برای‌هدایتِ‌دیگران‌تلاش ‌‌می‌ڪنند ؛بہ‌جای‌مُردن،شهیدمی‌شوند ..! 📻🌱! . ‌ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
••❤️🌱•• ڪاش‌وَصیَت‌شُهَداڪه‌قابِ‌اُتاق‌هایِ‌ما‌را اِشغال‌ڪَردِه،دِلِمونو‌اِشغال‌میـ‌ڪَرد؛ ڪاش‌صُحبَت‌هایِ‌وَلی‌ِّ‌اَمرِ‌مُسلِمین‌ڪِه سَرلوحِه‍‌‌ی‌روزمَرَّمون‌شُدِه،سَرلوحِه‌ی اَعمالِ‌مون‌می‌شُد؛ ڪاش‌دِلِ‌حَضرَتِ‌زَهرا(س)‌با‌اَعمالِ‌ماخون نمیـ‌شُد؛ ڪاش‌مَهدیِ‌فاطِمِه(س)بااَعمالِ‌ما ظٌهورِش‌بِه‌تأخیرنمیـ‌اُفتاد. «شهید‌قدیر‌سرلک»⁦🕊️⁩⁦🕊️⁩ ‍‎‌⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
یه سؤال⁉️ اگر همین الان امام زمان بهتـون بگن گوشیتو بده من، حاضرین این ڪارو انجام بدین؟! رفقا بیاین همین الان همه باهم گوشیامونو پاڪسازی ڪنیم از گنـاه🔥🖐🏻 از پاڪ ڪردن🗑 عڪس و📸 فیلم و 🎞 آهنگ گرفته🎶 تا بیرون اومدن از گروه‌ها و ڪانال‌هایی ڪه امام زمانمونو ناراحت میڪنه🌪💔📲 راستی اقامون خیییلی غریبه ها ... هرشب و🌃 هرروز 🏙 واسمون دعا میڪنه 📿🤲🏻 این ڪمترین ڪاریه ڪه ما میتونیم واسه خوشحالیشون انجام بدیم🙂✋🏻 💪🏻🌿 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🔞دیدن فیلم مستهجن🔞 🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ😡 ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...😰 ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔 ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ😰😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ 🐀 ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.😰😭 ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.🤐 اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم و نمی دانیم یه روز همان شهید رو میارن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~ ~ ✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت85 روی تخت کنار حوض نشستیم
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 مشغول صبحانه خوردن شدم که مامان اومد کنارم نشست ازلبخند مرموزانه ای که به لب داشت خندم گرفت - چیزی شده؟ مامان: نظرت درباره پسر حاج مصطفی چیه؟ به دل من که نشست ،پسر خوبیه! - عع پس مبارکتون باشه مامان: کوووووفت - مامان جان من اصلا ازش خوشم نیومد خیلی پرحرفه،مثل خاله زنک هایه ریز فک می زد مامان: این چه طرز حرف زدنه در مورد پسر مردم - من گفته بودم که قصد ازدواج ندارم اصرار شما بود که بیان مامان: خدا چیکارت کنه آیه ،الان به بابات چی بگم؟ - بگو آیه ازش خوشش نیومد مامان: این شد دلیل؟ - به قول خودتون بگین به دلش ننشست مامان : من از دست تو آخر دق میکنم - خدا نکنه مامان خوشگلم ،دشمنات دق کنن ،من برم یه عالم کار دارم روزآخرتعطیلات بود و کلی درس رو هم تلمبار شده بود سخت مشغول خوندن بودم بابا که اومد خونه، ازترس اینکه باز سوال پیچم نکنه ازاتاقم بیرون نرفتم هر موقع که خواب بود ،تن تن میرفتم آشپز خونه یه چیزی می خوردم و دوباره میرفتم داخل اتاقم صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدمو کیفمو برداشتم ازلای درنگاه کردم بابا هنوز داخل خونه بود داشت صبحانه شو میخورد منتظر شدم که بابا بره تا ازاتاق بیرون برم روی تخت با گوشیم ور میرفتم که صدای در خونه رو شنیدم رفتم کنارپنجره پرده رو کنارزدم دیدم بابا از خونه رفت بیرون تن تن ازاتاق رفتم سمت آشپز خونه - سلام مامان: سلام صبح بخیر ایستاده چند تا لقمه گرفتم خوردم مامان: خو مثل آدم بشین صبحانه تو بخور - دیرم شده مامان جان یه لقمه بزرگ گرفتم و از مامان خداحافظی کردمو رفتم کفشمو پوشیدمو از خونه زدم بیرون همینجور که لقمه رو میخوردم رسیدم سر جاده یه دربست گرفتم رفتم سمت دانشگاه خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
از_کرببلا_محرومم_1619824411.mp3
9.4M
❤️ از حال دلم…ڪی باخبرھ حق دارم اگھ…خوابم نبره💔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اعضاے جدید خوش آمدید🌸 امیدوارم ڪہ همیشہ باهم باشیم و راه امام حسین ࢪۅ ادامہ بدیم💪🏻❤️ رمانے که برای آن دعوت شدید (سرباز‌حضرت عشق)در راهنمایی ڪانال سنجاق شده است🦋 میتونید جستوجو بزنید و پیدا ڪنید🌹
دعا کنید روزی هم من مهمان این تابوت شوم🤩❤️ @az_shohada_ta_karbala
شهادت بارانی است که بر سر هر کسی نمی بارد🕊🍃 @az_shohada_ta_karbala
AUD-20200903-WA0004.mp3
11.02M
حسین جان به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم😭 کنار تن بی سرت کاسه ی آب گذاشتم ؛ واویلا🖤 حسین جان تو بودی و گودال و ریگ و تنت زیر نیزه🏴😭 خداحافظی کردی با زینبت زیر نیزه ؛ واویلا😭🖤 صدا می زدم مادرت رو یا مظلوم😭 نشون می دادم حنجرت رو یا مظلوم😭 صدا می زدم مادرت رو یا مظلوم😭 به دامن بگیره سرت رو یا مظلوم😭 😭حسین جان حسین جان😭 😭حسین جان حسین جان😭 به صحرا سپردم که با خاک بپوشونه داداش تنت رو😭🖤 بمیرم که بردن جلو چشم من پیرهنت رو ؛ واویلا🏴😭 تا حالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت😭 الهی می مردم نمی دیدم اونقدر جسارت ؛ واویلا😭🏴 به آتیش کشیدن حرم رو یا مظلوم😭 نبودی شکستن سرم رو یا مظلوم😭 ندیدی چشای ترم رو با غیرت😭 شلوغی دور و برم رو یا مظلوم😭 🏴حسین جان حسین جان🏴 🏴حسین جان حسین جان🏴 بمیرم گلوی بریده ت همیشه به یادم می مونه😭🏴 روی چادر سوخته ی من هنوز رد خونه ؛ واویلا🏴😭 بمیرم که تو نیزه خوردی و اون نیزه معلومه داغ بود😭🏴 خدا میدونه واسم اون بدترین اتفاق بود ؛ واویلا🖤😭 سر تو که رو نیزه ها رفت یا مظلوم🏴😭 همه ش چادرم زیر پا رفت یا مظلوم🖤😭 جلو چشم نامحرما من افتاده😭 پناه غریبی م کجا رفت🏴 یا مظلوم🖤 صدا می زدم مادرت رو 😭🖤 یا مظلوم🏴 به دامن بگیره سرت رو😭 یا مظلوم🏴 🖤حسین جان حسین جان🖤 🖤حسین جان حسین جان🖤 به لحظه ی بریدن سرت آه می کشم😭 برای پاره های پیکرت آه می کشم🖤 به اشک و ناله ی خواهرت آه می کشم😭🏴 برای ضجه های مادرت آه می کشم🖤😭 از گودال صدا میاد 😭 شمر داره کجا میاد😭🏴 خولی داره واسه چی سمت قتلگاه میاد😭 @az_shohada_ta_karba
✨دوران طلائی✨ یک روز گرم تابستان ، با مهدی و چند تا از بچه های محل ، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم . تیم مهدی یک گل عقب بود .😥 عرق از سر و روی بچه ها می ریخت . بچه ها به مهدی پاس دادند ، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد ؛ تو همین لحظه حساس ، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان که داخل کوچه بود و گفت : مهدی ، آقا مهدی ، برای ناهار نون نداریم ؛ برو از سر کوچه نون بگیر مادر . مهدی که توپ را نگه داشته بود ، دیگر ادامه نداد . توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی ! 🕊نوجوانی شهید مهدی زین الدین🕊 📚 کتاب یادگاران 📚 @az_shohada_ta_karbala
شهید شدن دل می خواد دلی که بتونه پرواز کنه🕊 @az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"امتحــانات" بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه،🙂اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم.📚 يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند.📃 بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم.📝خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند.💣يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند.🙂 يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند.😟 ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت: [برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !]😉😁 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @az_shohada_ta_karbala
🌷شهداهمیشه آنلاین هستند کافیه دلت❤️رو بروزرسانی کنی! اون موقع میبینی که در تک تک لحظات درکنارت بودند و✨ هستند و✨ خواهند بود✨ هرروز زنده نگاه داشتنِ یادِ 🌷شهدا🌷 کمتر از شهادت نیست. •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @az_shohada_ta_karbala
حال‌بد‌‌نتیجه‌انتخاب‌اشتباهه.. درست‌مثل‌وضع‌خراب‌جامعه‌‌که‌نتیجه‌ انتخاب‌اشتباهه! تو‌‌علاوه‌بر‌‌تلاشت‌برای‌خوب‌کردن‌حالت‌ باید‌حواست‌به‌انتخاب‌های‌آیندت‌‌باشه؛ آدم‌اشتباه،مکان‌اشتباه،دیدن‌اشتباه‌ مےتونه‌کل‌مسیر‌زندگیتو‌عوض‌کنه! به‌جایگریه‌و‌ناراحتے‌‌فکر‌کن‌چر‌اینطور‌شد دفعه‌بعدی‌جلوشو‌بگیر. ــــــ ــ ــ ــ ــــــ ــ ــ ــ ـــــــ ــ ــ ــ ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @az_shohada_ta_karbala
مقام معظم رهبری ☝️ بسیجی یعنی دل باایمان 💚 مغزمتفکردارای امادگی برای همه میدان ها 💪 (⛓❣) @az_shohada_ta_karbala
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_39 ـــ اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن تماس را قطع
🌷 🍂 💜 بسته بندی سبزی ها تمام شده بود همه برای مراسم و نهار به مسجد رفته بودند اما دختر ها آنقدر خسته بودند که ترجیح دادند خانه بمانند و استراحت کنند و عصر دوباره به بقیه ڪار ها رسیدگی کنند وارد اتاق مریم شدند همه ی دخترها خودشان را روی تخت انداختند ـــ تختمو شکوندید! ـــ ساکت شو مریم شهین خانوم که تو حیاط منتظر شهاب بود که بیاید و باهم سبزی ها را به مسجد ببرندمریم را صدا ز د مهیا که به پنجره نزدیک بود پنجره را باز کرد ــــ اِ شهین جونم تو هنوز اینجایی؟ شهین خانم خندید: ـــ آره هنوز اینجام مهیا جان شهاب نهارتونو اورده بیاید ببرید. ـــ چشم خوشکلم ـــ خدا بگم چیکارت کنه دختر من رفتم تا مهیا می خواست چیزی بگوید نرجس از جایش بلند شد ـــ من می رم غذاها رو میارم نرجس که از اتاق خارج شد مهیا روبه مریم و سارا گفت : ـــ یه چیز میگم ناراحت شدید هم سرتونو بکوبید به دیوار من از این عفریته اصلا خوشم نمیاد ـــ عفریته؟؟ ساراـــ نرجس دیگه. فدات مهیا حسمون مشترکه ـــ دخترا زشته ـــ جم کن بابا مریم مقدس نرجس غذاها را آورد نهار قیمه بود مهیا می توانست بدون شک بگوید این خوش مزه ترین و خوش بوترین قیمه ای بود که تا الان خورده بود دخترها تا عصر استراحت کردند و دوباره تا شب بکوب ڪار کردند شب هم مهلا خانم و مادر زهرا هم به آن ها اضافه شده بودند ساعت ۱۱بود که همه کم کم در حال رفتن بودند مریم ــــ میگم دخترا پایه هستید امشب پیشم بمونید ؟ظرفای نهار فردا رو هم باهم بشوریم همه دخترا از این حرف مریم استقبال کردند مادر زهرا بدون اعتراض قبول کرد مهلا خانم هم که از خدایش بود که مهیا کنار مریم بماند.و به شهین خانم گفت که اگر می توانست خودش هم برای کمک می ماند ولی باید همراه احمد آقا به خانه ی آقا احسان بروند و برای مراسم فردا به او کمک کند همه رفته بودن وفقط دخترا وشهین خانم در حیاط نشسته بودند واقعا حیاط بزرگ و با صفایی داشتند محمدآقا و شهاب هم آمدندو روی تختی که تو حیاط بود نشته اند محمد آقاـــ خسته نباشید دخترای گلم اجرتون با امام حسین خیلی زحمت کشیدید شهین خانم ـــ قراره هم امشب بمونن و همه ی ظرفای فردا رو بشورن محمد آقا ــــ پس تا میتونی ازشون کار بکش حاج خانوم ــــ شهین جونم بالاخره یه آب قندبده حالم جا بیاد بعد ازم کار بکش ـــ تا وقتی بگی شهین جون آب قند که نمیبینی هیچ کلی ازت کار میکشم مریم سینی چایی را به سمت همه گرفت به مهیا که رسید مهیا آروم گفت: ــــ خوشکل خانم از حاج آقا مرادی چه خبر و چشمکی زد مریم که هول کرد سینی را که دوتا استکان چایی داشت از دستش سر خورد و روی مهیا افتاد مهیا از جایش بلند شد شهین خانم به طرفش دوید ــــ وای چی شد؟ مریم تند تند مانتوی مهیا را می تکاند ــــوای سوختی مهیا محمد آقا نگران به آن ها نزدیک شد ـــ دخترم حالت خوبه مهیا مانتویش را به زور از دست های مریم کشید ــــ ول کن مانتومو پارش کردی ـــ بده به فکرتم ـــ نمی خواد به فکرم باشی رو به بقیه گفت : ـــ چیزی نیست نگران نباشید چاییا زیاد داغ نبودند... @az_shohada_ta_karbala
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_40 بسته بندی سبزی ها تمام شده بود همه برای مرا
🌷 🍂 💜 محمد آقا شب بخیری گفت و همراه شهین خانم به داخل رفتند شهاب از جایش بلند شد تا به اتاقش برود که مریم صدایش کرد : ــــ شهاب بی زحمت ظرفارو از انباری بیار می خوایم بشوریم ـــ مریم ظرفا یکبار مصرفن لازم نیست بشورید هوا سرده ـــ نه خاک گرفتن باید بشوریمشون ـــ باشه شهاب به سمت انباری رفت ساراـــ میگم مریم راهیان نورمون کی افتاد ?? .ـــ یه هفته دیگه میریم به امید خدا فردا پس فردا اعلام میکنیم ـــ منو زهرا هم میایم مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد : ـــ می خوای بیای؟؟ ـــ آره منو زهرا دوم دبیرستان با مدرسه رفتیم خیلی خوش گذشت نرجس_ولی شما نمی تونید بیاد این اردو مخصوص فعالین پایگاه ها هست مریم ـــ من میپرسم خبرت می کنم شهاب ظرفارا کنار حوض گذاشت ـــ بفرمایید ـــ خیلی ممنون داداش . ـــ خواهش میکنم ــــ میگم شهاب برا اردوی هفته آینده مهیا و دوستش میتونن بیان ـــ دوست دارن بیان ??? ــــ آره ـــ باشه میتونن بیان ولی فردا مدارک لازم رو بیارن تا بیمه شن .شبتون بخیر ساراـــ ایول مطمئنم این بار خیلی میچسبه ـــ معلومه که میچسبه.کم چیزی نیست من افتخار همراهی دادم بهتون دختر ها بلند شدند و مشغول شستن ظرف ها شدن مریم به مهیا نگاهی انداخت فکرش را نمی کرد که مهیا بخواهد با آن ها به شلمچه بیاید آن با بقیه دختر ها فرق می کرد با اینکه مقید نبود ،لباس پوشیدنش هم خوب نبود اما هیچوقت مانند بقیه در برابرمراسمات و این عقایدجبهه نمی گرفت مریم مطمئن بود این دختر دلش خیلی پاک تر از آن چیزی هست فکر می کند وامیدوار بود که هر چه زودتر خودش را پیدا کند با پاشیدن آب سرد به صورتش به خودش آمد مهیاـــ به کجا خیره شدی؟ لبخندی زد و جواب مهیا را با شلنگ آبی که به سمتش گرفت داد و این شروع آب بازیشان شد... @az_shohada_ta_karbala